دلنوشته تکمیل شده ●شریان دلتنگی اثر دنیا ●

[DOonYa]

عنوان: شریان دل‌تنگی
نویسنده: دنیا احمدی
ژانر: درام، عاشقانه
ناظر: @LADY
ویراستار: DOonya
کپیست: @سرجوخه؛
مقدمه:​

دلم تنگ است، آنقدر تنگ که گویی تمام دیواره‌های دلم به‌ هم چسبیده.
تمام رگ‌هایم به‌ جای خون، دلتنگی را پمپاژ می‌کند.
روحم درد می‌کند و قلبم درحال مچاله شدن است.
دلتنگی مثل خوره به‌ جانم افتاده و روحم را می‌مکد.

 

[اولدوز]

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.

حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[ قوانین تایپ دلنوشته]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[ تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید:
[ تاپیک درخواست تگ دلنوشته]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[ تاپیک درخواست جلد ]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[ تاپیک اعلام پایان دلنوشته]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
♡تیم مدیریت تالار ادبیات♡​

 

[DOonYa]

یادت هرآن در دلم جوانه می‌زند و ریشه‌اش درون تک‌تک رگ‌هایم رسوخ می‌کند، و در خونم سبزی وجود تو می‌جوشد.
در تاریکیِ سرم، در کوچه‌ پس‌ کوچه‌های افکارم؛
چراغِ روشن وجودت دیواره‌های سرپوشیده ذهنم را می‌شکافد و تو می‌رویی.
و هرآن از سر دلتنگی، تمام وجودم تو را فریاد می‌زند.

 

[DOonYa]

دلم تنگ است آنقدر تنگ که گویی کسی با دو میل بافتنی هر طرفش را به‌ هم می‌بافد، و با هر تلاطم بی‌مهری؛ گشاد که هیچ تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شود.

 

[DOonYa]

***​

روزها پشت سر هم می‌گذرند.
پستی‌ و بلندی‌ها هموار که هیچ، غیرقابل عبور می‌شوند.
سختی‌ها بیشتر و بیشتر می‌شوند و جان آدمی را می‌سِتانند‌.

***​

 

[DOonYa]

زمستان سرمای وجودش را با جان‌‌ و دل روانه می‌کند، و قلب‌هایمان بی‌چَک‌ و چانه یخ می‌بندند.
دست‌هایمان منجمد می‌شود و با دلخوری درون جیب‌هایمان پناه می‌برند.

 

[DOonYa]

بعدها دستکش‌های سوراخ در دستانمان برایمان دهن‌کجی می‌کنند.
چرا که دیگر تویی نیست دست‌های سرمازده‌ام در دستان گرمت، که همچون تابستان است؛ یخش آب شود.
و من دلم تنگ است.

 

[DOonYa]

فرداهایمان تکراری‌تر از دیروزمان می‌گذرند.
عمرمان کوتاه و کوتاه‌تر می‌شود.
در پایان، در اوج جوانی تمام ناتماممان تمام می‌شود.

 

[DOonYa]

تمامِ من، در اوج بودن‌ها به نبودن تبدیل می‌شود.
و من با دلی‌‌تنگ که وجودت‌ را فریاد می‌زند؛
با این دنیای فانی، خداحافظی می‌کنم.

 

[DOonYa]

دلم تنگ است!
برای لبخند‌های گاه‌و بی‌گاهت،که مرا به عرش می‌برد و به فرش می‌رساند.
برای چشمانت، که گویی خدا تمام طلسم‌های فریبندگی را خرجش کرده.
برای صورت پر از مهربانی‌ات، که واژه مهربانی در برابرش خم‌خم راه می‌رود.
و برای عطر تنت.
آخ از عطر تنت... .