جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده ● برای مرگم اثر morvarid_story_ ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط _Morvarid_story با نام ● برای مرگم اثر morvarid_story_ ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,613 بازدید, 35 پاسخ و 35 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع ● برای مرگم اثر morvarid_story_ ●
نویسنده موضوع _Morvarid_story
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط _Morvarid_story
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
امشب، با تمام وجودم پذیرای تقدیرم شدم. اگر شایسته‌ی زندگی کردن بودم؛ خدایا شکر، آماده‌ام تا لحظه‌های بیشتری را صرف عشق و زندگی کنم. اگر قرار است از این دنیای فانی گذر کنم؛ اگر قرار است رها شوم از قفس زندگی، صدهزار بار شکر. پروردگارم به هر آنچه برایم بخواهی راضی‌ام؛ می‌دانم که مرگ پایان من نیست...‌ .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
***
با صدای لالایی‌های مادرم چهار ماه خوابیدم.
این بیداری امّا شبیه به حس مزه کردن طعم گس خون بود؛ همان‌قدر تلخ، همان‌قدر ناآشنا.
خواب آرامم کجا رفت؟
من آماده‌ی بیدار شدن نبودم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
در این حال و احوالی که بعد‌ از نبودنم می‌بینم؛ ادراک پر تلاطمی در من جاری شده است.
حالا می‌فهمم که، تشنگی را با آب درمان نمی‌کنند؛ خستگی علاجش خواب نیست.
نمی‌دانم شاید که باز هم درون کمای چهار‌ ماهه هستم و مغز بیدارم دارد به هم هذیان می‌بافد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
***
سراغ دخترکی را گرفتم که روزی هم اتاقی‌ام بود.
همان گیسو‌کمند عاشقی که موهایش را تراشیده بودند؛ همان دلبری که از آخرین دیدار صدای گریه‌های جگرسوز او در خاطرم مانده بود.
دلم روشن شد به شنیدن حالِ خوبش؛ معشوقِ با وفای او دست به دستش داده و او را برده بود به خانه‌ی پُر نورِ پر از عشقِ بخت... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
***
من رفته بودم که برنگردم؛ برای نبودن آماده بودم. تمامِ وجودم با نیستی آمیخته بود و من برای بازماندگان بعدِ خودم مرثیه می‌خواندم. این هستیِ بعد از نیست شدن، حسی که باید پر از شوقِ زندگی باشد، برای من غریب و ناهنجار است.
مرا به مرگم برگردانید... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
آشفتگی‌های من، سرگشتگی و دردِ بی‌درمان درونِ من، انتها ندارد. نمی‌دانم؛ شیرین‌تر از مرگ، برای دردمندی که لحظه‌ به لحظه از نبودن کام گرفته، چه خواهد بود؟
دل را به کدامین واژه‌ی امیدبخش آرام کنم تا برای بودن بجنگد؟
آی زندگی! برای من بگو... به این مرغِ در قفس، با کدامین دانه امیدی برای دوباره زيستن خواهی داد؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
نونو جان، امروز دوباره با صدای گریه‌ای تلخ، بیدار شدم.
هم‌سنگرم، این‌بار مادری بود که از دردِ این‌که شاید دیگر نباشد، خون می‌گریست.
خواستم برایش بگویم:
- مادرجان گریه نکن، این زندگی آن‌قدرها هم که می‌گویند زیبا نیست!
امّا وقتی دخترکِ زیبای پنج ساله‌اش، به دیدن مادر آمد؛ دلیل گریه‌های غمگینِ بی‌امانِ او را فهمیدم و لال شدم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
نونو جان، دردِ این روزهای من، حاصل کدامین دلی‌ست که ندانسته سوزاندم؟
کدامین کام شیرین را به تلخی کشاندم که عاقبتی این چنین نصیبم شد؟
در عذابِ کدامین گناه می‌سوزم؛ که هیچ آبی به آتش وجودِ پُر دردم کار ساز نیست؟
نونو جان، برای من، جهنم همین تخت خواب سپیدِ بيمارستان است... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
****
خودم می‌خواستم که بمیرم؛ اما خدا برای من زنده بودن را خواست. دوست دارم بدانم ، به واسطه‌ی دعای چه کسی به پایانِ این مرثیه‌ی تلخ که زندگی صدایش می‌زنند نرسیدم؟
در تلاطم این دریای طولانی، با موج‌های خشمگینِ طوفانی، تا کِی و کجا دست و پا بزنم، برای این‌که بگویم هنوز زنده‌ام؟ اندوه جان‌کاهی را که در من است، نه آرامی ، نه پایانی‌ست... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
****
در لحظه می‌میرد، انسان را می‌گویم؛ نه از آن جنس مرگ‌هایی که تو را با اشک غسل و با زاری کفن کنند و لا اله الا الله گویان و تشییع کنان به سوی گور سرد و نمناک ببرند.
نه از آن مرگ‌هایی که برای همیشه چهره در خاک می‌کشی.
مرگِ احساس را می‌گویم، که گاهی با حرفی، طعنه‌ای و شاید حتی با نگاهی، ناگهان جسم تو را به زیر هجمه‌های بی‌رحمِ درد پاره‌پاره می‌کند.
من امروز مُردم؛ احساسم را کشتند... .
 
بالا پایین