جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده ● برای مرگم اثر morvarid_story_ ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط _Morvarid_story با نام ● برای مرگم اثر morvarid_story_ ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,613 بازدید, 35 پاسخ و 35 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع ● برای مرگم اثر morvarid_story_ ●
نویسنده موضوع _Morvarid_story
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط _Morvarid_story
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
***
امروز من و درد با هم قدم زدیم، چای خوردیم و من در کنارش شمع‌های کیک تولدم را فوت کردم.
درد برایم دست زد و هورا کشید؛ من هم به رویش لبخند زدم. چند وقتی هست که من و درد با هم رفیق گرمابه و گلستان شده‌ایم؛ او ترکم نمی‌کند و من هم سعی می‌کنم که درکش کنم‌. او امروز به من قول داد که اگر همین‌طور قوی بمانم و بجنگم، یک روز مرا ترک خواهد کرد و بعد بوسه‌ای به گونه‌ام زد و گفت:
۳۷ سالگی‌ات مبارک... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
***
به دخترکی که هم اتاقی جدید من است نگاه می‌کنم، تازه به خواب رفته امّا، هنوز طنین صدای زیبایی که دارد، در گوشم می‌پیچد.
از امید برایم می‌گوید، از عشق و از آینده‌ای که دوست دارد برای خودش بسازد.
به صورت زیبایش نگاه می‌کنم و دردم دو برابر می‌شود.
لعنت به تو ای دردِ بی رحم، این دختر فقط هجده سال دارد... .
 
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
دارد مثل ابر بهار گریه می‌کند، همین دخترکی که هم اتاقی‌ام شده. امروز موهای پریشانِ همچون خرمنش را تراشیده‌اند.
دیروز ذوق دیدار یار را داشت و امروز نگران از این‌که یارش دیگر او را نخواهد... .
من هم که لال شده‌ام و حرفی برای دلداری پیدا نمی‌کنم؛ آخر منی که خود پا به ماهِ مرگم، چگونه از امیدِ زندگی برای این دختر بگویم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
***
ای خواب‌های در من مُرده و ای بیداری‌های همچون خواب! بگذارید کمی در خودم غرق شوم؛ بگذارید کمی به مُردن، کمی به ماندن، کمی به حسرت روزهایی که خوب بود و درکشان نکردم، بگذارید کمی به عشق تکیه کنم.
بگذارید این نفس‌ها اگر قرار است آخرین باشند، مرا به رویای زیبای دشتِ سبز آرزوها ببرند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
***
آه ای محبوبِ من! اگر این دردِ بی‌درمان، در تنم فروکش می‌کرد، دست‌هایت را محکم‌تر از قبل می‌فشردم و با صدایی به وسعت دریا برایت از عشق می‌گفتم. کاش میشد بدونِ ترس از نبودن به فردا امید داشت؛ کاش شاهد این همه غم در چشم‌های جادویی‌ات نبودم. کاش بین ما عشقی نبود؛ که این‌گونه پاسوزش شوی.
کاش اصلاً هیچ‌ وقت همدیگر را ندیده بودیم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
***
دیشب خواب دریا را دیدم؛ دیدم که در آغوش موج‌هایش آرام گرفته‌ام. درد رفته بود و جایش را نور گرفته بود؛ و من همچون کودکی که سرخوش از نوازش‌های مادر است؛ از نوازش موج‌ها در اوج شادی بودم. چه خواب لطیفی و چقدر زیبا بود امّا، از تعبیر خوابم می‌ترسم... .
نکند خوابم می‌خواست خبر رفتنم را بدهد... .
 
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
***
تلخ‌ترین لحظه‌، و هراس از لحظه‌هایی تلخ‌تر. بگذارید این کشتی شکست خورده هرگز به مقصد نرسد. بگذارید همین‌جایی که هست بماند؛ آن‌قدر بماند تا درون تاریک‌ترین و عمیق‌ترین نقطه‌ی این اقیانوسِ درد غرق شود. بگذارید ثانیه‌های فرو رفتن در مرگ را دریابد بدون این‌که نجات دهنده‌ای داشته باشد... .
 
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
***
نمی‌دانم آگاهی از مرگ همین‌قدر راحت است؟‌ یا من هنوز هم گیج و مات مانده‌ام و این درد را درک نکرده‌ام؟ گرمای سوزانی که بر گونه‌ام می‌نشیند، شعله‌ی گرم دوزخی‌ست که قرار است من را با خود ببرد یا نفس‌های پر از تبِ یار؟ نمی‌دانم! چون من همانم که قرار است بجنگد امّا شاید بمیرد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
***
امشب خوب نگاهش کردم؛ هر ثانیه یک قطره!
قطره‌هایی که می‌آیند و مهمان تنم می‌شوند؛ تا عطش خشکِ بودنم را سیراب کنند. آه از کویری که باران را فراموش کرده! دوست دارم بدانم، این نوش‌دارویی که در درونِ رگ‌های من جاریست، قرار است شِفایم ببخشد یا شَفا؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
***
در این هوای برفی، برای روزهایی می‌نویسم که قرار است بیایند. برای روزهایی که قرار است دست در دست یارم دیوانه‌وار روی تمام این برف‌ها قدم بزنم بدون ترس از هیچ دردی. برای روزهایی که این لکه‌ی سیاه رخت می‌بندد از این تن و می‌رود.
روزهای شاد و روشن منتظرم باشید، من در راهم... .
 
بالا پایین