جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده دلنوشته‌ی شب های دژم | اثر دلارام بخشیان

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط دلارام بخشیان با نام دلنوشته‌ی شب های دژم | اثر دلارام بخشیان ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,673 بازدید, 57 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع دلنوشته‌ی شب های دژم | اثر دلارام بخشیان
نویسنده موضوع دلارام بخشیان
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lord
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
63
170
مدال‌ها
1
***
هر چه‌قدر بیشتر می‌گذرد می‌فهمم برای این حجم از دل‌تنگی برنامه‌ریزی نکرده بودم، تسکینی کنار نگذاشته بودم، حسابش را نمی‌کردم این‌قدر بیشتر از توقعم ظاهر شوم.
به گمانم آدم از تنها چیزی که در خودش خبر ندارد همین است:
"زور بازوی دوست داشتنش"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ILLUSION
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
63
170
مدال‌ها
1
***
بیا و خاموش کن سیگارِ بدبینی رو در نیمه پر لیوانِ من، بیا دورِ هم باشیم نه دور از هم، بیا که وقت تنگه، تنگ‌تر از تنگناهای پر پیچ و خم. اصلاً این حرف‌های عاشقانه به ما نیومده عزیزم، بیا تا تو لیوانی که دوست داری چایی بریزیم بشینیم طلوع و غروب آفتاب و حضور مهتاب رو تماشا کنیم، دست‌های هم رو سفت بگیریم و نگران فردا و فرداهای تاریک نباشیم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ILLUSION
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
63
170
مدال‌ها
1
***
شما فکر کنین با یه آدمی توی ذهن‌تون تماماً زندگی می‌کنین.
بیدار که می‌شین برمی‌گردین تو صورتش خیره می‌شین، بیدارش می‌کنین، بهش صبح بخیر می‌گین حتی می‌بوسینش، ولی تو یک لحظه متوجه می‌شین همچین آدمی کنارتون حضور نداره و حتی نمی‌دونین کجاست!
ولی تو چند ثانیه دوباره خودتون رو جمع و جور می‌کنین و به همون زندگی تو خیال‌تون ادامه می‌دین.
بلند می‌شین، صبحانه درست می‌کنین، از هر چیز دوتا روی میز می‌ذارین
ولی بلااستفاده چاییِ دوم سرد میشه و مثل همیشه ریخته میشه توی سینک ظرف شویی... !
موقع شستن ظرف‌ها نفس‌هاش رو کنار گوشت حس می‌کنی، باهاش صحبت می‌کنی و نظرش رو راجع به شام و ناهار می‌پرسی.
بازم شب موقع خواب کنارته بهش شب بخیر میگی... !
بازم چند لحظه به خودت میای می‌بینی کنارت نیست... !
فکر کن با یکی این‌جوری زندگی کنی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ILLUSION
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
63
170
مدال‌ها
1
***
یه چیزی رو هم باید در نظر بگیریم
که کار “درست” (نه این‌که یک دونه کار درست وجود داشته باشه ها،صرفا به این معنی که چیزی که برای تو توی این زمان مطلوبه) برامون چیه.
چون همیشه کار درست اون “تصمیم منطقی و عقلانی‌ای که توش بیشتر خودت رو در نظر گرفتی” نیست.
گاها مراقب آدم‌های دورت بودن کار درسته واست.

و به‌نظرم کلش همینه، که اگر اون کار عقلانیت رو بی‌خیال شدی، توی سرت اینطوری نباشه که “یه چیزی میخواستم،بخاطر فلانی انجامش ندادم”
این‌طوری باشه که “خواستم که به‌خاطر فلانی یه تغییراتی بدم توی تصمیمم”

میدونی،میخوام بگم فاعل داستانه خودمون ماییم ،و “انجام ندادن” هم فعل محسوب میشه.
و هرکار می‌کنی مطمئن شو که میدونی تصمیمت مال خودته.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ILLUSION
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
63
170
مدال‌ها
1
***
بار اول که بهم بازی تخته رو یاد داد از ذوق چشم‌هام برق میزد، تا قبلش هیچ ایده‌ای نداشتم قراره چه روزها و شب‌هایی سر بازی کل‌کل کنیم و به عشق بردنش دختر بچه‌ی پنج ساله‌ای بشم که تحمل باخت نداره، بارها بهش باختم و سر جفت شیش‌هایی که پیاپی می‌آورد خوش‌ شانس خطابش کردم و به بوسه‌های بعد از بردش خندیدم و یادم رفت که بهش بگم جفت شیش من تویی. که دنیا پر از بدشانسیه و هرچقدر مهره‌هام زده بشه اهمیتی نداره، تا وقتی تو عدد شانس منی می‌تونم هر روز از نو شروع کنم و چشم‌هام بخنده. که حاضرم تا آخرین روز زندگیم بهت ببازم ولی خودت رو نبازم. که زندگی بی تو، تخته ی پر از مهره‌ی دشمنه و من بی‌دفاع‌ترین مهره‌ی دنیا.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ILLUSION
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
63
170
مدال‌ها
1
***
برگشتم به عقب، می‌خواستم بدونم چی باعث شد ان‌قدر گم شم، ان‌قدر از مسیر دل‌خواهم فاصله بگیرم و ان‌قدر اشتباه کنم.
همه چیز از وقتی شروع شد که به خودم ترحم کردم، به خودم حق دادم یکم تنبلی کنم و نظم رو از زندگیم بگیرم.
به خودم گفتم لزومی نداره همیشه ساعت ۱۱ بخوابی، اگر دوست داری بیدار باشی اشکال نداره، شب رو بیدار بمون.
همین کار کوچیک، استارت اجازه‌هایی بود که به خودم دادم و نباید می‌دادم.
اجازه‌ی اشتباه کردن، اجازه‌ی رفتن سمت چیزایی که توش منطقم پشت در می‌موند.
درسته تجربه شد، اما واقعا هزینه‌ی اون تجربه‌ها، یه بخش بزرگی از من بود که پرداختم و حالا نه خودم رو دارم، نه اون هیجان و تپش رو.
این‌جام با کسی که به اشتباه عادت کرده و دیگه ان‌قدر براش عادی شده که نمی‌تونه مرز بین درست و غلط رو تشخیص بده.
نمی‌گم هیچوقت نمی‌شه درستش کرد، کار نشد نداره، قطعا میشه دوباره نظم رو برگردوند و برگشت، اما خیلی سخته.
تو این مرحله‌ای که من هستم و با این چیزایی که می‌بینم، خیلی سخته برگشتن.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ILLUSION
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
63
170
مدال‌ها
1
***
این‌که هنوز خوب نشدی، به اندازۀ آدم‌های دیگه برای تلاش‌ کردن انگیزه و انرژی نداری، انجام‌ دادن ساده‌ترین کارا برات سخت و غیر ممکنه و زندگی بار اضافه‌ای شده روی دوشت، به این معنا نیست که تو آدم ضعیف و شکست‌ خورده‌ای هستی، تفاوت تو ضعف تو نیست، فقط شرایط حال حاضرته؛ حتی اگه متوجهش نباشی، داری باهاش می‌جنگی،‌ روش انرژی و وقت می‌ذاری تا بالاخره یه‌روزی بتونی ازش خلاص شی و اصلا ان‌قدر این‌ کار، کار سختیه که تو رو خسته‌تر، غمگین‌تر و ناامیدتر از بقیه کرده. تو خیلی قوی‌ هستی، تو قابل تقدیری.
باید شرایط حال رو قبول کنیم، همین که قبول کنیم صد پله جلوتریم مراحل بعد درست کردن و گذر کردنه... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ILLUSION
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
63
170
مدال‌ها
1
***
عزیزم من که نمی‌تونم خودم رو گول بزنم؛ بله، دوستت دارم، آینده‌ای که می‌تونیم بسازیم رو دوست دارم، هر وقت عکسات رو می‌بینم قلبم ضربانش تغییر می‌کنه، راجع بهت رویا می‌بافم.
اما نمی‌تونم به همین اکتفا کنم عزیزم. حتی مطمئن نیستم که لایق اینا هستی یا نه. چرا خودمون‌ رو گول بزنیم؟ تو که خوب می‌دونی، اونقدری لجباز و مغرور هستم که بهت اینا رو نگم و نذارم بفهمی.
می‌تونم ساعتها باهات از هر دری حرف بزنم، اما نذارم تو حتی یک درصد از احساساتم باخبر بشی.
چون اگه یه چیز رو تو این دنیا خیلی خوب یاد گرفته باشم اون قایم شدن پشت شخصیت دست سازم وقتی بهش نیاز دارمه. پس بیا، لطفا قبل از این که دیر بشه بیا. چون داره دیر میشه و من نمی‌دونم اگه قلبم بهونه‌ت رو گرفت، باید بهش چی بگم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ILLUSION
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
63
170
مدال‌ها
1
***
من‌ هم یه زمانی تنها بودم هیچ‌ک.س رو نداشتم و بخاطر تنهاییم گریه می‌کردم. حتی از خودم متنفر بودم که ان‌قدر تنهام و خودم رو تحقیر می‌کردم.
فکر می‌کردم به خاطر اینه که به اندازه‌ی کافی زیبا نیستم، یا چون چیز ارزشمندی توی وجودم نیست همیشه تنها می‌مونم.

الان‌ هم تنهام، اما دیگه این‌جوری فکر نمی‌کنم.
الان تنهام چون انتخاب خودم تنهاییه. چون دیدم که تنها دستی که می‌تونم مطمئن باشم موقع گرفتنش جا خالی نمی‌ده، دستای خودمه. تنها کسی که به گریه‌هام و خنده‌هام، واقعا و برای همیشه اهمیت می‌ده، خودمم. تنها کسی که می‌تونم بی چون و چرا روی قولاش حساب باز کنم و مطمئن باشم زیرشون نمی‌زنه، خودمم.
حتی وسط میدون جنگ، در حالی که سردم بود و داشت از دماغم خون میومد تنها بودم. اما الان پشت دیوار‌های فرمان‌روایی‌ای که با دستای خودم ساختم تنهام.
الانم تنهام، اما این سری تنهاییم انتخابمه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ILLUSION
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
63
170
مدال‌ها
1
***
هر وقت غرق شدی، هر وقت گم شدی و کسی نیومد تا پیدات کنه، هر وقت انقدر خسته بودی که نمی‌تونستی شونه‌هات‌ رو بالا نگه داری، هر وقت کف دستات رو لمس کردی و هیچ حسی توشون نبود، هر وقت صداهای توی سرت ان‌قدر بلند شدن که دیگه نتونی ازشون فرار کنی، هر وقت لبخند زدی و یهو گوشه‌ی لبات افتادن پایین، رجوع کن به اون گنجی که گذاشته تو قلبت. رجوع کن بهش! اون برای توعه، برای اتصال، برای بی‌خود شدن، برای بخشی از بی‌نهایت شدن. رجوع کن بهش! اگر پیداش نکردی، بیا اینجا.
بیا اینجا پیش من. من خوب می‌دونم چه‌جوری و کجا باید دنبالش بگردیم. بیا اینجا من بلدمت، حتی بهتر از خودت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ILLUSION
بالا پایین