موضوع نویسنده
- Aug
- 76
- 426
- مدالها
- 2
*اتاق بازجویی*
رو به روی کیان نشستم، یه تیم تحقیقاتی رفتند، درست و غلط حرف هاش مشخص کنند، بهش خیره شدم:
_ خب از بهروز بگو.
_ مرحوم.
السا ساکت نشسته بود. منم با بیخیالی گفتم:
_ مرحوم داداشت چجوری خودکشی کرده بود؟
_ تو تهران خودش آتيش زد.
_ چرا فیلم برای آرمیتا فرستادی؟
کیان متعجب بهم نگاه کرد:
_ کدوم فیلم؟
السا بلاخره به حرف اومد:
_ فیلمی که بهروز قبل از خودکشي گرفته بود و با آرمیتا حرف میزد، یه فیلم ده ثانیهای که بهروز میگه (خداحافظ عشق روزهای خوبم)
کیان با تعجب گفت:
_ من همچین فیلمی اصلا ندیدم که بخوام برای کسی بفرستم!
بهش خیره شدم:
_ کاری نکن اونقدر بزنمت که هر کاری که از بچگی کردی بریزی رو دايره.
السا براش توضیح داد:
_ یه اکانت اون فیلم برای آرمیتا فرستاده و عنوان کرده داداش بهروز یعنی تو.
کیان با لحنی اعتراض گونه گفت:
_ چرا حرفم باور نمیکنید؟منو یه روز الکی بازداشت کردید، به خدا من قاتل نیستم.
با دست گفتم:
_ فاز برندار.
السا بهم نگاه کرد:
کیان تا گفت:
_ اقا من هیچ...
پریدم وسط حرفش:
_ اقا من بی گناهم، اقا من قاتل نیستم، اقا ،اقا اقا اقا... بسه گوشم از این حرف ها پره.
کیان اشکش در اومد:
_ اقا مادرم مریضه، از دیشب خونه نرفتم، اگه بشنوه من اینجام چی به سرش میاد.
بعد شروع کرد به گریه کردن، منم بی توجه گفتم:
_ به جای اشک تمساح ریختن ، اعتراف کن و خودت راحت کن.
السا بلند شد و از اتاق خارج شد، منم جدی به کیان نگاه کردم:
_ یا اعتراف میکنی یا بلیط میگیرم برات بری پیش داداشت.
*السا*
اعصابم داغون میکنه خودش بیشتر تبهکار، اصلا قوانین رعایت نمیکنه.
حرف هیچ ک.س باور نمیکنه، پسر احمق، نمیدونم چرا حس میکنم اینم قاتل نیست.
ولی خب تحقیقات مشخص میکنه که اون قاتل یا نه، اگه مدارکش درست باشه و معلوم بشه تو این یه هفته شیراز بوده.
اون وقت چی؟ چجوری قاتل پیدا کنیم؟ ای لعنت به این شرایط، تو همین لحظه تیمی که فرستادیم برای تحقیق اومدن، احترام گذاشتن و مدارک دادن به من:
_ خانوم تمام حرف هاش درست بود ، شاهد های زیادی حرف هاش تایید کردند.
سرتکون دادم بعد در باز کردم رفتم داخل، رهام عصبانی رو به کیان داد زد:
_ دروغه.
_ نه راست میگه رهام، تموم شواهد نشون میده اون راست میگه.
رهام دستش به کمرش زد بهم خیره شد و پوزخند زد:
_ کی مثلا این حرف ها رو تایید کرده، این دو روز اینجاس تا شواهد درست کنه ، ادم ها رو بخره.
کلافه گفتم:
_ رهام این همه آدم که دروغ نمیگن.
کیان گفت:
_ اقا من روز سیزدهم رفتم بانک، فیلم هاش موجودمگه نه؟
منم به رهام نگاه کردم:
_ اگه فیلم بانک موجود باشه، معلوم میشه بی گناهه اخه شب سیزدهم بیتا گمشده بود.
رهام پوزخند زد:
_ تهران تا شیراز فقط یک و نیم ساعت با هواپیما فاصله داره.
بهش خیره شدم:
_ تموم پرواز ها رو چک کردیم اسمش تو لیست مسافرین نبود.
_ با ماشین چی؟
عصبانی گفتم:
_ چرا قبول نمیکنی رهام؟
رو به روی کیان نشستم، یه تیم تحقیقاتی رفتند، درست و غلط حرف هاش مشخص کنند، بهش خیره شدم:
_ خب از بهروز بگو.
_ مرحوم.
السا ساکت نشسته بود. منم با بیخیالی گفتم:
_ مرحوم داداشت چجوری خودکشی کرده بود؟
_ تو تهران خودش آتيش زد.
_ چرا فیلم برای آرمیتا فرستادی؟
کیان متعجب بهم نگاه کرد:
_ کدوم فیلم؟
السا بلاخره به حرف اومد:
_ فیلمی که بهروز قبل از خودکشي گرفته بود و با آرمیتا حرف میزد، یه فیلم ده ثانیهای که بهروز میگه (خداحافظ عشق روزهای خوبم)
کیان با تعجب گفت:
_ من همچین فیلمی اصلا ندیدم که بخوام برای کسی بفرستم!
بهش خیره شدم:
_ کاری نکن اونقدر بزنمت که هر کاری که از بچگی کردی بریزی رو دايره.
السا براش توضیح داد:
_ یه اکانت اون فیلم برای آرمیتا فرستاده و عنوان کرده داداش بهروز یعنی تو.
کیان با لحنی اعتراض گونه گفت:
_ چرا حرفم باور نمیکنید؟منو یه روز الکی بازداشت کردید، به خدا من قاتل نیستم.
با دست گفتم:
_ فاز برندار.
السا بهم نگاه کرد:
کیان تا گفت:
_ اقا من هیچ...
پریدم وسط حرفش:
_ اقا من بی گناهم، اقا من قاتل نیستم، اقا ،اقا اقا اقا... بسه گوشم از این حرف ها پره.
کیان اشکش در اومد:
_ اقا مادرم مریضه، از دیشب خونه نرفتم، اگه بشنوه من اینجام چی به سرش میاد.
بعد شروع کرد به گریه کردن، منم بی توجه گفتم:
_ به جای اشک تمساح ریختن ، اعتراف کن و خودت راحت کن.
السا بلند شد و از اتاق خارج شد، منم جدی به کیان نگاه کردم:
_ یا اعتراف میکنی یا بلیط میگیرم برات بری پیش داداشت.
*السا*
اعصابم داغون میکنه خودش بیشتر تبهکار، اصلا قوانین رعایت نمیکنه.
حرف هیچ ک.س باور نمیکنه، پسر احمق، نمیدونم چرا حس میکنم اینم قاتل نیست.
ولی خب تحقیقات مشخص میکنه که اون قاتل یا نه، اگه مدارکش درست باشه و معلوم بشه تو این یه هفته شیراز بوده.
اون وقت چی؟ چجوری قاتل پیدا کنیم؟ ای لعنت به این شرایط، تو همین لحظه تیمی که فرستادیم برای تحقیق اومدن، احترام گذاشتن و مدارک دادن به من:
_ خانوم تمام حرف هاش درست بود ، شاهد های زیادی حرف هاش تایید کردند.
سرتکون دادم بعد در باز کردم رفتم داخل، رهام عصبانی رو به کیان داد زد:
_ دروغه.
_ نه راست میگه رهام، تموم شواهد نشون میده اون راست میگه.
رهام دستش به کمرش زد بهم خیره شد و پوزخند زد:
_ کی مثلا این حرف ها رو تایید کرده، این دو روز اینجاس تا شواهد درست کنه ، ادم ها رو بخره.
کلافه گفتم:
_ رهام این همه آدم که دروغ نمیگن.
کیان گفت:
_ اقا من روز سیزدهم رفتم بانک، فیلم هاش موجودمگه نه؟
منم به رهام نگاه کردم:
_ اگه فیلم بانک موجود باشه، معلوم میشه بی گناهه اخه شب سیزدهم بیتا گمشده بود.
رهام پوزخند زد:
_ تهران تا شیراز فقط یک و نیم ساعت با هواپیما فاصله داره.
بهش خیره شدم:
_ تموم پرواز ها رو چک کردیم اسمش تو لیست مسافرین نبود.
_ با ماشین چی؟
عصبانی گفتم:
_ چرا قبول نمیکنی رهام؟
آخرین ویرایش: