- Oct
- 892
- 2,617
- مدالها
- 5
تگ : مطلوب
نام دلنوشته: برای مرگم
نویسنده: morvarid_story_
ژانر: تراژدی - اجتماعی
ناظر : @آوا...
ویراستار: @Fati-Ai
کپیست: @'elahe
مقدمه:
آی درد!
روی این تختِ سردِ بیمارستان، آتشی در درونِ تنم شعله میکشد؛ گویی که تیرِ غیب خوردهام و خود، از آن خبر ندارم!
این روزها در هر نفسی که میکشم، جلوهات طنین اندازتر از قبل برایم شاخ و شانه میکشد؛
به جان خستهام نهیب زدن تا به کِی ادامه دارد؟
آی درد! جانم را سوزاندی و حال داری خاکسترِ این پیکر نحیف را، ذره ذره به باد میدهی؟!... .
و تو ای مرگِ سردِ تلخِ پُرمدّعا!
تو ای باشکوهِ هراسناک!
از پیِ درد آمدی که بگویی از این بدها، بدتری هم هست؟... .
برای چه، به این جانِ بیجان نظر انداختهای؟! .
آرزویت نکرده بودم و حالا تو همچون مهمانی ناخوانده پشت در ایستادهای!
من امّا ماندهام که در را باز کنم یا نه!... .

نام دلنوشته: برای مرگم
نویسنده: morvarid_story_
ژانر: تراژدی - اجتماعی
ناظر : @آوا...
ویراستار: @Fati-Ai
کپیست: @'elahe
مقدمه:
آی درد!
روی این تختِ سردِ بیمارستان، آتشی در درونِ تنم شعله میکشد؛ گویی که تیرِ غیب خوردهام و خود، از آن خبر ندارم!
این روزها در هر نفسی که میکشم، جلوهات طنین اندازتر از قبل برایم شاخ و شانه میکشد؛
به جان خستهام نهیب زدن تا به کِی ادامه دارد؟
آی درد! جانم را سوزاندی و حال داری خاکسترِ این پیکر نحیف را، ذره ذره به باد میدهی؟!... .
و تو ای مرگِ سردِ تلخِ پُرمدّعا!
تو ای باشکوهِ هراسناک!
از پیِ درد آمدی که بگویی از این بدها، بدتری هم هست؟... .
برای چه، به این جانِ بیجان نظر انداختهای؟! .
آرزویت نکرده بودم و حالا تو همچون مهمانی ناخوانده پشت در ایستادهای!
من امّا ماندهام که در را باز کنم یا نه!... .

آخرین ویرایش توسط مدیر: