- Jun
- 1,006
- 6,565
- مدالها
- 2
تعطیلات نوروز هم تمام شد و شهر دوباره به همان شلوغی و زندگی روزمره قبل برگشت، دیروز پدرم به همراه آقای افراسیابی از ایران خارج شدند.
شیفت کاری بیمارستان دورهی اینترنی من هم تعیین شد و در ماه ده شب کشیک بودم. بیمارستانی که باید دوره کارآموزیام را میگذراندم بیمارستان آیتالهطالقانی، همان بیمارستان آموزشی دانشگاه خودمان بود. دقیقاً همان بیمارستانی که کار تزریقات را در آن انجام میدادم، بنابراین چون دیگر هزینه درمان پدرم هم تامین شده بود از تمام کارهای نیمهوقت و شیفتهایی که داشتم انصراف دادم و تمرکزم را روی اینترنی گذاشتم. نگار هم در بیمارستانی که دوست پسرش داشت طرح میگذراند، رفت و توانست انتقالیش را بگیرد و اصرار داشت مرا هم با خود ببرد؛ اما من محیط بیمارستان خودم را بیشتر میپسندیدم و پیشنهادش را قبول نکردم و اینطوری از هم فاصله گرفتیم.
اولین روز و اولین تجربه ورود به دنیای پزشکی من در دوره اینترنی اتفاق افتاد. بالاخره بعد از گذراندن هفتخان رستم برای کارورز شدن، طرحم را به عنوان یک پزشک عمومی صاحب مهر شروع کردم.
ساعت هفت صبح وارد بیمارستان طالقانی شدم و به اتاقی هدایت شدیم که رزیدنت ارشد شروع به توضیحاتی درباره قوانین بخش و آنچه که باید انجام میدادیم کرد. بیشتر از اینکه حواسم به صحبتهای او و گوشزدهای او باشد؛ حواسم پی چهرهی او که پشت لایهی غلیظی از آرایش پنهان شده بود، متمرکز بود. بینی سربالا و عملیش کاملاً به ذوق میزد، او با صدایی نازک مدام تاکید میکرد که اَتندینگ قلب چقدر روی گزارشات و رعایت دقیق اصول شرححالگیری حساس هستند. اولین کشیک خود را در بخش قلب رسماً تحویل گرفتم، بیمار من در بخش سیآیسییو بود و یک بیمار سیانوتیک قلب که لوله تراکئوستومی داشت. گویا قرار بود برای عمل جراحی آماده شود، پرونده او را مطالعه کردم.
یک ساعت به عمل آن مانده بود که بیمار به یکباره دچار استرویدر** شد. پرستاری که با من بود گفت:
- مثل اینکه باید ساکشنش کنی.
دوباره پرونده بیمار را نگاه کردم. استرس گرفته بودم. درک درستی هم از ساکشنگذاری نداشتم، گفتم:
- ساکشن بذارم؟
هری دلم ریخت با دست و پایی که میلرزید گفتم:
- من تجربه عملی ساکشنگذاری رو ندارم. یه چیزی تئوری خوندم ولی... .
به عقب نگریستم تا شاید رزیدنت بخش را ببینم؛ اما از ترس پرخاش او به دنبال اینترنهای سال بالایی بودم. بنابراین دست به دامان یکی از اینترنهای سال آخری شدم و گفتم:
- بیمار دچار استرویدر تنفسی شده میشه ساکشنگذاری کنی؟
او نگاهی به من کرد و گفت:
- اولین روز کاریته؟
با تکان سر تایید کردم، نگرانی را از چهرهی من خواند و گفت:
- بیا کنار من وایستا هر چی که میگم رو مو به مو انجام بده چون باید این کارها رو یاد بگیری.
نور امیدی در دلم درخشید. جلو رفتم و هر چه او میگفت را انجام دادم. ابتدا یک کاتتر ساکشن به ضخامت چهارده به خواست او برداشتم. اکسیژن صددرصد را آماده کردم، پالس اکسیژناسیون را تنظیم کردم.
- خب حالا پالس رو وصل کن! اون نه! اون یکی... آره... وصلش کن.
با استرس پالس را برداشتم و وصل کردم. یک چیزهایی از عکس کتابهایی که خوانده بودیم به خاطر آوردم و گفتم:
- بعدش کاتتر ساکشن رو وصل کنم؟
- آره به لوله ساکشن وصلش کن... خب... .
سپس جلو آمد و آن را از من گرفت و گفت:
- نگاه کن آروم این رو وارد لوله تنفسی بیمار کن باید حواست باشه فشار منفی ساکشن برای هر رده سنی فرق داره این آقا چون بزرگسال هست باید فشار منفیاش حدودای پانزده تا ده باشه. خب حالا به صدای قفسه سی*ن*هاش گوش کن. مثل اینکه بهتر شده.
به بیمار نگاه کردم، نفس عمیقی کشیدم. اینترن سال بالایی نگاه به من کرد، متقابلاً نگاه تشکرآمیزی به او کردم. لبخندی زد و گفت:
- خارج کردنش با خودته دیگه، گزارشش هم که میدونی باید بنویسی. ساعت ده عمل داره تو باید زودتر ساکشن رو دربیاری.
- ممنونم... اگه شما نبودید من از عهدهاش برنمیاومدم.
لبخندی زد و گفت:
- خواهش میکنم.
او رفت، مدتی بعد برای خارج کردن ساکشن هم آنقدر در اینترنت جستجو کردم تا با هزار و یک ترس و لرز بالاخره آن را خارج کردم. ساعت ده هم مریض را به اتاق عمل بردند. بعد از آن هم هر مریضی را میآوردند، اِردر*** مربوط به هر مریض را طبق شرححالهایی که میگرفتم پر کردم و با رزیدنت بخش قلب علائم را چک میکردم و بعد در اِستیشن پرستاری مشغول پیدا کردن راه درمان میگشتم. ساعت بعد هم با اینترنها وارد مورنینگ شدیم و به ترتیب سال تحصیلی روی صندلیها جا خوش کردیم. اتند بخش و رزیدنتها که آمدند کلاس در تب و تاب افتاد و هر کدام از بچهها شروع به توضیح راجع به کارهایی که انجام داده بودند، کردند و راههای تشخیصی را برای استاد گفتند. هر کسی به فراخور بیمارش مورد نقد اَتند قرار گرفت و اینکه من هم از این قضایا مستثنی نبودم و اینگونه بود که تازه به فاجعه بودن روزهای اینترنیام پی بردم. آن روز هم بالاخره گذشت، روز پُر کاری داشتم و تا ساعت چهار عصر کشیک بودم، در این بین مسئولیت چک کردن اوضاع بیمار صبح که از اتاق عمل هم برگشته بود، به عهده من بود و باید مراقب علائم حیاتیش میشدم. بعد از تحویل شیفت از بیمارستان خارج شدم، به آقای افراسیابی زنگ زدم و با او صحبت کردم تا از حال پدرم و روند پذیرش و بستری شدنش اطلاع پیدا کنم.
پانوشت:
*لوله تراکئوستومی: در پزشکی به عمل جراحی گفته میشود که طی آن نای در قسمت زیر گلو، برش داده میشود و بهطور عمده برای ایجاد راه تنفسی به غیر از مجرای عادی آن(بینی و دهان) ایجاد میشود.
** استرویدر: سوت تنفسی، صدای ریوی مداوم و بلندی است که هنگام دم از بیمار شنیده میشود
*** اِردر: خلاصه پرونده بیمار که در آن شرححال وضعیت بیمار قید شده است.
شیفت کاری بیمارستان دورهی اینترنی من هم تعیین شد و در ماه ده شب کشیک بودم. بیمارستانی که باید دوره کارآموزیام را میگذراندم بیمارستان آیتالهطالقانی، همان بیمارستان آموزشی دانشگاه خودمان بود. دقیقاً همان بیمارستانی که کار تزریقات را در آن انجام میدادم، بنابراین چون دیگر هزینه درمان پدرم هم تامین شده بود از تمام کارهای نیمهوقت و شیفتهایی که داشتم انصراف دادم و تمرکزم را روی اینترنی گذاشتم. نگار هم در بیمارستانی که دوست پسرش داشت طرح میگذراند، رفت و توانست انتقالیش را بگیرد و اصرار داشت مرا هم با خود ببرد؛ اما من محیط بیمارستان خودم را بیشتر میپسندیدم و پیشنهادش را قبول نکردم و اینطوری از هم فاصله گرفتیم.
اولین روز و اولین تجربه ورود به دنیای پزشکی من در دوره اینترنی اتفاق افتاد. بالاخره بعد از گذراندن هفتخان رستم برای کارورز شدن، طرحم را به عنوان یک پزشک عمومی صاحب مهر شروع کردم.
ساعت هفت صبح وارد بیمارستان طالقانی شدم و به اتاقی هدایت شدیم که رزیدنت ارشد شروع به توضیحاتی درباره قوانین بخش و آنچه که باید انجام میدادیم کرد. بیشتر از اینکه حواسم به صحبتهای او و گوشزدهای او باشد؛ حواسم پی چهرهی او که پشت لایهی غلیظی از آرایش پنهان شده بود، متمرکز بود. بینی سربالا و عملیش کاملاً به ذوق میزد، او با صدایی نازک مدام تاکید میکرد که اَتندینگ قلب چقدر روی گزارشات و رعایت دقیق اصول شرححالگیری حساس هستند. اولین کشیک خود را در بخش قلب رسماً تحویل گرفتم، بیمار من در بخش سیآیسییو بود و یک بیمار سیانوتیک قلب که لوله تراکئوستومی داشت. گویا قرار بود برای عمل جراحی آماده شود، پرونده او را مطالعه کردم.
یک ساعت به عمل آن مانده بود که بیمار به یکباره دچار استرویدر** شد. پرستاری که با من بود گفت:
- مثل اینکه باید ساکشنش کنی.
دوباره پرونده بیمار را نگاه کردم. استرس گرفته بودم. درک درستی هم از ساکشنگذاری نداشتم، گفتم:
- ساکشن بذارم؟
هری دلم ریخت با دست و پایی که میلرزید گفتم:
- من تجربه عملی ساکشنگذاری رو ندارم. یه چیزی تئوری خوندم ولی... .
به عقب نگریستم تا شاید رزیدنت بخش را ببینم؛ اما از ترس پرخاش او به دنبال اینترنهای سال بالایی بودم. بنابراین دست به دامان یکی از اینترنهای سال آخری شدم و گفتم:
- بیمار دچار استرویدر تنفسی شده میشه ساکشنگذاری کنی؟
او نگاهی به من کرد و گفت:
- اولین روز کاریته؟
با تکان سر تایید کردم، نگرانی را از چهرهی من خواند و گفت:
- بیا کنار من وایستا هر چی که میگم رو مو به مو انجام بده چون باید این کارها رو یاد بگیری.
نور امیدی در دلم درخشید. جلو رفتم و هر چه او میگفت را انجام دادم. ابتدا یک کاتتر ساکشن به ضخامت چهارده به خواست او برداشتم. اکسیژن صددرصد را آماده کردم، پالس اکسیژناسیون را تنظیم کردم.
- خب حالا پالس رو وصل کن! اون نه! اون یکی... آره... وصلش کن.
با استرس پالس را برداشتم و وصل کردم. یک چیزهایی از عکس کتابهایی که خوانده بودیم به خاطر آوردم و گفتم:
- بعدش کاتتر ساکشن رو وصل کنم؟
- آره به لوله ساکشن وصلش کن... خب... .
سپس جلو آمد و آن را از من گرفت و گفت:
- نگاه کن آروم این رو وارد لوله تنفسی بیمار کن باید حواست باشه فشار منفی ساکشن برای هر رده سنی فرق داره این آقا چون بزرگسال هست باید فشار منفیاش حدودای پانزده تا ده باشه. خب حالا به صدای قفسه سی*ن*هاش گوش کن. مثل اینکه بهتر شده.
به بیمار نگاه کردم، نفس عمیقی کشیدم. اینترن سال بالایی نگاه به من کرد، متقابلاً نگاه تشکرآمیزی به او کردم. لبخندی زد و گفت:
- خارج کردنش با خودته دیگه، گزارشش هم که میدونی باید بنویسی. ساعت ده عمل داره تو باید زودتر ساکشن رو دربیاری.
- ممنونم... اگه شما نبودید من از عهدهاش برنمیاومدم.
لبخندی زد و گفت:
- خواهش میکنم.
او رفت، مدتی بعد برای خارج کردن ساکشن هم آنقدر در اینترنت جستجو کردم تا با هزار و یک ترس و لرز بالاخره آن را خارج کردم. ساعت ده هم مریض را به اتاق عمل بردند. بعد از آن هم هر مریضی را میآوردند، اِردر*** مربوط به هر مریض را طبق شرححالهایی که میگرفتم پر کردم و با رزیدنت بخش قلب علائم را چک میکردم و بعد در اِستیشن پرستاری مشغول پیدا کردن راه درمان میگشتم. ساعت بعد هم با اینترنها وارد مورنینگ شدیم و به ترتیب سال تحصیلی روی صندلیها جا خوش کردیم. اتند بخش و رزیدنتها که آمدند کلاس در تب و تاب افتاد و هر کدام از بچهها شروع به توضیح راجع به کارهایی که انجام داده بودند، کردند و راههای تشخیصی را برای استاد گفتند. هر کسی به فراخور بیمارش مورد نقد اَتند قرار گرفت و اینکه من هم از این قضایا مستثنی نبودم و اینگونه بود که تازه به فاجعه بودن روزهای اینترنیام پی بردم. آن روز هم بالاخره گذشت، روز پُر کاری داشتم و تا ساعت چهار عصر کشیک بودم، در این بین مسئولیت چک کردن اوضاع بیمار صبح که از اتاق عمل هم برگشته بود، به عهده من بود و باید مراقب علائم حیاتیش میشدم. بعد از تحویل شیفت از بیمارستان خارج شدم، به آقای افراسیابی زنگ زدم و با او صحبت کردم تا از حال پدرم و روند پذیرش و بستری شدنش اطلاع پیدا کنم.
پانوشت:
*لوله تراکئوستومی: در پزشکی به عمل جراحی گفته میشود که طی آن نای در قسمت زیر گلو، برش داده میشود و بهطور عمده برای ایجاد راه تنفسی به غیر از مجرای عادی آن(بینی و دهان) ایجاد میشود.
** استرویدر: سوت تنفسی، صدای ریوی مداوم و بلندی است که هنگام دم از بیمار شنیده میشود
*** اِردر: خلاصه پرونده بیمار که در آن شرححال وضعیت بیمار قید شده است.
آخرین ویرایش توسط مدیر: