- Sep
- 1,442
- 4,062
- مدالها
- 2
به کویش دوش یا رب یا ربی بودبه نور شمع حاجت نیست چون خورشید طالع شد
دل بینا چو داری، دیده بینا چه می خواهی؟
که را یارب ندانم مطلبی بود
شب و روزی که در میخانه بودیم
ز حق مگذر که خوش روز و شبی بود
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!به کویش دوش یا رب یا ربی بودبه نور شمع حاجت نیست چون خورشید طالع شد
دل بینا چو داری، دیده بینا چه می خواهی؟
با قدت آخر چرا سروی سرافرازی کندباغبان در بستن در سعی بی جا میکند
چوب منع از جوش گل باشد گلستان تو را
تشنگی در خواب ممکن نیست کم گردد ز آب
نیست صبر از خون عاشق چشم فتان تو را
به رخ شمع شبستانم تویی بسبگشای چاک سی*ن*ه که بر منکران حشر
روشن شود که صبح قیامت دمیدنی است
بازا که بی حضورت خوش نیست زندگانیبی توام ذوق کی از بستر راحت باشد
شام چون شمع مرا صبح قیامت باشد
ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک