جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

اشعار درحال تایپ {نیم صدا} اثر • هاوژین فتحی کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار و دکلمه کاربران توسط هاوژین فتحی با نام {نیم صدا} اثر • هاوژین فتحی کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,179 بازدید, 49 پاسخ و 10 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار و دکلمه کاربران
نام موضوع {نیم صدا} اثر • هاوژین فتحی کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع هاوژین فتحی
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط هاوژین فتحی
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
82
543
مدال‌ها
3
هر شب به ماه می‌گویم، دلی که بی‌قرار است،
رازِ نهفته‌ی عشقی، که در سکوت جار است.

ماه از نگاه خاموش، فقط به من لبخند زد،
گفت: این جنون شیرین، امانتی زِ یار است.
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
82
543
مدال‌ها
3
گیرم مرا به حِیله شکستی، چه شود؟
روزی به شکستِ خود بر‌می‌خوری، به جد.
من سوختم و خاک شدم در عطشِ عشق،
اما تو… در غرورت خواهی مُرد، مُجَدّد.
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
82
543
مدال‌ها
3
می‌دانست که من هنوز دلتنگِ اویم،
که در هر واژه، زخمی از رنگِ اویم.
من از عشق نوشتم به لهجه‌ی روستایم،
و او… به سادگیِ صدایم می‌خندید.
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
82
543
مدال‌ها
3
در سکوتِ کوچه، خاطره‌ای بی‌صدا افتاد،
چون برگِ پژمرده که از شاخه جدا افتاد.
سایه‌ها نشستند بر دلِ سنگینِ شب،
و مهتاب گریست از دوریِ بی‌وفا افتاد.
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
82
543
مدال‌ها
3
هر شب رازم را به گوش ماه می‌سپارم،
بی‌آنکه بداند ستاره‌ها هم همرازند.
دل چون دفترِ بی‌خط، از حرف‌های پنهان پر،
به پیشگاه خدا، سکوت را نذر می‌دارد.
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
82
543
مدال‌ها
3
در میدانِ خیال، من سرداری گم‌گشته‌ام،
با کمانِ نگاه، به سوی غم‌ها تیر می‌افکنم.
سایه‌ها در نبرد با جانم فریاد می‌زنند،
اما قلبم پرچمِ عشق را در سکوت برافراشته است.
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
82
543
مدال‌ها
3
در گذرِ سکوت، حقیقت گم می‌شود،
چون نوری که در مه خاموش می‌شود.
هر پرسشی زاده‌ی شب است و بی‌پاسخ،
و هر پاسخ، خود آغازِ سوالِ تازه‌ایست.
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
82
543
مدال‌ها
3
در نفسِ بی‌زمان، خونِ ستاره‌ها خشکید،
چون خاطره‌ای که از قابِ خواب افتاد و شکست.
سکوت، در شیارِ نفس‌ها پیچید،
و درد، نغمه‌ای شد در آغوشِ شبِ شکست.
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
82
543
مدال‌ها
3
در سکوتِ بی‌پایان، ستاره‌ها گریستند،
چون خاطره‌ای که در شبِ بی‌صدای جان نشست.
باد، زخمی از جنسِ راز را پیچید،
و درد، شکوفه‌ای شد در باغِ شبِ شکست.
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
82
543
مدال‌ها
3
گفتم: «خدا، دلِ من در این شبِ بی‌صدا خسته است،»
سکوتت، چون مهِ سنگینِ گم‌شدن، در جانم نشسته است.

گفتم: «من در این راهِ پر هیاهو، میان سایه‌ها گم شده‌ام،»
گفتی: «گم‌شدن، تولدیست که در سکوت رخ می‌دهد.»

گفتم: «اگر تو نباشی، پناهِ این شب سرد کجاست؟»
جواب دادی: «پناه، در خودِ زخم‌هاست که آرام گرفته است.»

گفتم: «پس چرا صدایت گاه از دور محو می‌شود؟»
گفتی: «صدای من، در خلوتِ شکسته‌ی تو رساتر است.»

گفتم: «خدا، این دلِ خسته چه کند با بی‌قراری؟»
گفتی: «بمان… حتی اگر راهت به تارِ بی‌پایان
افتاده است.»
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین