- May
- 3,019
- 29,278
- مدالها
- 2
با نشستنم نگاهش را به من انداخت، دوباره آب گلویم را قورت دادم لبخندی زد که دل و جانم رفت، روح از تنم جدا شد. آرام نشستم! نه نباید به او نگاه میکردم اصلا نباید نگاهش میکردم، با خودم این جمله را تکرار میکردم. سعی کردم حواسم را به میز پرت کنم لپ گلی مثل همیشه سنگ تمام گذاشته بود. هرچیزی سر سفره بود غذاهایی که اشتهای آدم را تحریک میکرد تا به همهی آنها ناخونک بزنی. لبخندی زدم
که با بسم الله آقاجان شروع کردیم به غذا خوردن. عادتم بود، غذا بدون نمک از گلویم پایین نمیرفت دستم را به سمت نمکدان دراز کردم که دستم گرم شد با تعجب به دستم نگاه کردم که دستان مردانهای را دیدم با استرس سرم را بالا گرفتم با دیدن آزاد دوباره آب گلویم را قورت دادم و سریع دستم را از دستش بیرون کشیدم گونههایم دوباره گل انداخته بود و داغ شده بود از خجالت دلم نمیخواست سرم را بالا بگیرم که با صدایش به خودم آمدم
آزاد: رامش خانم!
با تعجب سر بلند کردم او چه گفت؟! رامش خانم!
اویی که به پریناز گفته بود خانم یزدانی به من گفت رامش خانم تعجبم را که دید تک خندهای زد و نمکدان را به سمتم گرفت
آزاد:
- بفرمایید اول شما، من هم عادت دارم غذا بدون نمک از گلوم پایین نمیره.
با خجالت دستم را دراز کردم و این دفعه بدون هیچ گونه بر خوردی نمکدان را کف دستم گذاشت لبخندی گوشه لبش بود و این خجالتم را بیشتر میکرد نمکدان را بعد از اینکه به غذایم کمی زدم به سمتش گرفتم نمکدان را گرفت و لبخندی زد گفت:
-ممنون
با همان ممنونش دلم دوباره تپش گرفت نمیدانم چه بلایی به سرم آمده بود ولی هرچه که بود خوب نبود و من این حس را نمیخواستم این احساسی که داشت مرا لو میداد. نگاهم را از او گرفتم و به پریناز دوختم با حرص به من نگاه میکرد و دستش را میفشرد من که کاری نکرده بودم. وقتی دید دارم نگاهش میکنم رو برگرداند دوباره سرم را پایین انداختم و مشغول غذایم شدم.
که با بسم الله آقاجان شروع کردیم به غذا خوردن. عادتم بود، غذا بدون نمک از گلویم پایین نمیرفت دستم را به سمت نمکدان دراز کردم که دستم گرم شد با تعجب به دستم نگاه کردم که دستان مردانهای را دیدم با استرس سرم را بالا گرفتم با دیدن آزاد دوباره آب گلویم را قورت دادم و سریع دستم را از دستش بیرون کشیدم گونههایم دوباره گل انداخته بود و داغ شده بود از خجالت دلم نمیخواست سرم را بالا بگیرم که با صدایش به خودم آمدم
آزاد: رامش خانم!
با تعجب سر بلند کردم او چه گفت؟! رامش خانم!
اویی که به پریناز گفته بود خانم یزدانی به من گفت رامش خانم تعجبم را که دید تک خندهای زد و نمکدان را به سمتم گرفت
آزاد:
- بفرمایید اول شما، من هم عادت دارم غذا بدون نمک از گلوم پایین نمیره.
با خجالت دستم را دراز کردم و این دفعه بدون هیچ گونه بر خوردی نمکدان را کف دستم گذاشت لبخندی گوشه لبش بود و این خجالتم را بیشتر میکرد نمکدان را بعد از اینکه به غذایم کمی زدم به سمتش گرفتم نمکدان را گرفت و لبخندی زد گفت:
-ممنون
با همان ممنونش دلم دوباره تپش گرفت نمیدانم چه بلایی به سرم آمده بود ولی هرچه که بود خوب نبود و من این حس را نمیخواستم این احساسی که داشت مرا لو میداد. نگاهم را از او گرفتم و به پریناز دوختم با حرص به من نگاه میکرد و دستش را میفشرد من که کاری نکرده بودم. وقتی دید دارم نگاهش میکنم رو برگرداند دوباره سرم را پایین انداختم و مشغول غذایم شدم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: