- Jun
- 2,159
- 40,080
- مدالها
- 3
آخرین تیکهی ساندویچ را هم با نوشابه پایین دادم و پیش شهرزاد برگشتم. شهرزاد دراز کشیده از پنجره به آسمان تاریک چشم دوخته بود.
- حالت چطوره مامان شهرزاد؟
شهرزاد به طرفم برگشت و لبخند بیجانی زد و گفتم:
- خوبم خاله سارینا.
ظرف غذای نیمخوردهاش را جمع کردم و کناری گذاشتم و گفتم:
- پس چرا اینقدر گرفتهای؟
به سختی خود را بالا کشید تا بنشیند.
- کلافهام، نمیدونم این روزهای آخر رو چطور باید بگذرونم؟ به نظرت میتونم مادر بشم؟
- این حرفها چیه؟ حتماً میتونی.
شهرزاد سرش را زیر انداخت و گفت:
- خیلی میترسم.
کنارش روی تخت نشستم و گفتم:
- به جای این حرفها، این روزها تا میتونی استراحت کن، چون یه مدت دیگه ونگ ونگ بچه نمیذاره بخوابی.
سرش را بالا آورد و لبخند زد و گفت:
- وای که چقدر خوب میشه.
از روی تخت بلند شدم و روی صندلی نشستم و گفتم:
- حالا ببینم وقتی از کمخوابی به غلط کردن افتادی بازم میگی وای چقدر خوب؟
- نخیر بیاحساس، گوگولی من بچه خیلی خوبیه.
- شما دوتا قصد ندارید برای این گوگولی اسم انتخاب کنید، از بس بهش گفتید فسقل میترسم روش بمونه.
شهرزاد خندید و گفت:
- نمیدونی انتخاب اسم چه پروسه سختیه، هزارتا اسم انتخاب کردیم، یا امیر دوست نداشته، یا من خوشم نیومده، یا به فامیل ارجمندی نمیاومده، یا کلاً از مد افتاده بوده... اصلاً هر کاری میکنیم نمیشه اسم انتخاب کرد. الان هم دیگه امیر گفته انتخاب اسم رو ول کن تا به دنیا بیاد.
- آخه چرا؟
- نمیدونم یا خسته شده یا یه اسم انتخاب کرده چون نمیخواد ایراد بگیرم چیزی نمیگه.
نیشخندی زدم و گفتم:
- میخواد یهو شناسنامهش رو بیاره بهت بگه اینم اسم فسقل.
شهرزاد خندید و گفت:
- باور کن حالا که اینجا گیر افتادم و از سلامت بچهم میترسم، دیگه مهم نیست اسمش چی باشه، بذار امیر هرچی میخواد بذاره، من فقط فسقلم رو میخوام بغل کنم.
- چرا اینطوری حرف میزنی؟ فسقل میاد، بغلش میکنی، اسم براش میذاری... فقط امیدوارم به تو نکشه چون در اون صورت متأسفانه باید گوشزد کنم اصلاً بچه خوبی نمیشه، امیدوارم به امیر بکشه، مقداری آدم باشه.
شهرزاد اخم کرد و گفت:
- اِ تا دلش هم بخواد به من بکشه.
کمی دستانم را بلند کردم و گفتم:
- خواهش میکنم نفرینش نکن، واسه دنیا یه دونه شهرزاد کافیه، دو تاش نکن.
شهرزاد ابروهایش را بالا داد و سرش را کمی چرخاند و گفت:
- دنیا افتخار میکنه شهرزادها زیاد بشن.
- باز خوبه بچهات پسره، دختر بود و به تو میکشید روی دستمون میموند، ما شانس آوردیم که یه امیری پیدا شد خدا زد پس کلهاش اومد تو رو گرفت.
- اِ کِی از من بهتر میتونست گیر بیاره؟
چهره متفکری گرفتم و گفتم:
- فقط موندم امیر به این آقایی چرا اومد تو رو گرفت؟
شهرزاد دستانش را در بغل جمع کرد و گفت:
- چون بنده بسیار خانم تشریف دارم.
- بدون شوخی، چی شد به امیر جواب مثبت دادی؟ فقط بهخاطر فرار از درس و افشین؟
- حالت چطوره مامان شهرزاد؟
شهرزاد به طرفم برگشت و لبخند بیجانی زد و گفتم:
- خوبم خاله سارینا.
ظرف غذای نیمخوردهاش را جمع کردم و کناری گذاشتم و گفتم:
- پس چرا اینقدر گرفتهای؟
به سختی خود را بالا کشید تا بنشیند.
- کلافهام، نمیدونم این روزهای آخر رو چطور باید بگذرونم؟ به نظرت میتونم مادر بشم؟
- این حرفها چیه؟ حتماً میتونی.
شهرزاد سرش را زیر انداخت و گفت:
- خیلی میترسم.
کنارش روی تخت نشستم و گفتم:
- به جای این حرفها، این روزها تا میتونی استراحت کن، چون یه مدت دیگه ونگ ونگ بچه نمیذاره بخوابی.
سرش را بالا آورد و لبخند زد و گفت:
- وای که چقدر خوب میشه.
از روی تخت بلند شدم و روی صندلی نشستم و گفتم:
- حالا ببینم وقتی از کمخوابی به غلط کردن افتادی بازم میگی وای چقدر خوب؟
- نخیر بیاحساس، گوگولی من بچه خیلی خوبیه.
- شما دوتا قصد ندارید برای این گوگولی اسم انتخاب کنید، از بس بهش گفتید فسقل میترسم روش بمونه.
شهرزاد خندید و گفت:
- نمیدونی انتخاب اسم چه پروسه سختیه، هزارتا اسم انتخاب کردیم، یا امیر دوست نداشته، یا من خوشم نیومده، یا به فامیل ارجمندی نمیاومده، یا کلاً از مد افتاده بوده... اصلاً هر کاری میکنیم نمیشه اسم انتخاب کرد. الان هم دیگه امیر گفته انتخاب اسم رو ول کن تا به دنیا بیاد.
- آخه چرا؟
- نمیدونم یا خسته شده یا یه اسم انتخاب کرده چون نمیخواد ایراد بگیرم چیزی نمیگه.
نیشخندی زدم و گفتم:
- میخواد یهو شناسنامهش رو بیاره بهت بگه اینم اسم فسقل.
شهرزاد خندید و گفت:
- باور کن حالا که اینجا گیر افتادم و از سلامت بچهم میترسم، دیگه مهم نیست اسمش چی باشه، بذار امیر هرچی میخواد بذاره، من فقط فسقلم رو میخوام بغل کنم.
- چرا اینطوری حرف میزنی؟ فسقل میاد، بغلش میکنی، اسم براش میذاری... فقط امیدوارم به تو نکشه چون در اون صورت متأسفانه باید گوشزد کنم اصلاً بچه خوبی نمیشه، امیدوارم به امیر بکشه، مقداری آدم باشه.
شهرزاد اخم کرد و گفت:
- اِ تا دلش هم بخواد به من بکشه.
کمی دستانم را بلند کردم و گفتم:
- خواهش میکنم نفرینش نکن، واسه دنیا یه دونه شهرزاد کافیه، دو تاش نکن.
شهرزاد ابروهایش را بالا داد و سرش را کمی چرخاند و گفت:
- دنیا افتخار میکنه شهرزادها زیاد بشن.
- باز خوبه بچهات پسره، دختر بود و به تو میکشید روی دستمون میموند، ما شانس آوردیم که یه امیری پیدا شد خدا زد پس کلهاش اومد تو رو گرفت.
- اِ کِی از من بهتر میتونست گیر بیاره؟
چهره متفکری گرفتم و گفتم:
- فقط موندم امیر به این آقایی چرا اومد تو رو گرفت؟
شهرزاد دستانش را در بغل جمع کرد و گفت:
- چون بنده بسیار خانم تشریف دارم.
- بدون شوخی، چی شد به امیر جواب مثبت دادی؟ فقط بهخاطر فرار از درس و افشین؟
آخرین ویرایش توسط مدیر: