جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده ● شب‌هایِ بی‌تو اثر زری ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط itszari. با نام ● شب‌هایِ بی‌تو اثر زری ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,021 بازدید, 30 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع ● شب‌هایِ بی‌تو اثر زری ●
نویسنده موضوع itszari.
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط itszari.
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
همه چیز گُنگه و دست‌هام بی‌حسِ
زیر چشم‌هام کبود و از نبودت تَر میشه.
قلبم رو از جا کندی، نمی‌خواستم این راه رو تنهایی برم اما وسط راه جا زدی!
همش دغدغه‌ام اینه‌ که خودم رو با قلب خسته‌ام آشتی بدم اما مگه قلبی در سی*ن*ه‌ام مونده؟
همانند فانوس در گذشته‌ام می‌‌مانم.
شب‌هایِ بی‌تو آن‌قدر طولانی‌است که شاید دیگر نتوانم از نبودت طاقت بیارم و بزنم زیر همه چیز!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
از نظر تو من یک آدم سنگ‌دل و بی‌تفاوت‌ام.
اما غافل از این‌که من همانند شیشه شکننده‌ام.
هر گاه که ازم دور می‌شدی سیلِ اشکانم جاری می‌شد؛ هر گاه می‌‌خواستم به سویت پر بکشم نگاهی به پر‌های شکسته و زخمی‌ام می‌انداختم و یادم می‌آمد که تو باعث بانیِ بال‌های شکسته‌ام هستی!
نمی‌توانم به سویت قدم بردارم؛ دیگر نمی‌خواهم حتی لحظه‌ای ببینمت!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
این دیوانه تا صبح به یادِ تو می‌گرید.
اما تو مجنون‌وار می‌خندی و انکار می‌کنی.
علت گریه‌هایم را به کسی دیگر که هم‌جنس خودت است قالب می‌کنی.
اما غافل از این‌که این اشک‌ها وقتی از چشمانم می‌چکد که عکس‌هایت را تماشا می‌کنم.
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
به خود قول داده بودم که ز عشق تو هرچه بر من گذشت.
بگویم گذشت و به فراموشی بسپارم؛ اما هرگز دستانت را رها نکنم و محکم‌تر از قبل دستانت را در دستانم بگیرم اما حال که فکر می‌کنم تو برای رفتنم دست به هرکاری زدی اما باز هم من دستانت را رها نکردم؛ اما تو چه بی‌رحمانه رهایم کردی و به من فهماندی که از اول علاقه‌ای وجود نداشته است و دستانم را با اجبار گرفته بودی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
بودنت را با اجبار نمی‌خواهم دوست دارم بودنت از اعماقِ دل و وجودت سرشار باشد.
دوست دارم با علاقه به دو چشمانِ قهوه‌ای رنگم خیره بمانی و لبخند بر لب طرح بزنی.
دوست ندارم هیچ‌گاه با حس تنفر و متلاطم‌آمیز به چشمانم خیره شوی و نگاهی گذرا به من بیندازی و ساده از من رد شوی!
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
مدتی را برایم مشخص کردی که اگر این مدت نتوانستم با رفتارهای بدت طاقت بیاورم ترکم خواهی کردی؛ اما به خود گفتم صد سال هم که با من بد رفتار کند باز هم دستانش را رها نخواهم کرد و تو چه مغرورانه و عاجزانه از این قوی بودن‌هایم و پافشاری کردن‌هایم متنفر شده بودی و چه بی‌رحمانه مرا میانِ تمام امیدوار بودن‌هایم ناامید و دستانِ سردم را رها کردی!
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
دیگر به سویم قدم برندار؛ دیگر پاهایت را به این‌که به سویِ من قدم بردارد، وادار نکن دیگر تو که خوب است خدایت هم نمی‌تواند کاری کند که من فرصتی دوباره به تو دهم که تو در پیِ جبرانِ دلِ شکسته‌ام و اشک‌هایِ ریخته‌ام باشی.
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
کاش وقتی که دستانت را در دستانم گره می‌زدی و در چشمانم خیره می‌شدی و لبخند بر لب طرح می‌زدی و می‌گفتی چه‌قدر دیوانه‌وار به من علاقه‌مند شده‌ای من متوجه می‌شدم که تو فقط برای لفظ قلم آمدن و دروغ گفتن بسیار ماهر هستی و کسی نمی‌تواند روی دستت بزند!
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
با تمامِ خنجرهایی که از پشت به من زدی باز هم از خدایم می‌خواهم که بیشتر از قبل مواظبِ تو باشد.
باز هم می‌خواهم که به‌جای گریه؛ خنده را به لبانت هدیه دهد، باز هم می‌خواهم که او تورا به آرزوهایت برساند؛ هر چند نبودنت مرا به آتش کشاند اما باید بگویم تو که می‌خندی برایم کافی‌ست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
شاید تو تنها چیزی باشی که حتی اگر دچار بیماری آلزایمر هم شوم؛ نتوانم فراموشت کنم. باید بگویم بدی‌هایی که در حقم کردی را به فراموشی سپردم.
گاه دلم آغوشت را می‌خواهد، گاه دلم صدایت را می‌خواهد و گاه دلم می‌خواهد یکی بگوید:
- تمام این‌ها یک خواب و خیال بود، بیدار شو او دستانت را رها نکرده است؛ او به دیدنت آمده!
می‌شود رفتنت یک خواب باشد؟ می‌شود فقط این یک سوتفاهم باشد و تو مرا رها نکرده باشی؟
 
بالا پایین