جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده دلنوشته‌ی شب های دژم | اثر دلارام بخشیان

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط دلارام بخشیان با نام دلنوشته‌ی شب های دژم | اثر دلارام بخشیان ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,169 بازدید, 57 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع دلنوشته‌ی شب های دژم | اثر دلارام بخشیان
نویسنده موضوع دلارام بخشیان
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lord
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
63
170
مدال‌ها
1
***
تو را هزاران اسم است اما هیچ یک، تو نیست.
عظیم‌تری از دستان و زبان و ذهن و جان ما. اما باز هم با تمام نام‌ها می‌خوانمت تا پیدا کنم آن اسمی را که مناسب است برای نقش خالی داستانم. می‌خوانمت تا نامی را پیدا کنم که خوش می‌نشیند بر دلم، بر قصیده نیمه‌ سروده وجودم، بر اوضاع جهانم، بر بلندای آسمانم. نام تو، بستگی دارد به چیستی من، به اینکه کجای داستانم هستم و چه‌گونه جایت خالی است. هنگامه‌ی وحشتم هستم که بخوانم «یا مونسی عند وحشتی» یا در چاه تنهایی که بگویمت «یا حبیب من تحبّب الیه». در بحبوبه غم نشسته‌م که بخوانم «یا فارج کل مهموم» یا رانده‌شده‌ای هستم که پناهی می‌خواهد و بگویم «یا ملجأ کل مطرود». چون نمی‌دانمت، تو را به تمام نام‌ها، آن قدر می‌خوانم که یکی را پاسخ دهی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ILLUSION
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
63
170
مدال‌ها
1
*‌**
بیشتر ما توی آدما دنبال جواب سوالامون می‌گردیم و از اونا توقع داریم وقتی غرق شدیم بیان و نجاتمون بدن و اصلا هم توجه نمی‌کنیم شاید تنهایی بتونه کارساز باشه. درسته، وقتهایی آدما با حضورشون، با قوت قلبشون، با حرفاشون یا بغلشون کمکمون می‌کنن از حال بد خلاص بشیم و برگردیم به زندگی. اما شاید بعضی وقتا تنهایی بتونه نظم فکریمون رو بهمون برگردونه و فضای ذهنمون رو خالی از هر ناامنی‌ کنه. گاهی تنها چیزی که بهمون کمک می‌کنه، تنهاییمونه. اونه که تمام کادرها و حاشیه‌ها رو کنار می‌زنه و می‌ذاره خودت رو ببینی.
پس اگر یه وقتایی تنها شدیم، غمی نداره. حتما نیاز داشتیم بهش که سر راهمون قرار گرفته. که بهترین تصمیم‌ها برای خودت، توی صبح بعد از تنهایی گرفته می‌شن.

باور کن! گاهی فقط باید بری توی تنهایی خودت و اجازه بدی سکوت، همه چیزو سر جای خودشون قرار بده. امتحانش کن. بعضی وقتا برای خودت یکم تنهایی تجویز کن و مطمئن باش که چیزی رو از دست نمی‌دی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ILLUSION
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
63
170
مدال‌ها
1
***
من می‌دانستم که عوض شده‌ام، می‌دانستم که تغییراتی در من ایجاد شده که مرا تبدیل به انسانی جدید کرده‌است. می‌دانستم که این تغییرات پایانی‌ام نیست، هر روز با مواجهه با هر مسئله‌ی کوچک و بزرگی، کارایی مغزم را می‌سنجیدم و خودم را در شرایط گوناگون امتحان می‌کردم.
من عوض شده بودم و از این بابت خوشحال بودم. کنترل زندگی‌ام را در دست داشتم و در حال ساخت دنیایی مطابق میلم بودم. معرکه بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ILLUSION
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
63
170
مدال‌ها
1
***
" همه چیز درست می‌شه.
اشکال نداره، همه توی زندگیشون اشتباه می‌کنن، درسته که اون با رفتنش حفره‌ای به عمق ناآرام‌ترین اقیانوسها توی وجودت ایجاد می‌کنه که نمی‌تونی پرش کنی و از فرداها هر روز بیشتر و بیشتر حسش می‌کنی، اما تو حالت خوب می‌شه.
تو رشد می‌کنی و بزرگ می‌شی. کلی چیز میز یاد می‌گیری، زمان با گذشتنش بهت قدرت‌های جدیدی می‌ده. یه آدم جدید می‌شی اصلا، می‌دونم؛ وقتی دستت رو ول کنه می‌افتی پایین و غرق می‌شی اما عوضش از سطح می‌آی به عمق. عمق امنه، عمق قشنگه، عمق رو تو می‌سازیش.
عمق برات چالش‌هایی رو به همراه می‌آره که تو می‌تونی همه‌شون رو با موفقیت پشت سر بذاری. "
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ILLUSION
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
63
170
مدال‌ها
1
***
ترک کردن همیشه برای من سخت بوده؛ ترک کردن یک عادت دل‌پذیر ولی بد، ترک کردن یک خوراکی خوشمزه ولی مضر، ترک کردن یک رابطه دوستی آزاردهنده یا حتی ترک کردن یک رابطه‌ی عاشقانه‌ی یک طرفه.

این کار را کردم و برخلاف انتظارم ترک این یک مورد برام آنچنان سخت نبود. اصلا متوجه نبودنش نیستم، انگار هیچ‌وقت نبوده و قرار هم نیست که باشد. کسی چه می‌داند شاید کسانی که مرا ترک کردند هم بعد از رفتنشان همین حس را داشتند؛ هیچ تغییر و کم و کسری در وجودشان حس نمی‌کردند و متوجه نبودنم نبودند. درست بر عکس من که با رفتن هر ک.س یک حفره‌ی عمیقی در وجودم ایجاد شد.

حالا از این‌ها بگذریم بحثمان این نبود! ! ترک کردن سخت است اما خب اشکال ندارد، من هم باید یاد بگیرم، یک روز باید وسیله‌ی مورد علاقه‌ام را ترک بگویم. یک روز باید دوست نازنینم را ترک بگویم، یک روز خانواده‌ی نازنینم را و نهایتا یک روز زندگی نه چندان نازنینم را، بالاخره تمرین لازم است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ILLUSION
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
63
170
مدال‌ها
1
***
مدتی‌ست که نمی‌توانم پاهایم را دنبال خودم بکشم و ببرم پیش آدم‌هایی که کنارهم‌ بودنمان، مناسبتی و موقت است. فهمیده‌اند تهش هیچ چیزی عایدمان نمی‌شود و سرکشی می‌کنند. وسط معاشرت کردن، جای این‌که یکی‌شان در آرامش، روی آن یکی بنشیند و این را به مخاطبم القا کنند که در یک مکالمه‌ی دلنشین قرار داریم، مدام خودشان را بیرون میز می‌کشند که «برویم. این خندیدن‌ها و مکالمه‌های معذب را تمام کن که زودتر برویم». بعد من مجبور می‌شوم دست‌هایم را دورشان قلاب کنم و نگهدارمشان که کسی نفهمد چه می‌گویند.
دردسرهای من و فاطمه‌ای که جدیدا، هر چیز غیرآشنایی را پس می‌زند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ILLUSION
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
63
170
مدال‌ها
1
***
با گذشت زمان، قاب روشن و واضحی که هربار نگاه کردن بهش، گذر خون در رگ‌ها رو کند می‌کنه، خاک می‌گیره. فرقیم نمی‌کنه هر ثانیه این قاب رو دستمال بکشی یا این‌که کلا سرش نزنی. هر لحظه‌ش رو مکتوب کنی و ازش عکس بگیری یا توشه‌ی احساسی کمی، از اون برهه برداری. نهایتا زمان راه خودش رو پیدا می‌کنه. یک روز که از پشت محفظه‌ی ضدغباری که براش درست کردی زل می‌زنی بهش، می‌بینی که احساس پررنگ اون‌موقع‌هات، گنگ و نامفهوم شده برات. هرچه بیشتر بهش زل می‌زنی، کمتر احساس موجود در اون قاب رو درک می‌کنی.
و بعد متوجه می‌شی تمام مدتی که صرف سالم نگه‌داشتن اون تصویر بودی، زمان داشته تورو عوض می‌کرده. خاک‌ گرفتن این شکلیه.
قاب‌های ذهنی، سالم می‌مونن. تو خاک می‌گیری.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ILLUSION
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
63
170
مدال‌ها
1
***
در تمام مسائلی که هم‌زمان باهم درگیرشان می‌شدیم اما باهم ازشان خلاصی پیدا نمی‌کردیم، این جریان تکرار می‌شد.
هربار که او زودتر از من برای مشکلش راه‌حلی پیدا می‌کرد و رها می‌شد، برای این‌که من احساس تنهایی نکنم، دلم نسوزد یا هر مراعات دیگری، در همان وضعیت روحی سابقش می‌ماند.
محض رضای خدا، یک‌بار هم ندیدم بابت موفق‌شدن در کاری که من هنوز داشتم برایش تلاش می‌کردم، خوش‌حالی کند.
همیشه صبر می‌کرد تا حال روانی‌مان باهم میزان شود. یک‌بار، در یکی از همین موقعیت‌هایی که اوج او و فرود من، باهم هم‌زمان شده بود، بهش گفتم «من شبیه آن هم‌بندی شده‌ام که با حضورش، شیرینی روز آزادی را برایت تلخ می‌کند». و او، بی‌درنگ، چیزی در این حدود گفت که بلد نیست تنهایی، خوش‌حالی کند.
انگار که بگوید «بلد نیستم آدمیزاد باشم. مجبورم به فرشته‌بودن».
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ILLUSION
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
63
170
مدال‌ها
1
***
گاهی پیش میاد که آدم، در حد فاصل بین خراب‌کردن همه‌‌چیز و انتظاری که برای دیدن عواقبش می‌کشه، عامدانه درمقابل صدای سرزنش‌گر ذهنش سکوت می‌کنه.
با این توجیه که «من خودم گذاشته‌ام کار به این‌جا برسه پس حق هم‌دردی‌گرفتن ندارم»، اجازه نمی‌ده که دست‌های هم‌دردی، شونه‌ش رو فشار بدن.
اگر شما هم اون‌جا ایستاده‌اید، اگر شما هم دارید سقوط می‌کنید و نمی‌گذارید شاخه‌های اطراف شتابتون رو کم کنن، لازمه بدونید که مجازات‌کردن خودتون با حرف‌نزدن و کمک‌ نگرفتن، فقط و فقط زور ناخودآگاه شماتت‌گرتون رو بیشتر می‌کنه. قرار نیست ما فقط موقع مرگ عزیزان و برک‌آپ‌های سخت و بقیه‌ی غم‌هایی که نقش خودمون توش کم‌رنگه، کمک اطرافیان رو بپذیریم.
گاهی باید اجازه بدیم که شاخه‌های مطمئن زندگی‌مون، غم‌خوار مشکلاتی باشند که خودمون مسبب اصلیش هستیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ILLUSION
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
63
170
مدال‌ها
1
***
بغل کردن، رفتاری از جنس نیاز نیست. از جنس برآورده کردن نیازهای دیگری هم نیست.
بلکه از جنس ابرازه، با زبان بدن. ابراز این‌که فاصله ای بین من و تو نیست. و ببین چقد لمست میکنم «و ببین چقدر دارمت و مراقبتم» ببین چقد تعلق دارم بهت.
«چقدر مشتاقم بهت» و ببین چقد امنم. «و می‌بینی چقدر قشنگی؟ بغلت میکنم که ببینی» و می‌بینی چقد برای من مطبوعی؟ چقد میتونم ازت نفس بکشم؟ بغلت می‌کنم که ببینی عاشق عطرتم.
«بغلت میکنم که قد بودنت، باورت کنم» بغلت میکنم که سهم دلخواه و انتخاب‌شده‌م از دنیا باشی «بغلت میکنم، چون آرومم می‌کنه و دلم میخواد آرومت کنم.» بغلت می‌کنم تا بگم قلبم، قلبت رو حس میکنه.
و بغلت میکنم چون دوستت دارم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ILLUSION
بالا پایین