جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [نارنجک] اثر «سبا گلزار کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط اورانوس با نام [نارنجک] اثر «سبا گلزار کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,141 بازدید, 49 پاسخ و 11 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [نارنجک] اثر «سبا گلزار کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع اورانوس
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت

  • بد

    رای: 0 0.0%
  • افتضاح

    رای: 0 0.0%
  • خوب

    رای: 3 100.0%

  • مجموع رای دهندگان
    3
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
در حالی که ناخون‌هام رو نگاه می‌کردم تا خودم رو بی‌خیال نشون بدم، پرسیدم:
- پروین...
پروین اعتصامی خالته؟
نگاه گیجش رو که دیدم توضیح دادم:
- نیست که فامیلی‌تون یکیه واسه همون گفتم.
گوشه لبش بالا رفت؛ این یکی پوزخند یا نیش‌خند نبود چون با دست کشیدن روی لبش سعی داشت محوش کنه و چندان موفق هم نبود.
- اگه خالم باشه طبیعتاً فامیلی من اعتصامی نمی‌شه، عممه!
ذوق زده گفتم:
- جدی‌جدی عمته؟ عکس باهاش داری نشونم بدی؟
مشتش رو جلو دهنش گذاشت خنده‌ی ناباوری کرد.
- داری شوخی می‌کنی دیگه؟
- می‌دونی پروین اعتصامی چه سالی مرده؟
متعجب نگاهش کردم، چه سالی مرده؟ اصلاً مگه مرده؟ سوالم رو به زبون آوردم:
- مگه مرده؟
- خب خندیدم، بسه دیگه!
یه کم تو چشم‌هام نگاه کرد و دید که جدیم گفت:
- پروین اعتصامی سال ۱۳۲۰ مرده عمه من هم نیست.
- جدی میگی دیگه؟
- من با تو یکی شوخی دارم؟
اگه تیکه نمی‌نداخت شک می‌کردم. نفسم رو کلافه بیرون فرستادم؛ چرا ان‌قدر سر و کله زدن با این آدم سخت بود؟
دیگه واسه امروز کافی بود. در واقع قصد داشتم تا تموم شدن ساعت کاریم بمونم ولی با این طرز رفتارش فقط دلم می‌خواست بپیچونم و برم خونه. نهایتش با ترانه هماهنگ می‌کردم چیزی به میر‌خانی نگه، وگرنه چه‌طوری می‌خواست بفهمه؟
با همین فکر خداحافظی گفتم و بدون این‌که منتظر بمونم برای شنیدن جوابم رفتم بیرون، هر چند اطمینان داشتم که قرار نبود جوابی بده؛ ولی من گزینه یک رو در نظر می‌گیرم تا حداقل به غرورم بر نخوره.
**
بعد از این‌که به ترانه گفتم چیزی به میرخانی از دیر رفتنم نگه، مثل پرنده‌ای که از قفسش آزاد شده از پله‌ها سرازیر شدم؛ خیلی دلم می‌خواست از فردا دیگه برنگردم به فضای تیمارستان. هر چی که بیشتر می‌گذشت مسمم‌تر می‌شدم واسه‌ی تصمیمی که قرار بود بگیرم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
بردیا
بعد از بسته شدن در اتاق از تخت و پایین و اومدم و به سمت دست‌شویی پا تند کردم. دست بردم سمت جایی که همیشه می‌ذاشتمش.
سینک رو بالا کشیدم گوشی رو از لاش برداشتم؛ اول در رو چک کردم که قفل باشه و بدون معطلی شماره‌ی مهرداد و گرفتم و گوشی رو گذاشتم کنار گوشم. مثل این‌که روی گوشی خوابیده بود که سریع جواب داد:
- چه‌طوری داداش خوبی خوشی سلامتی، چه‌خبر چی‌کارها می‌کنی؟
تو این وضیعت که ممکن بود هر لحظه یکی سر برسه و لو برم باز داشت چرت و پرت می‌گفت؛ انگار اگه چند دقیقه جدی می‌شد می‌مرد.
- چه‌خبر باید باشم مردک خیلی محتاط عمل می‌کنه.
خندیدنش باعث شد سرم رو بکوبم توی دیوار؛ هر چه‌قدر من با سرد جواب دادنم می‌زدم تو پر و بالش اون بیشتر انرژی برای مزخرف گفتن پیدا می‌کرد.
بعد از چند دقیقه خلاصه رفت سر اصل مطلب.
- آروین هیچ خبری نشده هنوز؟
- اگه حواست دو دقیقه اون دهنت رو ببندی می‌فهمی.
- خب حالا، پاچه می‌خوای بدم گاز بگیری؟ صبح تا شب اون‌جایی، بده دو دقیقه شادت می‌کنم؟
- آره بده! حالا اگه شعر گفتنت تموم شد بگم؟
- اوهوم.
نفس عمیقی کشیدم و از در فاصله گرفتم و تو اسپیکر گوشی لب زدم:
- یه جلسه دارن دو هفته بعد؛ این‌طور که معلومه همشون هم هستن.
- از کجا فهمیدی؟
- شنیدم.
- می‌دونم شنید، منظورم اینه کجا شنیدی؟
- حیاط پشتی.
انگار کلافه شده بود که داد زد:
- بابا... عین آدم توضیح بده دیگه، زیر لفظی می‌خوای؟
- ساعت غذا رفتم بیرون.
- مگه غذات رو تو اتاق نمیارن چه‌جوری رفتی بیرون؟
- میارن ولی می‌تونم برم بیرون.
با شنیدن صدای در اتاق هول زده گوشی رو قطع کردم و شلنگ آب رو باز کردم.
گوشی رو بدون سر و صدا به جای قبلش برگردوندم؛ بعد از بستن شیر آب از دست‌شویی بیرون اومدم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
با دیدن اون دکتر فضول نفس آسوده‌ای کشیدم؛ می‌تونستم بگم از این‌که این دختره بود خیالم جمع‌تر بود.
ان‌قدر خنگ بود که بی‌شک می‌تونستم بگم جزء اون عوضی‌ها نیست یا شاید‌ هم خودش رو به خنگی می‌زد، که در این صورت خیلی بازیگر ماهری بود. فکر‌هایی درباره‌ش داشتم که اگه ازش مطمئن می‌شدم حتماً عملیش می‌کردم.
بدون توجه به حضورش دوباره برگشتم تو دست‌شویی، انگار اون‌ هم زیاد مشتاق نبود این‌جا بمونه چون چند ثانیه بعد از داخل اومدنم صدای بسته شدن در به گوشم رسید.
شتاب‌زده دوباره گوشی رو برداشتم؛ صفحه تماس روشن بود مثل این‌که یادم رفته بود قطع کنم.
- داداش خودتی؟
- آره.
لحنش خندون شد و گفت:
- ارغوان می‌گفت دکتر جدید داری، این هم باید کله پا کنیم؟
نمی‌دونم چرا مثل همیشه اون آره مطمئن از دهنم خارج نشد، انگار یه حسی بهم می‌گفت می‌تونه کمکتون کنه یا هر چی اصلاً برای همین لب زدم:
- نه... نه فعلاً بذار بمونه.
می‌تونستم حدس بزنم الان چشم‌هاش درشت شده و خیره به رو به روشه، وقتی یه چیزی متعجبش می‌کرد مثل مترسک خشک میشد.
سکوتش از یک دقیقه داشت فراتر میشد که توپیدم:
- بپا غرق نشی کجایی؟
- جدی دیگه؟ تو دست و پاته نمی‌تونی کارت رو بکنی اصلاً از اول قرار بود همه رو دک کنیم تا بعد جریانات برگردن.
نمی‌فهمم چرا باید یه چیز رو صد بار باید واسش تکرار کنم تا ملکه‌ی ذهنش شه و نپرسه چرا، واسه‌ی چی، بهش فکر کردی.
- برای بار چندم باید بهت بگم کاری رو بدون فکر انجام نمی‌دم؟
- آروین مثلاً چی می‌تونه پست این تصمیم باشه؟
سوال پرسیدنش واسه‌ی چی بود وقتی می‌دونست قرار نیست من توضیحی بهش بدم؟
- می‌دونم داری به چی فکر می‌کنی ولی باید با سرلک درمیون بذاری تا تایید کنه باشه؟ چیزی رو نمی‌تونیم خودسر انجام بدیم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
سرم رو به نشونه تایید بالا و پایین کردم انگار که جلوم بود و می‌دید سعی کردم با یه جمله بهش اطمینان خاطر بدم تا ذهنش درگیر نشه.
- باشه، هر وقت خودم ازش مطمئن شدم.
بعد از نصف دقیقه زمزمه کرد:
- باشه، خداحافظ.
ترجیح دادم از سوتی که پیش دختره دادم بهش چیزی نگم، ولی واقعاً نمی‌تونستم یه سوتی در نظر بگیرم؛ پنج تا دکتر داشتم به راحتی ساکت می‌موندم و پیش هیچ‌ کدوم این اتفاق نیوفت غیر از این‌یکی و که شرط می‌بندم به خواست خودم حرف زدم. قبل از قطع شدن گوشی زبونم رو به کار انداختم:
- مهرداد، دختره... دختره می‌دونه می‌تونم حرف بزنم.
طبق انتظارم داد زد:
- چــی؟
می‌خواستم بگم چته وحشی، ولی نه یه امروز رو نمی‌شد چوب خط‌هام پر شده بود؛ به اندازه کافی یه امروزه رو اشتباه کرده بودم، یک نگه داشتنش، دو حرف زدنم و سه موقعی که داشت می‌رفت بیرون دویدم دنبالش و نقطه ضعف دادم دستش؛ این آخری از همه بدتره فقط امیدوار بودم تهدیدم رو جدی و بگیره و چیزی درباره‌ش به اتابک عوضی نگه که در غیر این صورت امکان رو هوا رفتن همه چیز بود.
راستی اسمش چی بود؟ آتریس، آرامیس، آترینا؟ فکر کنم همین آخری بود آره آترینا.
وقتی به خودم اومدم تماس قطع شده بود، مگه چه‌قدر اوضاع بد بود که مهرداد همیشه شوخ طبع و مهربون رو عصبی کرده که گوشی رو، روم قطع کرده؟
اگه دختره جزء خودشون نباشه می‌تونم ازش استفاده کنم و از یه نظر همه چی رو جمع و جور کنم و زودتر پرونده رو ببندم؛ تا اون‌جایی که از اخلاقش فهمیده بودم نشون می‌داد واسه‌ی فضولی هم که شده این‌کار رو انجام میده.
بعد از پاک کردن تاریخچه تماس گوش رو تو پلاستیک پیچوندم و به جای قبلش برگردوندم. با کشیدن سیفون و شستن دست‌هام اومدم بیرون.
رو تخت دراز کشیدم آرنجم رو به صورت عمودی رو چشم‌هام گذاشتم.
این عوضی‌ها که ان‌قدر محتاط عمل می‌‌کردن یعنی شک نمی‌کردن به چندتا جاسوس؟ هر چند این‌ها رو در نظر گرفتیم که ان‌قدر بهشون نزدیک نشدیم وگرنه در عرض یک ماه اگه لو نمی‌رفت جریان تموم میشد و من کمتر تو این مکان مزخرف می‌موندم
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
آترین
آخرین تلاش‌هام هم برای گرفتن جواب مثبت از مامان کردم و مظلوم اسمش رو صدا زدم:
- مامان!
- نه آترین نه، نمی‌شه.
کلافه از این بحث تکراری که بعد از چند سال، هنوز که هنوز هیچ نتیجه‌ای نداشته و هر سری با گفتن جمله تکراری انتظار داره ساکت شم و من هم طبق خواستش عمل می‌کردم و ساکت می‌شدم.
- مامان ماشین خودمونه یعنی چی که نمی‌تونم برم بردارمش؟
با گرفتن ویشگون محکمی که از پهلوم گرفت دادم به هوا رفت؛ انگشت اشاره‌ش رو تهدید وار جلوی صورتم تکون داد:
- مبادا ببینم بدون گفتن به من رفتی ماشین رو از خونه‌ی اون عمه‌ی عفریتت برداری.
- چرا؟ چرا نباید برم؟
همون طور که ازش انتظار می‌رفت با تکرار جمله قبلیش که هر دفعه با همین جمله من رو وادار می‌کرد بحث رو ادامه ندم. ولی این‌دفعه فرق می‌کرد عمراً اگه کوتاه می‌اومدم.
- از عمت خوشم نمیاد، دلم نمی‌خواد ریختش رو ببینم اذیت میشم.
- من نگفتم که تو بیای خودم میرم ماشین رو بر می‌دارم.
- الان تو چه گیری به ماشین دادی؟ من نخوام تو اون رو برداری باید کی و ببینم؟

با این‌که دلم نمی‌خواست منوچهر رو بابای خودم بدونم، ولی این‌ دفعه رو باید گذشت می‌کردم تا جدیتم مشخص بشه و نخواد جلوم رو بگیره.
- ماشین بابامه دلم می‌خواد برم بردارم، به کسی هم مربوط نیست همین که تا الان اون‌جا بوده زمان خیلی زیادیه.
شروع کرد به شکوندن قولنج انگشت‌هاش برعکس من که علاقه‌ی خاصی به صداش داشتم و حس خوبی می‌داد شکستن قولنج‌هام، مامان وقتی که استرس داشت این کار رو انجام می‌داد؛ یعنی پس گرفتن ماشین خودمون از عمه‌م ان‌قدر استرس داره؟ اصلاً استرس واسه‌ی چیه؟ مطمئن بودم اگه این سوال رو از خودش می‌پرسیدم بحث کلاً از ماشین برداشته میشد و می‌رفت سمت کینه‌ی قدیمی، پس ترجیح دادم فعلاً چیزی نگم.
- خودم میرم میارم نمی‌خواد تو بری.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
به چیزی که گوش‌هام شنیدن اعتماد نداشتم؛ چند سال خون من رو تو شیشه کرد که الله و بالله من از عمت خوشم نمیاد پس تو هم نباید بری پیشش. بعد الان میگه نمی‌خواد خودم میرم ازش می‌گیرم! به هیچ وجه این مورد قابل پذیرش نیست؛ چند سال من رو به‌خاطر همین موضوع بی‌ماشین نگه داشت آخرش هم میگه خودم میرم؟ چه معنی میده؟ هر چه‌قدر سعی کردم که چیزی نگم و الان که راضی شده، بهتره باهاش راه بیام نتونستم.

- یعنی چی مامان این همه مدت من رو اسکول کردی؟ یعنی چی که خودم میرم میارم؟ تا دو دقیقه پیش که از عمه خوشت نمی‌اومد و چشم دیدنش رو نداشتی یهو چشم دیدن پیدا کردی؟ اصلاً تو مگه رانندگی بلدی؟
بدون توجه کردن به باقی سوال‌هام همه رو ول کرد و چسبید به آخری، انگار به روش آوردن این‌که رانندگی بلد نیست بدجور میسوزونتش.
- تو فضولی اون نباش خودم یکی رو پیدا می‌کنم.
بغ زده لب‌هام رو جلو دادم:
- نمی‌شه من هم بیام؟ خیلی وقته ندیدمشون.
چشم غره تیزی سمتم رفت:
- نه نمی‌شه، بی‌خودی قیافت رو شبیه به گوسفند شرک نکن.
قیافم رو از حالت آویزون درآوردم؛ بهتر بود حالا که راضی شده به دلیلش فکر نکنم و فقط به فکر ماشینی باشم که چند روز آینده قراره به دستم و برسه و راحت شم از دست تاکسی و بعد از چند سال برسم به عشق قدیمیم.
- خر شرک بود نه گوسفند مامان.
نگاه چندشی به سر تا پاهام انداخت و گفت:
- تو با این موهات با پارتی بازی میشی گوسفند، خر شرک که پیش‌کش.
- خیلی لطف داری بهم.
کنترل تلویزیون و برداشت با پاهاش من رو هول داد و کامل روی مبل دراز کشید؛ شمارش افتادن‌هام توی این هفته دیگه از دستم در رفته بود و واقعاً داشتم رکورد می‌زدم هر چند شکستگی سر که هنوز هم باند دورش بود به خودی خود یه رکورد بزرگ بود.
- حالا ماشینم رو کی میری بگیری؟
با خنده‌ای که بیشتر به تمسخر شباهت داشت، گفت:
- چه غلط‌ها، زود صاحب ماشین شدی؟
- خب حالا بیا من رو بخور، کی می‌ری سراغش؟
در حالی که شقیقه‌ش رو ماساژ می‌داد لب زد:
- تو همین هفته میرم. الان هم گمشو برو اتاقت سرم درد گرفت.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
پاشدم که برم ولی وسط راه پشیمون شدم و دوباره جای قبلیم نشستم.
- مامان؟
جیغ کشید:
- مرگ مامان؛ دیگه چی می‌خوای؟
قهقه‌م به هوا رفت فکر کنم وقت درستی برای بیان این در‌خواست پیدا نکرده بودم ولی اگه به فردا موکولش می‌کردم احتمال این‌که تا مدت‌ها از یادم بره زیاد بود.
- میشه من هم بیام عمه رو ببینم؟
با فک چفت شده و لبخند مصلحتی گفت:
- نه عزیزم، نه دختر گلم، اصلاً تو چه گیری به اون عمه عفریتت دادی؟
- دلم براش تنگ شده.
دل‌تنگی بهونه بود، سال تا سال مادرم هم نمی‌دیدم دلم تنگ نمی‌شد چه برسه به عمه به قول مامان عفریته‌م؛ فقط می‌خواستم خلاف میلش عمل کنم و دلیلش رو بفهمم و به شغل شریف مورد علاقه‌م، فضولی بپردازم.
- دلت رو بذار جلوی کوزه آب بخوره.
- تشنش نیست که بدم آب بخوره، حالا بیام؟
تو همون حالت درازکش دست دراز کرد ویشگون بگیره، که با خزیدن روی زمین خودم رو عقب کشیدم ولی از اون‌جایی که تلویزیون و میزش دقیقاً رو‌به‌روی مبلی که مامان روش دراز کشیده بود، قرار داشت برخورد پشت سرم با لبه‌ی میز شیشه‌ای مصادف شد با پرتاب شدن بالشی از رو به رو و برخوردش به صورت من.
مامان در حالی که قهقهه میزد اومد طرفم.
- وای بچم مخش تاب برداشت.
- نه مامان سرسره برداشت، تازه داشت خوب میشد به‌خدا.
- چیزی نیست عادیه همیشه یه جای سرت باد داره.
انگار خودم هم باید کم‌کم عادت می‌کردم به این باد کردن‌های سرم تو چهار روز هفته که جدیداً شکستگی هم بهشون اضافه شده بود.
- مسخره کردی من رو؟ میگم درد می‌کنه.
- برو بخواب خوب میشه!
- اگه خوابیدم بعد مغزم خون‌ریزی داخلی کرد باعث سکته مغزی شد تو خواب مردم خوب نشدم چی؟
چند ثانیه چپ‌چپ نگاه کرد و دید که مصمم واسه‌ی نرفتن به اتاق، از دست‌هام گرفت و کشیدم هر چه قدر سعی کردم با لگد پرت کردن از خودم جداش کنم فقط دستم رو محکم‌تر گرفت و در نهایت داخل اتاق ولم کرد؛ نمی‌فهمم یه همچین زوری چرا باید تو بدن یه زن چهل و هشت ساله باشه.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
- خوابتم نمیاد همین‌جا بتمرگ، بیرون بیای همش تو گوشم ویز‌ویز می‌کنی مثل مگس میری رو اعصابم؛ دیدار با عمه‌ی عفریتت هم که تازه اضافه شده.
ناباور تو نی‌نی چشم‌هاش نگاه کردم، لعنت به اون موقع و اون زبانی که به این زن گفت مهربون و دل‌سوز، فعلاً می‌ترسم یه چیزی بگم بندازتم تو دستشویی حیاط تا خود صبح پذیرای سوسک‌ها و بوی مواد منوچهر باشم؛ اثری از مهربونی و دل‌سوزی نیست.
تقریباً در رو بسته بود که با داد یهوییم متوقف شد و بازش کرد؛ چشمم افتاد به دستش که به‌خاطر محکم فشردن دست‌گیره سفید شده بود.
- مـامـان!
مطمئنم اگر دلش رو داشت، همون دست‌گیره تو دستش رو فرو می‌کرد توی دهنم تا به راحتی خفه‌‌م کنه و دیگه صدام رو نشنوه؛ در حالی که پلک چپش می‌پرید نالید:
- جانم عزیزم؟
- سرم درد می‌کنه!
با دستش اشاره‌ای به پنجره اتاقم، که تمام وسعت حیاط از این زاویه دیده میشد به‌ خصوص مکان استقرار منوچهر که دقیقاً کنج سرویس‌بهداشتی و رو‌به‌روی پنجره که طبق قرار نانوشته‌ای متعلق به خودش بود.
- اگه دردت نسبت به دفعات قبل یا بهتره بگم صد بار قبل بیشتره، می‌تونی بری از بافوری‌های بابات قرض بگیری، احتمالاً از دردش کم کنه.
- بافور نفس‌گیری طولانی می‌خواد که من قابلیتش رو ندارم.
پشت بند حرفم خنده‌‌ای کردم، که با غمگین شدن چشم‌های مامان قطع شد؛ با این‌که قصدم شوخی بود ولی انگار باعث شد حقیقتی که جفتمون ازش فرار می‌کنیم دوباره یادمون بیاد، این‌که ممکنه با فرا رسیدنش چه اتفاقی بیوفته؛ برای فرار کردن از جو به وجود اومده سعی کردم با پیدا کردن جواب بحث‌ برانگیزی ذهنمون رو دور کنم.
- اگه مواد داشته باشه خیلی خوبه، برو بپرس ازش!
با اخم نگاهم کرد:
- خوبه دیگه بابات کم بود تو هم معتاد شی، بشی وبال گردنم.
لب‌خند عمیقی به روش پاشیدم. خم شد پیشونیم رو بوسید و رفت بیرون؛ خیره موندم رو دره باز، این عادت که در اتاق بچت رو نبندی از کجا میاد؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
***
- پس من تا فردا موضوع تست رو اوکی می‌کنم احتمالاً تا آخر هفته همه چیز حل میشه.
سرش رو چرخوند به طرف ردیف‌ تخت‌های آبی رنگی که سه نفر روش خوابیده بودن. اولین روزی که اومدم این‌جا تمام تخت‌های سمت چپ پر بود و الان با خود پرناز چهار نفر می‌شدن؛ چه قدم پاکی داشتم من. دوباره برگشتم سمت پرناز، حس می‌کردم واسه‌ی گفتن چیزی داره دست‌دست می‌کنه چون سابقه ساکت موندن بیشتر از یه دقیقه رو حداقل پیش من نداره.
پرسیدم:
- چیزی می‌خوای بگی؟
یه کم خیره شد بهم و لب زد:
- شماره یکی رو می‌خوام می‌تونی واسم گیر بیاری؟
شاخک‌هام به کار افتاد، تا جایی من اطلاع داشتم کسی تو زندگیش نقش پررنگی نداشته که دم رفتنش بخواد شماره‌ش رو داشته باشه تا باهاش در ارتباط باشه یا هر چیز دیگه‌ای.
- کی؟
کلافه نگاهم کرد:
- می‌تونی یا نه؟
سعی داشتم با پرسیدن سوال و کلافه کردنش از زیر زبونش حرف بکشم چون مشخص بود از این‌که این موضوع رو داره بیان می‌کنه چه‌قدر ناراضیه.
- بستگی داره کی باشه!
- یعنی چی که بستگی داره؟
- یعنی بستگی داره که فرد چه کسیه.
- نمی‌شه بگم فقط اگه تونستی شمارش رو واسم گیر بیار.
ابروهام بالا پرید، همه‌ی داستان زندگیش رو من می‌دونستم و برای این یه مورد دست‌دست می‌کرد؟ گردنم رو کج کردم و زل زدم تو چشم‌هاش چند دقیقه تو همون حالت موندم و دید که قرار نیست از موضعم کوتاه بیام آروم گفت:
- یکی از بیمارهای همین‌جا بود، یعنی قبلاً بود.
اگه یکی از بیمار‌های این‌جا بود صد‌درصد پرونده‌ش توی سیستم بود و می‌تونستم از ترانه بخوام اطلاعاتش رو واسم در بیاره؛ فقط تنها چیزی که می‌موند این بود که شماره‌ش رو واسه‌ی چی می‌خواست؟ سعی کردم تو این موضوع خودم رو دخالت ندم، درسته که مسئولیتش با من بود ولی دیگه به سن قانونی رسیده بود و خودش می‌تونست تصمیم گیری کنه و اگه قرار بود من دخالت کنم فرقی با همون پدر و مادرش نداشتم.
سرم رو تکون دادم و گفتم:
- باشه اسم و فامیلیش رو بگو پیدا کردم بهت میدم!
بعد از این‌که اسمش رو گفت از جام بلند شدم که برم توی این سه روز همش در حال از این اتاق به اون اتاق رفتن بودم واقعاً دیگه داشتم تسلیم می‌شدم با این تصمیم‌های احمقانم.
- دیگه کارم تموم شد فردا واسه‌ تست حاضر باش تا جایی که بشه سعی می‌کنم تست رو خودم ازت بگیرم تا مشکلی برات پیش نیاد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
بردیا
با باز شدن یهویی در، ارغوان شوکه تو جاش پرید و سیخ وایستاد.
هم‌زمان با ایستادنش صندلی هم افتاد، قبل از این‌که کامل به سمت در برگرده تا بفهمه کی در رو باز کرده؛ البته جمله کی در رو این‌طور وحشیانه باز کرده می‌تونه گزینه بهتری باشه، نمی‌دونم چه جوری و به کجا گیر کرد که افتاد روی صندلی.
کم‌کم داشتم به این باور می‌رسیدم که صندلی طلسم شدست که هر کی نزدکیش میشه البته
به غیر از خودم افتادن کمترین بلاییه که سرش میاد.
دیگه باید این پنج چرخ رو از پنجره پرت می‌کردم پایین قبل از این‌که مصدومی دیگه‌ای یا بدتر از اون کشته بده؛ یا بهتر بود به کل از ماتریکس خارج بشه.
عصبی برگشتم سمت آدمی که تو این دو روز باعث سلب آرامشم شده بود و خیره تو چشم‌های حق به جانبش توپیدم:
- قبلاً در می‌زدی مثل گاو سرت رو نمی‌نداختی بیای داخل!
تخس ابروهاش بالا داد و در حالی که در رو پشت سرش می‌بست لبخند حرص دراری زد و گفت:
- از وقتی فهمیدم این‌جا غیر از گاو کسی دیگه این‌جا نیست، پس در نتیجه تشخیص دادم تویلست و هم‌رنگ خودشون بشم و مثل خودشون بیام داخل.
سعی کردم با فشار دادن بیشتر مشت‌هام حرصم رو خالی کنم تا جواب چرت و پرت‌هاش رو بدم و به عبارتی دهن به دهنش بیام؛ چون مطمئن بودم برای هر چیزی یه جواب مزخرف‌تر از خودش داره.

با صدای آخ ضعیفی یادم اومد که تو اتاق تنها نبودیم و قلب از سر رسیدن این خروس بی‌محل ارغوان در حال اطلاعات دادم درباره‌ی خود رو مخش بود که با حضور نا به‌جاش نصفه موند.
به صورت مبهوت ارغوان که نشون از تعجبش بود چشم دوختم، حق داشت قرار نبود این‌جوری بشه؛ سعی داشتم با چشم‌هام بهش بفهمونم که فعلاً جلوش حرفی نزنه تا اوضاع بیشتر از این بهم نریزه.
دختره انگار تازه متوجه وجود ارغوان شده بود که با تعجب زمزمه کرد:
- ترانه؟
ارغوان هول زده مثل سربازی که مافوقش جلوش باشه صاف وایستاد.
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین