جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته تکمیل شده کلاه‌گیس اثر پریسان خاتون کاربر انجمن رمان بوک

  • نویسنده موضوع خاتون
  • تاریخ شروع

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کامل شده کاربران توسط خاتون با نام کلاه‌گیس اثر پریسان خاتون کاربر انجمن رمان بوک ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,165 بازدید, 35 پاسخ و 8 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کامل شده کاربران
نام موضوع کلاه‌گیس اثر پریسان خاتون کاربر انجمن رمان بوک
نویسنده موضوع خاتون
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط خاتون
خ
موضوع نویسنده

خاتون

مهمان
کد: ۰۰۴
دلنوشته: کلاه‌گیس
اثر: پریسان خاتون
ژانر: عاشقانه، تراژدی


مقدمه:
- باید فراموشم کنی.
- نمی‌تونم!
- باید بتونی.
- دِ لعنتی می‌گم نمی‌تونم می‌فهمی؟
- چرا نمی‌تونی؟!
- تو شدی یه تیکه از وجودم، تو شدی همه‌ی من! مگه میشه فراموشت کنم؟
- وقتی دو روز دیگه، یه تیکه از وجودت زیر خروار خروار خاک پوسید معنی فراموشی رو می‌فهمی.
- وقتی یه تیکه از وجودم بره زیر خاک... سلول به سلول وجودم رو محکوم به تنفس زیرِ همون خاک می‌کنم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
Picture1.png
عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب رمان بوک برای انتشار آثار ارزشمندتان.

حتماپیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید.
[ قوانین دلنوشته ]

پس از 20 پست از طریق تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
[ درخواست نقد دلنوشته ]

بعد از ایجاد کردن تاپیک نقد شورا برای دلنوشته‌تان می‌توانید درخواست تگ بدهید.
[ درخواست تگ دلنوشته ]

پس از گذشت بیست پست از دلنوشته می‌توانید برای آن درخواست جلد بدهید.
[ درخواست جلد ]

و انشالله، بعد از پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید.
[ اعلام پایان دلنوشته ]

دلنویسان عزیز هرگونه سوالی دارید می‌توانید در اینجا مطرح کنید.
[ سوال و مشکلات دلنویسان ]

تیم مدیریت تالار ادبیات
 
خ
موضوع نویسنده

خاتون

مهمان
***
صداها به مثال مته‌ای روح و جانم را خراش می‌دهند.
رنگ سبز و حال به هم‌زن دیوارهای سالنِ بیمارستان،
باعثِ به هم پیچیدن دل و روده‌ام می‌شود.
با رسیدن به در سفید رنگ و بی‌روحِ اتاق
دستانم را مشت می‌کنم و چند تقه به در می‌زنم،
که صدای‌اش مجوز ورود صادر می‌کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خ
موضوع نویسنده

خاتون

مهمان
***
دستگیره را بالا و پایین می‌کنم
و در کسری از ثانیه وارد اتاق می‌شوم.
رخ رنگ پریده و بی‌حالش
اخم را مهمان صورتم می‌کند،
البته مهمان که چه عرض کنم!
این گره‌های ناگسستنی چند وقتی‌ست،
که صاحب خانه شده‌اند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خ
موضوع نویسنده

خاتون

مهمان
***
جلو می‌روم و سبدِ گلِ رزهای سرخ را
روی میز چرخ‌دار کناری‌اش می‌گذارم.
عاشق گل رز است
و همین تفاهم اول‌مان را آشکار کرد!
مگر می‌شود اولین دیدارمان را،
که جلوی گل‌فروشی بود از یاد ببرم؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خ
موضوع نویسنده

خاتون

مهمان
***
لبخندی بر لبش می‌نشاند و صدایم می‌زند.
نامم که بر زبانش می‌نشیند
انگار روح از تنم پرواز کند
سست و بی‌اراده می‌شوم!
برمی‌گردم تا جانمی نثارش کنم،
که با دیدن حال و وضعش
لبخند روی لبم ماسیده می‌شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خ
موضوع نویسنده

خاتون

مهمان
***
شال‌اش کنار رفته
و جای خالی موهایش
عجیب دهن‌کجی می‌کند!
چشمانم سیاهی می‌روند
و ناممکن نیست، که بر زمین بیافتم،
ولی به محلفه‌ی روی تخت چنگ می‌زنم
و تعادل‌ام را حفظ می‌کنم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خ
موضوع نویسنده

خاتون

مهمان
***
چشم می‌دزدم تا نبینم حال و روزِ بانویم را،
که عجیب با گذشته‌هایش فرق دارد!
زیر چشمان‌اش به اندازه‌ی سکه‌‌ای گود افتاده
و رنگ زردی بر صورتش نشسته.
کم‌بود موهایش عجیب حس می‌شود
و چون سوهانی روحم را خراش می‌دهد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خ
موضوع نویسنده

خاتون

مهمان
***
تلخ‌خندی کنج لبش به رقص درمی‌آید.
کمپوت را درون ظرف می‌ریزم
و نزدیکش می‌روم.
برای خوردن امتناع می‌کند،
که توجهی نمی‌کنم و درست مثل گذشته‌ها
خودم دست به خوراندن غذا به او می‌شوم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خ
موضوع نویسنده

خاتون

مهمان
***
صدایش بندبند وجودم را به رعشه می‌اندازد.
- فردا عمل دارم.
چشم روی هم می‌فشارم و لب به سخن می‌گشایم:
- چیز ترسناکی نیست... .
این‌بار چشمان مشکی‌اش را هدف نگاه‌ نافذم قرار می‌دهم
- تو هم آدم ترسویی نیستی، مگه نه؟!
لب روی هم می‌فشارد
و نگاه‌اش را پرت پنجره‌ی‌ اتاق
و آن حفاظ‌ آهنی‌اش می‌کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین