جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته تکمیل شده ● ماتم خنده اثر aryana elhaei ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کامل شده کاربران توسط ragazza della notte با نام ● ماتم خنده اثر aryana elhaei ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,044 بازدید, 64 پاسخ و 19 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کامل شده کاربران
نام موضوع ● ماتم خنده اثر aryana elhaei ●
نویسنده موضوع ragazza della notte
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ragazza della notte
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,716
6,554
مدال‌ها
3
***
کمی دلم بازی می‌خواست.
دلم هوس دوران کودکی‌ام را کرده بود.
شروع کردم به تاب بازی.
« تاب‌تاب هم‌بازی...
بپا من رو نندازی »
به اطرافم نگاه کردم.
کسی نبود.
سرم را به طرف آسمان بلند کردم.
گفتم « این بی‌رحم‌ها رو ول کن.
من و تو هم‌بازی هم‌دیگه‌ایم...
مگه نه؟ »
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,716
6,554
مدال‌ها
3
***
شاید حق نباشد.
اما...
از همه نالانم.
از مادرم.
از پدرم.
از برادرم.
از خواهرم.
از او.
از او بیشتر.
ترکم کرد.
زندگی‌ام را نابود کرد.
اما می‌‌خواهم...
زندگی‌اش را نابود کنم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,716
6,554
مدال‌ها
3
***
می‌خواستم دوستان صمیمی‌ام را بشمارم...
کمی فکر کردم...
من که دوستی نداشتم...
خنده‌ی بلندی کردم...
 
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,716
6,554
مدال‌ها
3
***
کسی به من طعنه زد...
« آخرش گوش‌هایم از صدای بلند خنده‌‌هایت کر می‌شود»
من با خنده‌ی آرام نگاهی به سر تا پای او کردم.
جواب دادم...
«می‌خواهم گوش آن‌هایی را که می‌خواستند اشک من را در بیاروند...
با صدای خنده‌هایم کر کنم»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,716
6,554
مدال‌ها
3
***
با لبخند پر از بغضی به او و دوست جدیدش نگاه می‌کردم.
باهم شاد بودند.
شاید مشکل از من بود.
احتمالاً همین‌طور است.
او بی‌معرفت نیست...
مگر نه؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,716
6,554
مدال‌ها
3
***
شمارش معکوس شروع می‌شود.
ده، نه، هشت،... .
منتظر ماندم.
پنج، چهار، سه، ... .
کمی فکر کردم.
ارزشش را داشت؟
برای چه کسی می‌میرم؟
برای او که مرا رها کرد؟
قلبم به من نهیب زد « در هر صورت او هم‌اکنون به تو نیاز دارد... تو می‌توانی او را نجات دهی »
دکتر برای بار آخر از من پرسید « مطمئنی می‌خواهی قلبت را اهدا کنی؟ »
پر درد چشم بستم و با لبخند گفتم « آری... دیگر چیزی برای زندگی ندارم »
و چند دقیقه بعد...
جسم بی‌جانم به روی تخت غرقِ در خون بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,716
6,554
مدال‌ها
3
***
گوش‌هایم را گرفته بودم.
صدای فریادش آن‌قدر بلند بود که هنوز به گوشم می‌رسید.
در دلم بلند آواز خواندم تا صدایش به گوشم نرسد.
وقتی دیدم فایده‌ای ندارد...
صدایم از هنجره پر زد.
و متعاقب آن، سیلی‌ای نوش کردم.
همان‌جا بلند خندیدم.
 
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,716
6,554
مدال‌ها
3
***
صدای آهنگ را بلند کردم.
بلندبلند با آن هم‌خوانی می‌کردم.
همان‌طور که می‌خواندم به صدای مکرر در گوش ندادم.
تا این‌که...
صدای او را شنیدم...
بلافاصله در ذهنم صدای بلند آهنگ قطع شد.
در را باز کردم تا چشمانم تصویر زیبای او را ببلعد.
وقتی کنار همسرش دیدمش...
زندگی‌ام که هیچ...
ذهنم هم نابود شد.
بلند خندیدم و به اتاق برگشتم.
 
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,716
6,554
مدال‌ها
3
***
کمی دلم گریه می‌خواهد.
ولی خنده‌ی چسبانده شده بر روی لبانم اجازه نمی‌دهد.
کمی دلم شکستن بغض می‌خواهد.
ولی طنز مشکوک در صدایم اجازه نمی‌دهد.
کمی دلم تنهایی می‌خواهد.
ولی شادی دوستانم اجازه نمی‌دهد.
کمی دلم مُردن می‌خواهد.
ولی زمانه اجازه نمی‌دهد.
پس کاری انجام می‌دهم که در آن خبره شده‌ام...
می‌خندم و می‌خندم و ‌می‌خندم.
 
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,716
6,554
مدال‌ها
3
***
می‌خواهم واقعا شاد باشم.
می‌خواهم دوستان واقعی داشته باشم.
می‌خواهم واقعی زندگی کنم.
می‌خواهم دلسوزِ واقعی داشته باشم.
اما نمی‌شود...
بلند می‌خندم.
به درد‌هایم بلند می‌خندم.
و هنوز می‌خواهم‌هایم واقعی نشده‌اند...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین