فصل اول
کافیشاپ مملو از جمعیت بود، اما بین دفتر جدید کائلا و بهترین دوستش، ایان نیز قرار داشت. ایان کافیشاپ را دوست داشت و آن را پاتوقی دور از خانه برای کار خود میدانست. از آنجایی که کائلا برای بهتر بودن کار خود در طول روز نیاز به شش گالن قهوه داشت، این فرصت میتوانست نتیجه خوبی دهد. شاید غیرممکن باشد اما همینطور بود.
او موهای فر ژولیده و تیرهای که روی لپتاپ خم شده بود را دید و بر صندلی کنار ایان نشست و گونهاش را ب*و*س*ی*د و گفت:
- بگو برای من لاته و ساندویچ سفارش دادی؟
ایان درحالی که متعجب بود گفت:
- اوه، بله.
و دستی برای یکی از گارسونها تکان داد؛ چند لحظه بعد یک ساندویچ و کافه لاته در مقابل او قرار گرفت و فنجان ایان دوباره پر شد.
- ممنونم.
کائلا درحالی که لقمه در دهانش بود آرام گفت:
- گرسنگی، روی چی داری کار میکنی ایان؟
- پروژه پایگاه داده. دارد منتشر میشود و مقالاتی را از روزنامههای سراسر جهان که به زبان انگلیسی انجام میشود بیرون میآورد و آنها را در دستههای پایگاه داده قتل، سرقت، خودکشی، تصادفات و غیره میریزد. باید سعی کنم الگوها را در دادهها ببینیم و به جلوگیری از شیوع کمک کنم.
کائلا از اون پرسید :
- اما فقط انگلیسی؟
- در حال حاضر بله، برنامه مترجمی که من از آن استفاده میکردم، بیش از حد موارد مثبت کاذب را بیرون میداد. برای مرحله بعدی باید حتما روی آن کار کنم.