جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده ● برای مرگم اثر morvarid_story_ ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط _Morvarid_story با نام ● برای مرگم اثر morvarid_story_ ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,613 بازدید, 35 پاسخ و 35 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع ● برای مرگم اثر morvarid_story_ ●
نویسنده موضوع _Morvarid_story
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط _Morvarid_story
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
****
نونو جان بیا امشب به دردی که دلم را می‌سوزاند گوش کن.
من زاده‌ی قهر خداوندم؛ که هر بار به آتشی غریب و بی‌محابا می‌سوزم و می‌میرم و دوباره پیکرم را از زیر خاکستر مرگ بیرون می‌‌کشم.
من زاده‌ی عطش‌ام؛ زاده‌ی هرگز سیراب نشدن... .
فاصله‌ای بین من و من افتاده که با هیچ حرفی پُر نخواهد شد... .
نونو جان این گسیختگی‌ها درد من هستند اما این گسستن‌هاست که مرگ من می‌شوند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
****
امروز تلخ‌ترین هجمه‌ها را به گوش شنیدم و به جان خریدم.
آه ای خدای عادلِ مطلق! پاسخی به خوبی‌هایم ندادی که هیچ! به جایش دردی که می‌رفت تا جای خود را به مرگ، این عروس فریب‌کاری که در لحظه‌های گنگ بودنم، رقص‌کنان به دور جسم بی‌تابم می‌چرخد را به من دادی!
که نامردمان، طعنه‌های خود را چون شمشیری بر‌‌ّان بر پیکر دردمندم بکوبند!
نمی‌دانم شاید حقّ این منی که دلم برای شکستن از شیشه‌ هم‌ نازک‌تر شده همین بوده باشد... .
شاید هم من آن‌چنان غرق در خود شدم که عدالتت را فراموش کرده‌ام، شايد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
نونو جان دیشب خواب عجیبی دیدم، خواب دیدم سوار بر ابری سفید دور جسمم که روی تخت خوابیده بود می‌چرخیدم. چه پست بودم، چقدر کوچک و نحیف!
از آن‌جا که بیرون آمدم، حسی در سرم چرخید که این ابر مرا که خسته‌ام از همه چیز و همه کَس می‌برد به سمت ابدیت. حس کردم که سوار بر گُرده‌ی مرگم که دیوانه‌وار به سمت آسمانی سیاه در افت و خیز بود. در آن لحظه‌ نفسی راحت کشيدم که فرار می‌کنم از دست این زنده بودنِ بدون زندگی.
اما یک لحظه صدای گریه‌ی مادرم را شنیدم و از خواب بیدار شدم!
نونو جان، فهمیدم دلیل این نمردن‌ها مادری است که مرا به پای خود بسته، الهی برایت بمیرم مادر... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
این‌جا برای هیچ می‌میرند... .
همچون برگ‌های خزان زده‌ی پاییزی به زمین می‌ریزند و هیچ می‌شوند، انگار که از روز اول نبوده‌اند.
من به چشم دیدم نفسی که با هزار امید و آرزو به کالبد سی*ن*ه‌ای فرو رفت و دیگر برنگشت، و این چه زجر جان‌ کاهی‌ست که باید تا هر وقت که این‌ها بخواهند، شاهد دَمی باشم که بازدم ندارد... .
می‌گویند برای زنده بودن هزاران دلیل لازم است؛ اما برای مرگ تنها یک دلیل کافی‌ست.
خداوندا من هزاران دلیل برای مُردن دارم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
دانه‌های ریز برف را از پشت این پنجره‌ی خالی نگاه می‌کنم و خوب می‌دانم که دیگر هیچ چیز شبیه قبل نخواهد شد... .
از بودن که خسته باشی رقص مرگ را بیشتر از هر چیزی دوست خواهی داشت... .
مرگ مرا درهم نشکسته؛ باشد، شما درست می‌گویید!
اما این تن پُر درد را به آغوش این زمستان سرد بسپارید؛ تا تمام لحظه‌های بی‌معنای بودنم را گریه کنم... .
با هیچ چسبی این قلب شکسته درمان نمی‌شود... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,617
مدال‌ها
5
آه ای مرگ تلخ و غمگین عزیز!
این همه برایت نوشتم؛ امّا نیامدی... .
این عاشقانه‌های دردناک ما باید که دیگر تمام شوند.
باید فراموش کنم که، تو چندین‌ بار عاشقانه مرا بوسیدی؛
و بعد‌ از آن بی‌رحمانه تنهایم گذاشتی.
باید از یاد پر از دلتنگی‌ام ببرم که با وجود سرد تو خو گرفته بودم؛ تو اما رفتی و دست‌های لرزانم را خالی گذاشتی... .
این نوشته‌ها بعد از رفتنت بی‌معناست... .
مرگ دلبرم خدانگهدار... .


پایان
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین