- Oct
- 892
- 2,617
- مدالها
- 5
***
امروز من و درد با هم قدم زدیم، چای خوردیم و من در کنارش شمعهای کیک تولدم را فوت کردم.
درد برایم دست زد و هورا کشید؛ من هم به رویش لبخند زدم. چند وقتی هست که من و درد با هم رفیق گرمابه و گلستان شدهایم؛ او ترکم نمیکند و من هم سعی میکنم که درکش کنم. او امروز به من قول داد که اگر همینطور قوی بمانم و بجنگم، یک روز مرا ترک خواهد کرد و بعد بوسهای به گونهام زد و گفت:
۳۷ سالگیات مبارک... .
امروز من و درد با هم قدم زدیم، چای خوردیم و من در کنارش شمعهای کیک تولدم را فوت کردم.
درد برایم دست زد و هورا کشید؛ من هم به رویش لبخند زدم. چند وقتی هست که من و درد با هم رفیق گرمابه و گلستان شدهایم؛ او ترکم نمیکند و من هم سعی میکنم که درکش کنم. او امروز به من قول داد که اگر همینطور قوی بمانم و بجنگم، یک روز مرا ترک خواهد کرد و بعد بوسهای به گونهام زد و گفت:
۳۷ سالگیات مبارک... .
آخرین ویرایش توسط مدیر: