- Feb
- 4,147
- 9,108
- مدالها
- 4
فرید لیوان آب را کنار تختاش روی میز میگذارد و به سختی جملاتی را به زبان میآورد.
- من چرا اینجام؟
یاسمن: این الان نباید میگفت اینجا کجاست؟ آیا جایز است این بشر را همینجا بزنم دو نصف کنم؟
سوگل چشمغرهای به آلما میرود و با ملایمت جواب فرید را میدهد.
- اینجا بیمارستانه... .
فرید نمیگذارد حرفاش تمام شود. با تلخی میان حرفاش میگوید:
- نگفتم که سرد خونهست! میگم من اینجا چیکار میکنم؟ چهجوری اومدم اینجا؟
سویل کمی به تختاش نزدیکتر میشود و دستاش را روی میلهی آلومینیومی تخت بیمارستان میگذارد تا کمی خودش را بلند کند که لحظهای دستاش از سردی آن میلرزد.
سوگل: خب بچه جان چرا عصبانی میشی دارم میگم دیگه اگه اجازه بدی. اینجا بیمارستانه و پریروز ما وقتی جنابعالی تماست قطع شد، اومدیم دنبالت که دیدیم بیهوش روی زمین افتادی! بعد هم آلما به آمبولانس زنگ زد و آوردنت اینجا. دو روز هم هست که جنابعالی بیهوشی؛ دکترها گفتن که شوک عصبی بهت وارد شده و ترسیدی و بهخاطر همین از حال رفتی. ما هم چون نمیخواستیم خانوادههامون چیزی بفهمن مجبور شدیم شب بریم خونه، ولی گیتی و مهران همینجا موندن. دیروز هم ملاقات جنابعالی اومدیم ولی افتخار ندادین از مهمون میزبانی کنین! امروز هم که... چشمتون به جمال ما روشن شد. حال سؤالی هست آیا؟
فرید همچنان به سختی میتوانست حرف بزند. یاد آن صدا و صدای مهیب شلیک میافتد. نمیتوانست به آنها فکر کند، بدناش با فکر کردن به آن سخنان مور مور میشد. سرم را از دستاش میکند و از تخت پایین میآید. سرش گیج میرود و دستاش را به لبهی تخت میگیرد و دست دیگرش را روی سرش میگذارد. به سختی تعادلاش را حفظ میکند و به راه میافتد.
- بلند شین بریم خونهی ما، یه چیزهایی هست که باید بدونین. قبل از اینکه دیر بشه!
***
- نمیدونم، نمیدونم اون آدم کی بود، ولی جملات کاغذ بیشتر ذهنم رو مشغول کرد.
مهران: یعنی وقتِ چی قراره باشه؟
آیهان: زیرِ آب کردن سر نازنین!
همه با تعجب نگاهاش میکنند که چشمهایش را کمی بین افراد جمع میچرخاند و با لحن مسلطی ادامه میدهد:
- خیلی راحته! همهچیز رو کنار هم بچینید. چند روز پیش علی رافعی رو اون دنیا میفرستن، بعد این پرستار هم که معلوم نیست دقیقاً به چه علت دروغ گفته، چند سال غیبش میزنه. ضمناً کار اون پرستار هم به هیچعنوان نمیشه اتفاقی تفسیر کرد، چون شاید دروغ گفتن این مدلی به یه نفر، شاید ممکن بود باعث بشه یه نفر خودکشی کنه! حتماً هدفی داشته؛ البته احتمالاً اونها نمیدونستن مهران قراره بره و چند سال غیبش بزنه. شاید هدفشون این بوده که مهران خودکشی کنه. بگذریم، وقتی ما میریم دنبال دختره، یه نفر یه کاغذ اینجوری میندازه اونجا که محتویات عجیبی دربارهی نازنین داره، از اونطرف هم فرید رو صدا میکنن و هدفشون هم فقط ترسوندن و تهدید اون بوده! شما چیزی بهجز اونی که من گفتم برداشت میکنید آیا؟
- من چرا اینجام؟
یاسمن: این الان نباید میگفت اینجا کجاست؟ آیا جایز است این بشر را همینجا بزنم دو نصف کنم؟
سوگل چشمغرهای به آلما میرود و با ملایمت جواب فرید را میدهد.
- اینجا بیمارستانه... .
فرید نمیگذارد حرفاش تمام شود. با تلخی میان حرفاش میگوید:
- نگفتم که سرد خونهست! میگم من اینجا چیکار میکنم؟ چهجوری اومدم اینجا؟
سویل کمی به تختاش نزدیکتر میشود و دستاش را روی میلهی آلومینیومی تخت بیمارستان میگذارد تا کمی خودش را بلند کند که لحظهای دستاش از سردی آن میلرزد.
سوگل: خب بچه جان چرا عصبانی میشی دارم میگم دیگه اگه اجازه بدی. اینجا بیمارستانه و پریروز ما وقتی جنابعالی تماست قطع شد، اومدیم دنبالت که دیدیم بیهوش روی زمین افتادی! بعد هم آلما به آمبولانس زنگ زد و آوردنت اینجا. دو روز هم هست که جنابعالی بیهوشی؛ دکترها گفتن که شوک عصبی بهت وارد شده و ترسیدی و بهخاطر همین از حال رفتی. ما هم چون نمیخواستیم خانوادههامون چیزی بفهمن مجبور شدیم شب بریم خونه، ولی گیتی و مهران همینجا موندن. دیروز هم ملاقات جنابعالی اومدیم ولی افتخار ندادین از مهمون میزبانی کنین! امروز هم که... چشمتون به جمال ما روشن شد. حال سؤالی هست آیا؟
فرید همچنان به سختی میتوانست حرف بزند. یاد آن صدا و صدای مهیب شلیک میافتد. نمیتوانست به آنها فکر کند، بدناش با فکر کردن به آن سخنان مور مور میشد. سرم را از دستاش میکند و از تخت پایین میآید. سرش گیج میرود و دستاش را به لبهی تخت میگیرد و دست دیگرش را روی سرش میگذارد. به سختی تعادلاش را حفظ میکند و به راه میافتد.
- بلند شین بریم خونهی ما، یه چیزهایی هست که باید بدونین. قبل از اینکه دیر بشه!
***
- نمیدونم، نمیدونم اون آدم کی بود، ولی جملات کاغذ بیشتر ذهنم رو مشغول کرد.
مهران: یعنی وقتِ چی قراره باشه؟
آیهان: زیرِ آب کردن سر نازنین!
همه با تعجب نگاهاش میکنند که چشمهایش را کمی بین افراد جمع میچرخاند و با لحن مسلطی ادامه میدهد:
- خیلی راحته! همهچیز رو کنار هم بچینید. چند روز پیش علی رافعی رو اون دنیا میفرستن، بعد این پرستار هم که معلوم نیست دقیقاً به چه علت دروغ گفته، چند سال غیبش میزنه. ضمناً کار اون پرستار هم به هیچعنوان نمیشه اتفاقی تفسیر کرد، چون شاید دروغ گفتن این مدلی به یه نفر، شاید ممکن بود باعث بشه یه نفر خودکشی کنه! حتماً هدفی داشته؛ البته احتمالاً اونها نمیدونستن مهران قراره بره و چند سال غیبش بزنه. شاید هدفشون این بوده که مهران خودکشی کنه. بگذریم، وقتی ما میریم دنبال دختره، یه نفر یه کاغذ اینجوری میندازه اونجا که محتویات عجیبی دربارهی نازنین داره، از اونطرف هم فرید رو صدا میکنن و هدفشون هم فقط ترسوندن و تهدید اون بوده! شما چیزی بهجز اونی که من گفتم برداشت میکنید آیا؟
آخرین ویرایش: