- Dec
- 84
- 299
- مدالها
- 2
_اون یک روانشناس روان شناس ها واقع بین ترین آدم ها هستن طبیعیه نتونه خوب نقش بازی کنه ولی بعضی وقتا خوب نقش بازی نکردن هم باعث رد گم کنیه بعضی وقتا ها هرچی آشکار تر باشی پنهان تری.لبخندی زد و گفت:نظرتون چیه فردا بریم خرید البته همراه رابینسون.
ابرومو دادم بابا و گفتم:بهتر نیست اول نظر ژنرال رو بپرسید؟!
_حتما!
بعد رو کرد به رابینسون و گفت:هی رابینسون نظرت چیه فردا بریم خرید همراه خانوما.
رابینسون رو به سارا کردو گفت:من موافقم شما چطور بانوی جوان؟!
_من موافقم چی بهتر از این.
غذامون رو که خوردیم از هم جدا شدیم وارد اتاق شدم روبه سارا گفتم:یه سوال ما جز اینا هیچی نداریم چیکار کنیم الا؟!
_چی نداریم؟!
_لباس منظورم بود
_اها خودشون یه فکری میکنن دیگه اینارو ولش کن عسل... کنار گوشم زمزمه کرد:خیلی نامحسوس برسی کن ببین اینجا دوربین داره یا نه تا من لباسارو بگردم.
گوشه به گوشه اتاق رو بازرسی کردیم که یهو سارا گفت:من مرده زنت رو یکی میکنم رابینسون!
با ترس برگشتم سمتش و گفتم:چیشده؟!
یه شیئ خیلی ریز نشونم داد و گفت:شنود!
چشمام گرد شد مچ دستم رو گرفت و با عصبانیت منو دنبالش خودش میکشید به دفتر رابینسون رسیدیم بدون در زدن درو باز کرد رابینسون با بهت درحالی که با یه شلوار راحتی راه راه یه رکابی داشت مسواک میزد به طرف در برگشت سارا مثل یه ماده ببر زخمی غرید:این چیه رابینسون؟!
رابینسون که انگار دلیل عصبانیت سارا رو فهمیده بود با لحن دلجویانه ای گفت:اوه عزیزم.... ببین شما تازه وارد هستید باید به ما حق بدید نتونیم بهتون اعتماد کنیم.
سارا با عصبانیت شنود رو پرت کرد رویه زمین و گفت:من یه لحظه هم دیگه تویه اون اتاق نمیمونم.
رابینسون که انگار به خودش اومده بود با نیشخند گفت:پس به سلامت ما جای اضافه نداریم
سارا خیلی ریلکس دستم رو گرفت و دنبال خودش کشید.
(دانای کل)
_سرهنگ این خانوم داره چیکار میکنه؟!داره گند میزنه به ماموریت!
سرهنگ دستی به ريشش کشیدو گفت:نه جوون اتفاقا داره اعتمادشون رو جلب میکنه.
مرد ابروهایش را درهم کشیدو گفت:یعنی چی قربان اگر بگه برو چی؟!
_ببین پسر جان این خانوم به کمک حس زنانش فهمیده این آقا ازش خوشش میاد درحالت عادی باید از این قضیه سواستفاده میکرد مثل اشتباهی که یکی از مامورین خودمون کرد و کل باند رو لو داد حالا تو فرض کن که این خانوم طوری وانمود که که انگار بود و نبودش تویه اون پادگان براش فرقی نداری به نظرت رابینسون که کلا آدم احمقیه باور نمیکنه؟!
_چرا... اما به نظرم اون یکی دیگه از خانوم زیاد خوب رفتار نکرده.
(عسل)
انگار رابینسون تازه به عمق ماجرا پی برده بود و شکه داشت با سارایی نگاه میکرد که جدی جدی داشت درخواست بلیت برای بازگشت به ایران میداد کاکس با لباس شخصی بیرون اومده بود و گویا فهمیده بود ماجرا از چه قراره گوشی رو از دست شارلوت چنگ زدو گفت:اوه خدای من شارلوت بجای اینکه این آتیش رو خاموش کنی داری هیزم میریزی روش؟!
شارلوت با خنده گفت:قربان به نظرتون کسی جرات داره الا به حرف این خانومای عصبی گوش نده؟!
کاکس به طرف من برگشت و گفت:شما چرا جلوش رو نمیگیرید.
خوب خوب فکر کنم نوبت من بود دستام رو تویه هم گره زدم کمی به عقب خم شدم ابرومو دادم بالا و گفتم:حق کاملا با ساراس من اصلا دوست ندارم کسی همش منو زیر نظر داشته باشه.
کاکس با کلافگی دستی تویه موهاش کشید و گفت:خیل و خوب خانوما بهتره الا آروم باشید و برید اتاق شارلوت تا فردا براتون یه اتاق باب میل خودتون درست کنیم.
نیشخندی زدمو گفتم:از کجا معلوم شارلوت رو هم زیر نظر نداشته باشید؟!
شارلوت مبهوت گفت:نه...من یکی از قدیمی ترین اعضای این پادگانم امکان نداره کسی منو زیر نظر داشته باشه!
سارا نیشخندی زدو گفت:جدی؟! تنها چیزی که غیر ممکنه خود غیر ممکنه.
انگار حرفای سارا داشت رویه شارلوت اثر میذاشت اما خودش شارلوت اینو نمیخواست برای همین با ناباوری گفت:امکان نداره
سارا:خیل و خوب میگردیم.
وارد اتاقش شدیم شروع کردیم به گشتن هنوز چند ثانیه از گشتن نگذشته بود که اولین شنود رو پیدا کردیم سارا رو به شارلوت ناباور گفت:یه پیچ گوشتی یا یه چاقو بده.
سریع یدونه چاقو سپرد به دستش سارا رفت رویه صندلی کانال کولر رو باز کرد با نیشخند به دوربینی که داخل کانال کولر جاساز شده بود اشاره کردو گفت:الا چی میگی خانوم شارلوت.
شارلوت با غم عجیبی به کاکس گفت:باورم نمیشه اصلا باورم نمیشه من.... من فکر میکردم نیرویه مورد اعتماد شمام.
کاکس با لحن دلجویانه ای گفت:شارلوت قانون اینجاست فقط تویه اتاق منو رابینسون دوربین شنود نیست ورگنه همه جا هم دوربین وجود داره هم شنود...سارا بشکنی زدو گفت:همینه منو عسل یا تویه اتاق یکی از شماها اقامت...