جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده دلنوشته غرش‌های خفه‌ی من اثر سارا مرتضوی کاربر انجمن رمان بوک

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط سارا مرتضوی با نام دلنوشته غرش‌های خفه‌ی من اثر سارا مرتضوی کاربر انجمن رمان بوک ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,153 بازدید, 48 پاسخ و 10 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع دلنوشته غرش‌های خفه‌ی من اثر سارا مرتضوی کاربر انجمن رمان بوک
نویسنده موضوع سارا مرتضوی
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط AYSEL
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Apr
540
2,246
مدال‌ها
2
***
عزیز دلم... در چشم‌های زیبا و گیرایت همیشه چیزی را آشکارا می‌دیدم به نام مرکزِ معجزه خدا.
الان فهمیدم خداوند نوری در چشمان‌تان چکانده که آثارش را بر دردهای پنهان‌تان اسیر کرده بود و این‌که چشم‌هایتان آن معجزه را هر ثانیه فریاد سر می‌دهند... معجزه شفا!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Apr
540
2,246
مدال‌ها
2
***
زندگی با هیجاناتش می‌شود زندگی
یک بار برای همیشه
یک روز از روزهای خدا
شاید زندگی کنم...
فقط شاید... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Apr
540
2,246
مدال‌ها
2
***
صبرم زیاده؟ آره زیاده که تو این بل‌بش‌و و حماقت‌ها، تحمل کردم ولی امروز به دنبال آرامشم.
پس خدا کو اون بنده‌های قویت؟!
دیگه تحملم داره به نقطه جوشش می‌رسه...
من رو از این‌جا ببر. کمی هم به من مزه آرامش رو بچشان... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Apr
540
2,246
مدال‌ها
2
***
صبر!
خسته شدم...
آرامش می‌خواهم.
جایی که تنها صدای آواز خواندن بلبلان بیاد و چه‌چه قناری‌ها سکوت را بشکند.
جایی که فقط صدای امواج دریا بیاید و نسیم عاشقانه صورتم را نوازش کند.
آن‌جا که جایم است، روحم است؛
همان‌جا که خوشبختم.
همان‌جا که صدای ضعیفان را نشنوم؛
آرام باشم و زندگی کنم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Apr
540
2,246
مدال‌ها
2
***
لیاقت تو تنهایی است
اشتباه از من بود!
دلسوزاندن برای انسان ضعیف
باعث ضعف خود می‌شود
تو رها شدی...
برای همیشه
به لیاقتت رسیدی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Apr
540
2,246
مدال‌ها
2
***
به دنبال آرامش کج می‌کنم راه
می‌روم... می‌روم آن‌جا که خداست.
آن‌جا که فقط اوست نه ریا!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Apr
540
2,246
مدال‌ها
2
***
زیبایی‌ام ستودنی بود همچون ماه شب چهارده! چشم خوردم که این‌گونه شروع و به سختی تمام شد! چه دردها که از کودکی نکشیدم، انگار همین دیروز بود که نه سال داشتم و می‌گفتن سرطان روده دارم! هر چند تا آخر عمرم همراهم آمد! یا سیزده سالگی چه؟ آن‌روزها که عمل پشت عمل می‌کردم و درد می‌کشیدم و باز زنده بودم. نوجوانی و جوانی‌ام به درد گذشت مثل کودکیم.
کاش همه‌ی دردها جسمی بود و روزی خوب میشد. فکر کردم تمام شد. فکر کردم از روی پل بدبختی گذشتم و دارم خوشبختی را می‌چشم. زهی خیال باطل!
آن‌ها مرگ من را می‌خواستند. اوایل چه خوشحال بودم، چقدر ذوق داشتم، چقدر هدف داشتم اما کم‌کم فراموش کردم... همه‌ی رویاهایم را فراموش کردم! دور دنیا را فراموش کردم. خودم را فراموش کردم.
ذره‌ذره آب شدم تا روزش رسید. روزی که به آرزویشان رسیدند. روزی که مرا کشتند و خاک کردند. امشب هم مثل دیشب است، مثل پریشب، مثل هر شب. تنهای تنها. فرقی نمی‌کند زنده باشم یا مرده! همیشه تنها بودم و هستم.
خدایا! ببار و به جای من گریه کن. این خاک سرد و نمناک مأمن من شده است و هر شب دستم را عاجزانه به سوی تو دراز می‌کنم و تو چه سخاوتمندانه دستم را می‌گیری و من را به عالم خودت می‌بری. آن‌جا که همه‌ی رویاها به حقیقت پیوسته است؛ اما چه زود باز می‌گردم. من هنوز به این دشت پر علف در کنار درخت خشک تعلق دارم. با او همزادپنداری می‌کنم. هنوز نبخشیدم.
من آن‌هایی که به روحم زخم زدند و بی‌رحمانه مرا به این خاک سرد سپردند را نبخشیده‌ام.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Apr
540
2,246
مدال‌ها
2
***
جوش و خروشم خفه شده، نه که بترسم، نه! حرمت نگه می‌دارم به آن‌که نمی‌داند حرمت چیست! به آن‌که هنوز یاد نگرفته که بعدی اَندی سال بد و خوش که گذرانده، بلد باشد نیم جمله‌ای را مثل آدم بگوید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Apr
540
2,246
مدال‌ها
2
***
هر چه فکر می‌کنم، به تمام روزهایی که به سادگی باورش کردم. به تمام روزهایی که به سادگی طرفدارش بود، نگو مار در آستین می‌پرواندم.
آن‌که فکر می‌کردم نبود. ریاکار بود. دروغگو بود. خرده شیشه داشت. حیف که دیر فهمیدم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Apr
540
2,246
مدال‌ها
2
***
مهم نیست که آن‌ها چه می‌گویند یا چه فکر می‌کنند. می‌خواهم خودخواه باشم. خودخواه شوم کم آسیب نبینم. چرا باید فکر زبان مردم باشم وقتی که آنها اهمیتی به من نمی‌دهند!
پس بگذار بگویم و آزادانه زندگی کنم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین