جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

رها شده ● ژرفا از شیرین حاتمی●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته فرهنگ و ادب توسط شَکَت؛ با نام ● ژرفا از شیرین حاتمی● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,065 بازدید, 45 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته فرهنگ و ادب
نام موضوع ● ژرفا از شیرین حاتمی●
نویسنده موضوع شَکَت؛
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شَکَت؛
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

شَکَت؛

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
May
3,020
29,280
مدال‌ها
2
من در دیار غربت مانده بوده‌ام،
امّا اکنون بیشتر مانده‌ام.
حال این دیار غربت هم برایم عادت شده است.
وای بر آن روزی، که دیار غربت هم عادت شود.
آن روز است، که نفس‌هایت را باید به دست باد بسپاری.
 
موضوع نویسنده

شَکَت؛

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
May
3,020
29,280
مدال‌ها
2
نه نفسی مانده که واژگان را بیان کند
و نه دلی که تاب و تحمل داشته باشد.
هیچ نمانده است، هیچ... !
خیلی سال است که پوچ شده‌ام.
پوچ بودن هم خیلی سخت است.
آرزو می‌کنم که هیچ‌وقت طعم پوچ شدن را نچشید.
 
موضوع نویسنده

شَکَت؛

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
May
3,020
29,280
مدال‌ها
2
این شهر بوی غریبی می‌دهد.
می‌دانی چرا؟
معلوم است که نمی‌دانی.
آخر مگر تو بوی غریبی را هم استشمام می‌کنی.
تو بر روی تمام خیال‌های کودکانه‌ام چشم بسته‌ای.
شاید حق با تو باشد امّا خیال کودکانه‌ام را دوست داشتم.
 
موضوع نویسنده

شَکَت؛

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
May
3,020
29,280
مدال‌ها
2
ماهی قرمز حوض‌ فیروزه‌ای همیشه تنها بود. او در دفتر نقّاشی کودکی‌هایم محبوس شده بود. جایی در میان برگه‌های سفید دفترم تنها مانده و در پیچ و خم حوض نیلگون گم شده بود. افسوس‌هایش دیگر بی‌صدا بود؛ آن‌قدر بی‌صدا، که حوض هم دلتنگی‌اش را نمی‌شنید.
 
موضوع نویسنده

شَکَت؛

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
May
3,020
29,280
مدال‌ها
2
ای باد بهاری،
ای برف زمستانی،
ای برگ پاییزی،
با کدامین پیغام می‌آیی؟
با کدامین آواز می‌آیی؟
من همانند پرنده‌ای که از سرمای زمستان یخ بسته است، ویران شده‌ام. همان‌قدر دلتنگ بهاری که دیر می‌آید، بهار روزهای غریبی‌ام برگرد... .
 
موضوع نویسنده

شَکَت؛

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
May
3,020
29,280
مدال‌ها
2
رفتنی‌ها زود می‌روند امّا تو از تمام رفتنی‌ها هم زودتر رفتی. بی‌خبر، بی‌نام و نشان آن‌قدر زود، که دلم هنوز هم رفتنت را باور ندارد. دلم می‌خواهد بلند فریاد بزنم، که حال من خوب است. روز‌های زیبایم، شادی‌های گذشته‌ام، دگر هیچ‌چیز از آن‌ها نمانده است!
فریادهایی که بغض شده است و سخت گلویم را می‌فشارد.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین