جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار ناظم حکمت

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط HAN با نام ناظم حکمت ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,274 بازدید, 94 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع ناظم حکمت
نویسنده موضوع HAN
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
معاون اجرایی بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,592
12,272
مدال‌ها
14
انسان وطنش را می‌فروشد؟
آب ونانش را خوردید
آیا در این دنیا عزیزتر از وطن هست‌؟!
آقایان چگونه به این وطن رحم نکردید؟
پاره پاره‌اش کردند
گیسوانش را گرفتند و کشیدند
کشان کشان بردند و تقدیم کافر کردند
آقایان ، چگونه به این وطن رحم نکردید؟
دست ها و پاها بسته در زنجیر،
وطن‌، و عور بر زمین افتاده‌
و نشسته بر سی*ن*ه‌اش گروهبان تگزاسی‌
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: HAN
معاون اجرایی بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,592
12,272
مدال‌ها
14
آقایان چگونه به این وطن رحم نکردید؟
می‌رسد آن روز که چرخ بر مدار حق بگردد
می‌رسد آنروز که به حساب های شما برسند
می‌رسد آن روز که از شما بپرسند:
آقایان چگونه به این وطن رحم نکردید
 
معاون اجرایی بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,592
12,272
مدال‌ها
14
می‌خواهم قبل از تو بمیرم
فکر می‌کنی آنکه بدنبال رفته‌ای می‌آید
آن را که رفته است می‌یابد؟
من فکر نمی‌کنم
بهتر است بسوزانی‌ام
و داخل یک بطری
روی بخاری اتاق‌ات بگذاری
بطری، شیشه‌ای باشد
شیشه‌ی شفاف و تمیز
تا بتوانی مرا داخل‌اش ببینی
فداکاری‌ام را می‌فهمی؟
از خاک شدن گذشتم
از گل شدن گذشتم
تنها بخاطر کنارت ماندن
 
معاون اجرایی بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,592
12,272
مدال‌ها
14
خاکستر می‌شوم
و کنارت زندگی می‌کنم
بعدها که تو هم مردی
داخل بطری من می‌آیی
آنجا باهم زندگی می‌کنیم
خاکسترت درون خاکسترم
تا زمانی که عروس شلخته‌ای
یا نوه‌ی بی‌وفایی
دور بریزد ما را
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: HAN
معاون اجرایی بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,592
12,272
مدال‌ها
14
اما ما
تا آن زمان آنقدر آغشته به‌هم خواهیم شد
که در آشغال‌دانی‌ای که پرت شده‌ایم هم
ذراتمان کنار هم می‌افتند
و یک روز اگر از این تکه خاک
گیاه وحشی‌ای بروید
بر شاخه‌اش حتما دو گل خواهد شکفت
یکی تو
یکی من… من هنوز به مرگ نمی‌اندیشم
هنوز کودکی خواهم زایید
زندگی از درونم فوران می‌کند
خونم به جوش می‌آید
خواهم زیست اما زیاد، خیلی زیاد
اما با تو…
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: HAN
معاون اجرایی بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,592
12,272
مدال‌ها
14
اما با تو…
راستش مرگ هم مرا نمی‌ترساند
تنها زیادی زشت به نظرم می‌رسد
شکل جنازه‌هایمان


این روزها احتمال آزادی‌ات هست؟
چیزی از درونم می‌گوید: شاید!
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: HAN

VIXEN

سطح
6
 
"دخترِ آ. بهرنگی"
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
3,058
28,987
مدال‌ها
8
انت هناک
و هناک لایدری کم هو محظوظ

تو آنجایی؛
و «آنجا» نمی‌داند...
که چه‌قدر خوشبخت است!
 

VIXEN

سطح
6
 
"دخترِ آ. بهرنگی"
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
3,058
28,987
مدال‌ها
8
و ما زمستان دیگرى را
سپرى خواهیم کرد
با عصیان بزرگى
که در درون وجودمان
قرار دارد
و تنها چیزی که گرممان می‌کند
آتش مقدس امیدواری‌ست.

#ناظم_حکمت
 

VIXEN

سطح
6
 
"دخترِ آ. بهرنگی"
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
3,058
28,987
مدال‌ها
8
چشمانت، چشمانت، چشمانت
چه در زندان به دیدارم بیایی،
چه در بیمارستان
چشمانت، چشمانت، چشمانت
مثلِ آفتاب سپیده‌دمان ِ ماه می
در کشتزاران حومه‌ی آنتالیا
چشمانت، چشمانت، چشمانت
بارها در برابرم گریسته تهی شدند
مثل چشمان کودکی شش ماهه
حتا یک روز هم بی‌آفتاب نماندند
چشمانت، چشمانت، چشمانت
چشمان خمارت،
بگذار خوشبخت تا جایی که می‌شود بنگرند
سودای انسان و دنیا را که چگونه می‌چرخد
افسانه‌وار بر زبان‌ها
چشمانت، چشمانت، چشمانت
جنگل‌های بلوط بورسا،
در خزان برگِ درختان،
پس از باران تابستان،
هر فصل و ساعت،
استانبول را به یاد می‌آورد
چشمانت، چشمانت، چشمانت...
گل رُز من ! روزی می‌رسد
روزی که انسان‌های برادر
با چشمان تو به یکدیگر خواهند نگریست؛
گل رُز من با چشمان تو... .

#ناظم_حکمت.
 

VIXEN

سطح
6
 
"دخترِ آ. بهرنگی"
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
3,058
28,987
مدال‌ها
8
بچه‌ها!
روزهای خوب را خواهیم دید
روزهای آفتابی را خواهیم دید،
موتورها را
در آبی آب‌ها براه خواهیم انداخت، بچه‌ها
و در آبی‌های روشن خواهیم راند.
آخرین چرخ دنده‌ها را ( آیا ) بکار انداخته‌ایم
شماره انداز، صدای موتور …
آی … بچه‌ها، چه‌کسی می‌داند
چه معرکه‌ای‌ست
۱۶۰ مایل را با بوسه پیمودن!
 
بالا پایین