- Jun
- 13,759
- 32,198
- مدالها
- 10
ناظر: @DELVAN.مشکلی نداره از پسش بر میام^^
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!ناظر: @DELVAN.مشکلی نداره از پسش بر میام^^
با ناظر قبلی خصوصی بزنید.درخواست تغییر ناظر دارم.
(ناظری که برام انتخاب شده یک هفته هست پاسخگو نیستند)
ناظر قبلی: @DELVAN.
نام داستان کوتاه: کافه بیکسی
نویسنده: فاطمه شکرانیان (ویدا)
ژانر: عاشقانه، تراژدی
خلاصه:
پوزخندها، نیشخندها تنها برای دُختیست که سودا چشیده و شیدا شده. عاشقی جُرمیست که تاوانش زهر نارو است. تو را در باتلاق خود میکشاند و خوب که در ژرفای عشق فرو رفتی، نفست را میبرد. تو میمانی و آرمانِ یک ناجی که بیاید و مدد دهد. نه چَشمداشتی به انتهای راه است، نه آرزویی برای زیستن و نه رمقی. مدتها بعد، از آن دور دستها اگر سرابزده شوی، بلکه مردی را ببینی و با خود بگویی که ای کاش عاشقت کند وقتی چند دقیقهی پیش خیـ*ـانت لالت کرد.
ناظر: @Mahi.otredنام اثر : شنای دست بسته
ژانر: درام ، عاشقانه ، اجتماعی
نویسنده : صبا
خلاصه : پک آخرو به سیگارم زدم و روی زمین انداختمش و با پاهام لهش کردم لذت بخش بود و شیرین نمیدونم چقدر وقت بود که تو خیابونا ولو بودم ولی همیشه از وقتی که دیگه خورشید تو اسمون نبود میرفتم بیرون و قدم میزدم بدون هیچ دلیل و هدفی این یک سال بهترین سال عمرم بود نه خبری از درس و کار و خانواده و ادمای مزخرف بود نه چیزی تنها کاری که باید انجام میدادم زندگی کردن بود پس دیگه چی بهتر از این که مجبور نباشی تو اجتماع باشی
ناظر: @Mahi.otredنام اثر: عشق پر ماجرا ❤️
نویسنده: فاطمه F.A
ژانر: عاشقانه ، واقعی
خلاصه:
چه شد در من نمیدانم.....
فقط دیدم پریشانم .....
فقط یک لحظه فهمیدم....
که من خیلی دوست دارم....
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
نام اثر: اَشه
نویسنده: فاطمه قموشی
ژانر: عاشقانه_ اجتماعی
خلاصه: این رمان روایت گر زندگی کیان یه مرد سر خوش و کلاه برداره ورق بر میگرده و اونم مجبور به انتخاب میشه!نجات دادن جون یک انسان یا برگشتن به روال عادی زندگی؟باید دید سرنوشت چه آینده ای براش رقم میزنه!
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک