- Feb
- 351
- 1,445
- مدالها
- 2
۲۰-
. . .
نگاهی به چهرهی که هنوز لب و دهنش و فکش رو نکشیده بودم و تازه فقط چشم و ابرو و بینیش بود، انداخت و گفت:
- نیم رخ؟
- آره.
جهان ابرویی بالا انداخت و با تیزبینی ادامه داد:
- نیم رخ یه مردِ؟!
از اونجایی که از عکس نیم رخ آتش با استفاده از برنامههای مختلف سیاه و سفیدش کرده بودم جوری که نتونه تشخیص بده اونه؛ نشونش دادم و گفتم:
- اینه!
نگاه دقیق و موشکافانهای بهش انداخت و گفت:
- خوبه! چیزی نیاز نداری؟
- نه...مرسی!
خم شد و روی سرم رو بوسید، عجب! نمیدونستم مریض که بشی انقدر عزیز میشی.
جهان از اتاق بیرون رفت. نفس راحتی کشیدم و به نقاشی که یکم از طرح بینیش مونده بود نگاه کردم. از بچگی عاشق نقاشی و بوم و رنگ و... بودم.
کلاسهای مختلف هم میرفتم و برای همین رشتهی هنر و طراحی و البته تصمیم دارم دو یا سه سال بعد گرافیک بخونم.
توی کارم سریع و حرفهای هستم. اما حیف که آدمایی مثل من هنوز بیکارن. از اونجایی که عادت ندارم ادامهاش رو بزارم برای یه وقت دیگه ولی سرم هم به شدت درد میکنه و میترسم به بقیهاش هم گند بزنم فقط اون تیکه از بینیش رو درست میکنم و داخل نایلون مخصوصی داخل کشو میزارمش که تا نخوره.
روی تخت دراز میکشم و آرنجم رو روی چشمهام میزارم. هنوز پنج دقیقه نگذشته که ستاره و کیانا با سر و صدای زیاد وارد میشن.
دستم رو از روی چشمهام برمیدارم و نگاهشون میکنم یکی ظرف آش دستشه یکی هم داروها.
کیا: آخ حتما باید یه چیزی بشه تا مامانی آش درست کنه.
کیانا از اولش هم به مادرم میگفت مامانی حتی زمانیکه پدر و مادرش زنده بودن.
ستا: همچین مریضی آسمان بد هم نبود واسه ما.
بالش زیر سرم رو درآوردم و به سمتشون پرت کردم. که جا خالی دادن و توی سر جهان خورد.
جهان: دهنت سرویس قوزمیت با این خوب شدنت آدم که هیچ نمیشی.
جدی گفتم:
- وا جهان مگه فرشتهها آدم میشن؟
جهان ادام رو درآوردم و ستا و کیا پخش زمین شدن و نزدیک بود آش دست کیان بیفته که جهان نگهش داشت.
سری از تاسف تکون داد و گفت:
- هيچوقت آدم نمیشین!
و قبل از اینکه کسی چیزی بهش بگه روش رو برگردوند و خواست بره که کیانا گفت:
- جهان بچرخ.
جهان به طرفش برگشت که کاسهی آش رو توی صورتش زد و با دو بیرون میره. ستاره داروها رو زمین گذاشت و خنده کنان دنبال کیانا راهی شد ولی قبلش گفت:
- مگه خودت نگفتی ما آدم نمیشیم...پس به قول خودت به کولی بازیمون ادامه میدیم.
میخندم و ستاره هم بیرون رفت و من که میدونم جهان تلافیش رو سر کیانا بدجور درمیاره. و بدبخت کیانا!
. . .
نگاهی به چهرهی که هنوز لب و دهنش و فکش رو نکشیده بودم و تازه فقط چشم و ابرو و بینیش بود، انداخت و گفت:
- نیم رخ؟
- آره.
جهان ابرویی بالا انداخت و با تیزبینی ادامه داد:
- نیم رخ یه مردِ؟!
از اونجایی که از عکس نیم رخ آتش با استفاده از برنامههای مختلف سیاه و سفیدش کرده بودم جوری که نتونه تشخیص بده اونه؛ نشونش دادم و گفتم:
- اینه!
نگاه دقیق و موشکافانهای بهش انداخت و گفت:
- خوبه! چیزی نیاز نداری؟
- نه...مرسی!
خم شد و روی سرم رو بوسید، عجب! نمیدونستم مریض که بشی انقدر عزیز میشی.
جهان از اتاق بیرون رفت. نفس راحتی کشیدم و به نقاشی که یکم از طرح بینیش مونده بود نگاه کردم. از بچگی عاشق نقاشی و بوم و رنگ و... بودم.
کلاسهای مختلف هم میرفتم و برای همین رشتهی هنر و طراحی و البته تصمیم دارم دو یا سه سال بعد گرافیک بخونم.
توی کارم سریع و حرفهای هستم. اما حیف که آدمایی مثل من هنوز بیکارن. از اونجایی که عادت ندارم ادامهاش رو بزارم برای یه وقت دیگه ولی سرم هم به شدت درد میکنه و میترسم به بقیهاش هم گند بزنم فقط اون تیکه از بینیش رو درست میکنم و داخل نایلون مخصوصی داخل کشو میزارمش که تا نخوره.
روی تخت دراز میکشم و آرنجم رو روی چشمهام میزارم. هنوز پنج دقیقه نگذشته که ستاره و کیانا با سر و صدای زیاد وارد میشن.
دستم رو از روی چشمهام برمیدارم و نگاهشون میکنم یکی ظرف آش دستشه یکی هم داروها.
کیا: آخ حتما باید یه چیزی بشه تا مامانی آش درست کنه.
کیانا از اولش هم به مادرم میگفت مامانی حتی زمانیکه پدر و مادرش زنده بودن.
ستا: همچین مریضی آسمان بد هم نبود واسه ما.
بالش زیر سرم رو درآوردم و به سمتشون پرت کردم. که جا خالی دادن و توی سر جهان خورد.
جهان: دهنت سرویس قوزمیت با این خوب شدنت آدم که هیچ نمیشی.
جدی گفتم:
- وا جهان مگه فرشتهها آدم میشن؟
جهان ادام رو درآوردم و ستا و کیا پخش زمین شدن و نزدیک بود آش دست کیان بیفته که جهان نگهش داشت.
سری از تاسف تکون داد و گفت:
- هيچوقت آدم نمیشین!
و قبل از اینکه کسی چیزی بهش بگه روش رو برگردوند و خواست بره که کیانا گفت:
- جهان بچرخ.
جهان به طرفش برگشت که کاسهی آش رو توی صورتش زد و با دو بیرون میره. ستاره داروها رو زمین گذاشت و خنده کنان دنبال کیانا راهی شد ولی قبلش گفت:
- مگه خودت نگفتی ما آدم نمیشیم...پس به قول خودت به کولی بازیمون ادامه میدیم.
میخندم و ستاره هم بیرون رفت و من که میدونم جهان تلافیش رو سر کیانا بدجور درمیاره. و بدبخت کیانا!