فایل شده ● یادت هست...؟ اثر دردانه عوض‌زاده ●

[دردانه]

نام دلنوشته: یادت هست...؟
نویسنده: دردانه عوض‌زاده
ژانر: عاشقانه، تراژدی
ناظر: @BALLERINA
ویراستار: @سپید
کپیست: @*aram*



مقدمه:
گاه خاطرات شیرین تلخند... .
یک شیرینی تلخ شده یا تلخی سابقاً شیرین بوده.
کجا شیرینی تلخ می‌شود؟
جایی که نبودن آغاز شود.

 

[BALLERINA]

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.​

---

حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:

[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]​

---

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:

[تاپیک جامعه درخواست نقد دلنوشته]​

---

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:

[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]​

---

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:

[تاپیکی جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]​

---

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:

[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]​

---

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:

[سوالات و مشکلات دلنویسان]​

---

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]​

 

[دردانه]

یادت هست؟
اولین بار همین‌جا تو‌ را دیدم، آن پسر شیطان و پر شر و شور را.
- خانم اجازه هست؟

 

[دردانه]

منِ دبیرستانی دستپاچه، خجالت‌زده و سرخ شده که هیچ نگفتم.
تو بی‌اجازه نشستی و حرف زدی، از همه‌چیز و همه‌جا...
منِ خجالت‌زده هیچ نشنیدم از آن حرف‌ها... .

 

[دردانه]

یادت هست؟
چندین بار روی همین نیمکت نشستی و حرف زدی تا بالاخره زبانم را باز کردی و بعد نامم را پرسیدی و من که هر روز از قصد روی همین نیمکت می‌نشستم تا بیایی و فقط حرف بزنی از همه‌جا.
چقدر از هم‌صحبتی با تو شاد می‌شدم.

 

[دردانه]

یادت هست؟
روی همین نیمکت گفتی تو را می‌خواهم‌ برای بعد از این...
و قلب من پرنده‌ای بود که با همان حرف به آسمان پرکشید.

 

[دردانه]

یادت هست؟
روی همین نیمکت گفتی دوستت دارم.
گونه‌های من سرخ شد، اما دلم خوشبخت‌ترین بود.

 

[دردانه]

یادت هست؟
روی همین نیمکت گفتی اگر تو را برای بقیه عمر نداشته باشم، عمری نمی‌خواهم که داشته باشم و من هم گفتم برای همه عمر تو را می‌خواهم.
اما...
امروز سخت می‌ترسم از آن حرفی که آن روز بر زبان راندی.

 

[دردانه]

یادت هست؟
آن انگشتر نگین زرد را همین‌جا در انگشتم کردی، به نشان خورشید عشق و گفتی برای اثبات تعهدت و گفتم برای محکم کردن پیمانمان.

 

[دردانه]

یادت هست؟
بارش بارانی که خیس می‌کرد و شوقی که جوانه میزد و دعایی که همین‌جا زیر باران کردیم برای دوام عشقمان؟
گفتی عشق را دوام باشد وقتی تو‌ باشی.