- Feb
- 3,242
- 6,942
- مدالها
- 2
نگاه خشمگین پسرک مو سفید صورتم را برانداز کرد:
- تو چیکار کردی؟
ولوم صدایش زیادی بلند بود. آن هم برای منی که نقط ضعفم صدای بلند است. مخصوصاً صدایی که خش دارد؛ مانند او. صدایش خشدار و بلند بود و برای همین مشتم را روی صورتش پیاده کردم.
- سر من داد میزنی عوضی؟ فکر کردی چه خری هستی؟ ها؟
ساکت شده بود و چیزی نمیگفت. تنها چشمان آبی رنگش زیادی درشت و گرد شده بودند.
- چرا دارین دعوا میکنین؟
این صدای پسری با موهای آبي بود. میخواستم به او بگویم کوری؟ نمیبینی این بچه زیادی حرف میزند؟ زیادی روی مخ راه میرود، زیادی اعصاب را خورد میکند؟ نمیداند چگونه باید با یک خانم حرف بزند. صدایش را پس کلهاش میاندازد!
- باید از این شازده بپرسی!
این بار پسری پر جذبه که انگار صاحب کاخ بزرگی است با اخم چند قدم نزدیک شد. میگویند افرادی که چشم ابرو مشکی هستند جذبهی بیشتری دارد، راست گفتهاند.
البته نه برای منی که این اخم و رفتارش را جزئی از عقب ماندگی میدانم.
- ما قبلاً حد و مرزهامون رو تعیین کردیم، الان چی میخواین؟
امیلیا میخواست جوابش را بدهد؛ انگار با او کینهای دیرینه دارد:
- دقیقاً میخوایم راجع به همین موضوع حرف بزنیم، اگه دفعهی بعد حالت رئيسها رو نگیری!
فکرش را نمیکردم امیلیا هم اینگونه حرف بزند، ولی توقع داشتم دوباره میا با ترس بیاید و جلوی دعوا را بگیرد:
- ازتون خواهش میکنم دعوا نکنید.
پسری با موهای آبی و صورتی کشیده، شبیه به پسرهای رو مخ که فقط میخواهند با آن چهرهی خبیث دخترها را تحقیر کند، با همان لحن تحقیرآمیزش جواب داد:
- چیه خانم کوچولو؟ بازم ترسیدی؟
آدنا میا را در کنارش قرار داد و با اخم رو به آن پسرک دلقک جواب داد:
- اگه نمیخوای بمیری خفه شو!
پسر دیگری که موهایی همانند بالهای کلاغ داشت و به آن حالتی داده بود، با جدیت رو به آدنا گفت:
- اگه تو نمیخوای بمیری صدات رو بیار پایین!
خندهام گرفته بود. در چه وضعیتی افتاده بودیم. من که میدانستم حرف زدن با اینها مسخره است، وقت تلف کردن است، آنها گوش ندادند و وضعیتمان این است.
- ما اومدیم حرف بزنیم. فقط همین! دعوا هم نمیخوایم کنیم.
اندرو همیشه حرف درست را میزد، ولی به آدمهای اشتباه! آنها همان آدمهای اشتباهی بودند که داشتند به ما پوزخند میزدند که آمديم با دشمنمان حرف بزنیم، که به فلاکت افتادیم. من هم میدانستم قرار است چنین اتفاقی بیفتد. زیرا از آن نگاه جنگلی که در سکوت ما را نگاه میکرد، متنفر بودم، هستم و خواهم بود.
- تو چیکار کردی؟
ولوم صدایش زیادی بلند بود. آن هم برای منی که نقط ضعفم صدای بلند است. مخصوصاً صدایی که خش دارد؛ مانند او. صدایش خشدار و بلند بود و برای همین مشتم را روی صورتش پیاده کردم.
- سر من داد میزنی عوضی؟ فکر کردی چه خری هستی؟ ها؟
ساکت شده بود و چیزی نمیگفت. تنها چشمان آبی رنگش زیادی درشت و گرد شده بودند.
- چرا دارین دعوا میکنین؟
این صدای پسری با موهای آبي بود. میخواستم به او بگویم کوری؟ نمیبینی این بچه زیادی حرف میزند؟ زیادی روی مخ راه میرود، زیادی اعصاب را خورد میکند؟ نمیداند چگونه باید با یک خانم حرف بزند. صدایش را پس کلهاش میاندازد!
- باید از این شازده بپرسی!
این بار پسری پر جذبه که انگار صاحب کاخ بزرگی است با اخم چند قدم نزدیک شد. میگویند افرادی که چشم ابرو مشکی هستند جذبهی بیشتری دارد، راست گفتهاند.
البته نه برای منی که این اخم و رفتارش را جزئی از عقب ماندگی میدانم.
- ما قبلاً حد و مرزهامون رو تعیین کردیم، الان چی میخواین؟
امیلیا میخواست جوابش را بدهد؛ انگار با او کینهای دیرینه دارد:
- دقیقاً میخوایم راجع به همین موضوع حرف بزنیم، اگه دفعهی بعد حالت رئيسها رو نگیری!
فکرش را نمیکردم امیلیا هم اینگونه حرف بزند، ولی توقع داشتم دوباره میا با ترس بیاید و جلوی دعوا را بگیرد:
- ازتون خواهش میکنم دعوا نکنید.
پسری با موهای آبی و صورتی کشیده، شبیه به پسرهای رو مخ که فقط میخواهند با آن چهرهی خبیث دخترها را تحقیر کند، با همان لحن تحقیرآمیزش جواب داد:
- چیه خانم کوچولو؟ بازم ترسیدی؟
آدنا میا را در کنارش قرار داد و با اخم رو به آن پسرک دلقک جواب داد:
- اگه نمیخوای بمیری خفه شو!
پسر دیگری که موهایی همانند بالهای کلاغ داشت و به آن حالتی داده بود، با جدیت رو به آدنا گفت:
- اگه تو نمیخوای بمیری صدات رو بیار پایین!
خندهام گرفته بود. در چه وضعیتی افتاده بودیم. من که میدانستم حرف زدن با اینها مسخره است، وقت تلف کردن است، آنها گوش ندادند و وضعیتمان این است.
- ما اومدیم حرف بزنیم. فقط همین! دعوا هم نمیخوایم کنیم.
اندرو همیشه حرف درست را میزد، ولی به آدمهای اشتباه! آنها همان آدمهای اشتباهی بودند که داشتند به ما پوزخند میزدند که آمديم با دشمنمان حرف بزنیم، که به فلاکت افتادیم. من هم میدانستم قرار است چنین اتفاقی بیفتد. زیرا از آن نگاه جنگلی که در سکوت ما را نگاه میکرد، متنفر بودم، هستم و خواهم بود.
آخرین ویرایش توسط مدیر: