- Sep
- 63
- 170
- مدالها
- 1
***
من بدترین شبها رو تنهایی صبح کردم. دقیقاً همون شب.هایی که فکر میکردم این تن بیجون قرار نیست صبحُ ببینه، ولی در کمال تعجب صبح و صبحهای بعدی رو دیدم. من از چیزهایی توی زندگیم گذشتم که فکر میکردم اگه یک ساعت ازشون خبر نداشته باشم قراره بمیرم، قراره قلبم از کار بیافته، ولی سالهاست بیخبرم و هنوز قلبم کار میکنه.
اما... .
زمانی که احساس کردم آدمی رو که دوست دارم قرار نیست فراموش کنم، همینطور هم شد، وقتی احساس کردم حالم بعد از اون آدم خوب نمیشه همین اتفاق افتاد و همهچی همونطوری موند.
درسته هیچ کسی بعد از کسی نمُرده، همه به زندگیمون ادامه دادیم اما خیلی از ماها و بعد از اون دیگه به زندگیشون ادامه ندادن... !
زندگی نکردنِ هرکسی یه جور متفاوتِ... .
یکی همیشه تنها موند، یکی هیچ وقت نخندید، یکی هیچ وقت عاشق نشد و... .
شب هرکدوممون به یه نوعی صبح نشد.. .
من بدترین شبها رو تنهایی صبح کردم. دقیقاً همون شب.هایی که فکر میکردم این تن بیجون قرار نیست صبحُ ببینه، ولی در کمال تعجب صبح و صبحهای بعدی رو دیدم. من از چیزهایی توی زندگیم گذشتم که فکر میکردم اگه یک ساعت ازشون خبر نداشته باشم قراره بمیرم، قراره قلبم از کار بیافته، ولی سالهاست بیخبرم و هنوز قلبم کار میکنه.
اما... .
زمانی که احساس کردم آدمی رو که دوست دارم قرار نیست فراموش کنم، همینطور هم شد، وقتی احساس کردم حالم بعد از اون آدم خوب نمیشه همین اتفاق افتاد و همهچی همونطوری موند.
درسته هیچ کسی بعد از کسی نمُرده، همه به زندگیمون ادامه دادیم اما خیلی از ماها و بعد از اون دیگه به زندگیشون ادامه ندادن... !
زندگی نکردنِ هرکسی یه جور متفاوتِ... .
یکی همیشه تنها موند، یکی هیچ وقت نخندید، یکی هیچ وقت عاشق نشد و... .
شب هرکدوممون به یه نوعی صبح نشد.. .
آخرین ویرایش توسط مدیر: