جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

درخواست •° تعیین ناظر و تأیید اثر°•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تالار رمان توسط DELVIN با نام •° تعیین ناظر و تأیید اثر°• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 83,608 بازدید, 2,191 پاسخ و 56 بار واکنش داشته است
نام دسته تالار رمان
نام موضوع •° تعیین ناظر و تأیید اثر°•
نویسنده موضوع DELVIN
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط MAHROKH

:) Seta

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
44
1,705
مدال‌ها
2
نام اثر: رز وحشی
نویسنده: setayeshmolaei
ژانر: معمایی، عاشقانه، انتقام جویانه ، هیجانی
خلاصه: سلدا دختر مستبد و مغروری که یک روز پدرش به طرز خیلی مرموزی داخل شرکت کشته میشه ... سلدا چند ساله داره دنبال قاتل باباش میگرده و به عمو و پسر عمو هاش به شدت مشکوکه ... در همین بین خانواده عموش اون رو با فردی برای ازدواج آشنا میکنن ... سلدا اول به شدت مخالفت می‌کنه ولی پسر قصه ما خیلی خوب بلده دل دخترای تخسی مثل سلدا ما رو ببره بی خبر از اینکه ...
 

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
ارشد بازنشسته
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,788
40,155
مدال‌ها
25
نام اثر: رز وحشی
نویسنده: setayeshmolaei
ژانر: معمایی، عاشقانه، انتقام جویانه ، هیجانی
خلاصه: سلدا دختر مستبد و مغروری که یک روز پدرش به طرز خیلی مرموزی داخل شرکت کشته میشه ... سلدا چند ساله داره دنبال قاتل باباش میگرده و به عمو و پسر عمو هاش به شدت مشکوکه ... در همین بین خانواده عموش اون رو با فردی برای ازدواج آشنا میکنن ... سلدا اول به شدت مخالفت می‌کنه ولی پسر قصه ما خیلی خوب بلده دل دخترای تخسی مثل سلدا ما رو ببره بی خبر از اینکه ...
@شاه صنم
 

SIYAR

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
152
789
مدال‌ها
2
نام رمان: نهان تاریک
ژانر: عاشقانه، تراژدی، اجتماعی
نویسنده:محمد یاسین نصرتی(جی.یاسین)
خلاصه:داستان دخترکی زیبا، باهوش اما غمگین و تنها.
دخترکی که تنها زندگی اش دوستانش هستند.
او فقط لبخند بر چهره‌اش دارد، ولی با اتفاقی خونین خیلی چیزها را از دست می‌دهد؛ آینده برایش تاریک می‌شود و خشم وجودش را فرا می‌گیرد؛ اما تا می‌خواهد روشنایی را بیابد دری به رویش باز می‌شود که آینده‌ای نامعلوم برایش به ارمغان می‌آورد.
 
آخرین ویرایش:

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
ارشد بازنشسته
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,788
40,155
مدال‌ها
25
نام رمان: نهان تاریک
ژانر: عاشقانه، تراژدی، اجتماعی
نویسنده:محمد یاسین نصرتی(جی.یاسین)
خلاصه:داستان دخترکی زیبا، باهوش اما غمگین و تنها.
دخترکی که تنها زندگی اش دوستانش هستند.
او فقط لبخند بر چهره‌اش دارد، ولی با اتفاقی خونین خیلی چیزها را از دست می‌دهد؛ آینده برایش تاریک می‌شود و خشم وجودش را فرا می‌گیرد؛ اما تا می‌خواهد روشنایی را بیابد دری به رویش باز می‌شود که آینده‌ای نامعلوم برایش به ارمغان می‌آورد.
@F.S.Ka
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1
0
مدال‌ها
2
نام اثر: گندمی
نویسنده : دختر خاکستری
ژانر : عاشقانه اجتماعی
خلاصه : گندم یک دختر معمولیه که رویاهای خیلی خیلی بزرگ توی سرش داره و برای رسیدن به رویاهاش به هر دری می زنه اما هر بار با در بسته مواجه میشه تا این که بلاخره …..
پایان رمان خوش
 

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
ارشد بازنشسته
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,788
40,155
مدال‌ها
25
نام اثر: گندمی
نویسنده : دختر خاکستری
ژانر : عاشقانه اجتماعی
خلاصه : گندم یک دختر معمولیه که رویاهای خیلی خیلی بزرگ توی سرش داره و برای رسیدن به رویاهاش به هر دری می زنه اما هر بار با در بسته مواجه میشه تا این که بلاخره …..
پایان رمان خوش
@شاه صنم
 

Afeljor

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
351
3,917
مدال‌ها
3
img_۲۰۲۳۰۴۲۶_۱۹۵۹۱۱_69s.png

داستان شازده کوچولو و دراکولا

نویسنده معصومه بخشی

ژانر:

تخیلی، اجتماعی، عاشقانه

خلاصه:

وقتی روی چشمه‌ی یخ‌زده نشست تونستم برق نگاه آبیش رو ببینم؛ از حلقه‌ی توی چشم‌هاش ستاره‌ها معلوم بود... اون شب تاریک‌ترین شبی بود که سیاره‌ی خونین به خودش می‌دید.
حتی رقص آتش‌ نتونست سیاهی رو به وجد بیاره تا برق چشم تاریکی رو روشن کنه. همه‌ی ملول‌ها از دراکولای بزرگ می‌خواستن گلوی شازده‌ی کوچیک رو بدره و خون مقدر شده رو به سرزمین خونین هدیه بده؛ ولی شازده دوست شاه بود و دوستی اون‌ها به زیبایی یک گل رز می‌‌رسید، در اون لحظه دراکولا ناچار چه تصمیمی می‌تونست بگیره!؟

مقدمه:

پایان نقطه شروعی‌ست برای رقص حقایق روی صحنه‌ی سرنوشت...


در این صحنه تنها ترس است که مهر پوچی به روح و جان آدمی میزند اما گاهی نداشتن این ترس هم نیستی را عاشقانه به روح و جان میدمد...

حقیقت زندگی همین است! این‌که توازن اصل جدا نشدنی و هدیه‌ی مادر طبیعت است...

ولی سوال این‌جاست که آیا مادر طبیعت فکری به حال فرزندان سرکشش کرده؟!
 

Afeljor

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
351
3,917
مدال‌ها
3
نام رمان : مالاگاسی

نویسندهٔ معصومه بخشی


خلاصهٔ رمان:

کوچک‌تر که بود همیشه موهایش را به رنگ سرخ مزین می کرد. در بیان سخنانش، شیرینی لحن جودی‌ابت را به نمایش می گذاشت.

اما، نبود بابا لنگ دراز داستان تنها چیزی بود که کامش را تلخ می‌کرد.

همیشه دلش می‌خواست یک سایهٔ بلند و بالا پشت سرش نقش ببندد تا نفس گرمش را از هوای بودن او بکشد...

حال که بزرگ‌تر شد سایه ای را پشت سر خود دید. اما نه سایه ی بابا لنگ دراز را!

این سایه‌ی رنگارنگ هیچ شباهتی به بابا لنگ دراز نداشت.
سایه ای با خوی مالاگاسی که هر لحظه به رنگی در آمد جز رنگ واقعی خودش!

ولیکن چه کسی می‌داند؟ داستان دختری را که غرق در آغوش سایه ای هزار رنگ شد.

مقدمه:
وقتی از خواب بیدار شدم انتظار زیادی داشتم نور آفتاب را از لابه لای پرده‌های پنجره ام بنگرم، آری شاید گمان می‌کردم مثل همیشه با صدای فریاد مادر چشمانم را باز خواهم کرد اما هنگامی که از خواب شیرینم بلند شدم، تلخ ترین کابوس زندگی‌ام روبه‌رو ام بود!

چشمانم با من غریبی می‌کرد که نه تخت را می‌دید نه روی دلنشین آفتاب را، انگار که مرده بودم. همه جا سفید بود، همه جا خالی از هر کسی جز خودم، کسانی که نمی‌دانستم کیستند و چیستند چون خدایی مقدس فرصتی دیگر برای زنده ماندن و زندگی کردن به من دادند به شرط، مالاگاسی بودن!
 

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
ارشد بازنشسته
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,788
40,155
مدال‌ها
25
img_۲۰۲۳۰۴۲۶_۱۹۵۹۱۱_69s.png

داستان شازده کوچولو و دراکولا

نویسنده معصومه بخشی

ژانر:

تخیلی، اجتماعی، عاشقانه

خلاصه:

وقتی روی چشمه‌ی یخ‌زده نشست تونستم برق نگاه آبیش رو ببینم؛ از حلقه‌ی توی چشم‌هاش ستاره‌ها معلوم بود... اون شب تاریک‌ترین شبی بود که سیاره‌ی خونین به خودش می‌دید.
حتی رقص آتش‌ نتونست سیاهی رو به وجد بیاره تا برق چشم تاریکی رو روشن کنه. همه‌ی ملول‌ها از دراکولای بزرگ می‌خواستن گلوی شازده‌ی کوچیک رو بدره و خون مقدر شده رو به سرزمین خونین هدیه بده؛ ولی شازده دوست شاه بود و دوستی اون‌ها به زیبایی یک گل رز می‌‌رسید، در اون لحظه دراکولا ناچار چه تصمیمی می‌تونست بگیره!؟

مقدمه:

پایان نقطه شروعی‌ست برای رقص حقایق روی صحنه‌ی سرنوشت...


در این صحنه تنها ترس است که مهر پوچی به روح و جان آدمی میزند اما گاهی نداشتن این ترس هم نیستی را عاشقانه به روح و جان میدمد...

حقیقت زندگی همین است! این‌که توازن اصل جدا نشدنی و هدیه‌ی مادر طبیعت است...

ولی سوال این‌جاست که آیا مادر طبیعت فکری به حال فرزندان سرکشش کرده؟!
@F.S.Ka
 

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
ارشد بازنشسته
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,788
40,155
مدال‌ها
25
نام رمان : مالاگاسی

نویسندهٔ معصومه بخشی


خلاصهٔ رمان:

کوچک‌تر که بود همیشه موهایش را به رنگ سرخ مزین می کرد. در بیان سخنانش، شیرینی لحن جودی‌ابت را به نمایش می گذاشت.

اما، نبود بابا لنگ دراز داستان تنها چیزی بود که کامش را تلخ می‌کرد.

همیشه دلش می‌خواست یک سایهٔ بلند و بالا پشت سرش نقش ببندد تا نفس گرمش را از هوای بودن او بکشد...

حال که بزرگ‌تر شد سایه ای را پشت سر خود دید. اما نه سایه ی بابا لنگ دراز را!

این سایه‌ی رنگارنگ هیچ شباهتی به بابا لنگ دراز نداشت.
سایه ای با خوی مالاگاسی که هر لحظه به رنگی در آمد جز رنگ واقعی خودش!

ولیکن چه کسی می‌داند؟ داستان دختری را که غرق در آغوش سایه ای هزار رنگ شد.

مقدمه:
وقتی از خواب بیدار شدم انتظار زیادی داشتم نور آفتاب را از لابه لای پرده‌های پنجره ام بنگرم، آری شاید گمان می‌کردم مثل همیشه با صدای فریاد مادر چشمانم را باز خواهم کرد اما هنگامی که از خواب شیرینم بلند شدم، تلخ ترین کابوس زندگی‌ام روبه‌رو ام بود!

چشمانم با من غریبی می‌کرد که نه تخت را می‌دید نه روی دلنشین آفتاب را، انگار که مرده بودم. همه جا سفید بود، همه جا خالی از هر کسی جز خودم، کسانی که نمی‌دانستم کیستند و چیستند چون خدایی مقدس فرصتی دیگر برای زنده ماندن و زندگی کردن به من دادند به شرط، مالاگاسی بودن!
@شاه صنم
 
بالا پایین