- Feb
- 93
- 681
- مدالها
- 2
میخواست چیزی بگوید که پیش دستی کردم و با لحنی بیخیال و بیحس گفتم:
- قبلِ اینکه سوالی بپرسی، باید بگم که جواب نمیدم و بهتره به توضیحاتم گوش بدی.
با نارضایتی گفت:
- اما...
وسط حرفش پریدم و خیلی جدی گفتم:
- من بهت پولی که احتیاج داری رو میدم و در عوضش میخوام برام یک کاری کنی.
صورتش نگران شد و گفت:
- چه کاری؟ نَگین که در موردِ شرکته.
پوزخندی زدم و گفتم:
- خوشم اومد، باهوشی! قبلِ اینکه بریم سراغ کاری که ازت میخوام یه چیزی سفارش بده. با شکم خالی نمیتونم درست تمرکز کنم.
و بعد پایم را رویِ پا انداختم و با خونسردی حرص دراری به او خیره شدم.
عصبانی شد و گفت:
- خانومِ محترم، من اینجا نیومدم تا با شما قهوه بخورم.
میخواست از سر میز بلند شود که شانهای بالا انداختم و گفتم:
- باشه بابا. خودت نخواستی! میرم سر اصل مطلب. تو پروندههایی که دستِ حسابدار شرکتتونه رو به من میدی و نصف پول رو دریافت میکنی. بعدش من یه بررسی ساده میکنم و اونها رو بهت بر میگردونم.
چشمانش را ریز کرد و با لحنی شکبرانگیز گفت:
- یه بررسی ساده؟
سرم را تکان دادم و با لحنی آرام و مطمئن برایِ تاثیر بیشتر حرفم گفتم:
- یه بررسی ساده.
با اینکه قانع نشده بود ولی میدانستم که پول لازم دارد و قبول میکند چون آنقدرها هم باهوش نبود!
صدایش بلند شد و گفت:
- باشه، برام دردسر که نمیشه؟
- نه، خب اگر میخوای همکاریمون رو شروع کنیم، این سفتههایی که بهت میدم رو امضا کن.
تعجب کرد و گفت:
- سفته برای چی؟
بیخیال گفتم.
- خب من که نمیتونم الکی الکی پول بدم بهت.
خیلی احمق بود! سری تکان داد و گفت.
- باشه. بده.
سفتهها را از کیفم درآوردم و پس از امضایِ آنها رو به اشرقی گفتم:
- خب، همین الان برو و به یه بهونهای پروندهها رو از حسابدار برام بگیر. منتظر میمونم.
سری تکان داد و گفت:
- باشه، فقط گفتی که برام دردسر نمیشه دیگه... .
- قبلِ اینکه سوالی بپرسی، باید بگم که جواب نمیدم و بهتره به توضیحاتم گوش بدی.
با نارضایتی گفت:
- اما...
وسط حرفش پریدم و خیلی جدی گفتم:
- من بهت پولی که احتیاج داری رو میدم و در عوضش میخوام برام یک کاری کنی.
صورتش نگران شد و گفت:
- چه کاری؟ نَگین که در موردِ شرکته.
پوزخندی زدم و گفتم:
- خوشم اومد، باهوشی! قبلِ اینکه بریم سراغ کاری که ازت میخوام یه چیزی سفارش بده. با شکم خالی نمیتونم درست تمرکز کنم.
و بعد پایم را رویِ پا انداختم و با خونسردی حرص دراری به او خیره شدم.
عصبانی شد و گفت:
- خانومِ محترم، من اینجا نیومدم تا با شما قهوه بخورم.
میخواست از سر میز بلند شود که شانهای بالا انداختم و گفتم:
- باشه بابا. خودت نخواستی! میرم سر اصل مطلب. تو پروندههایی که دستِ حسابدار شرکتتونه رو به من میدی و نصف پول رو دریافت میکنی. بعدش من یه بررسی ساده میکنم و اونها رو بهت بر میگردونم.
چشمانش را ریز کرد و با لحنی شکبرانگیز گفت:
- یه بررسی ساده؟
سرم را تکان دادم و با لحنی آرام و مطمئن برایِ تاثیر بیشتر حرفم گفتم:
- یه بررسی ساده.
با اینکه قانع نشده بود ولی میدانستم که پول لازم دارد و قبول میکند چون آنقدرها هم باهوش نبود!
صدایش بلند شد و گفت:
- باشه، برام دردسر که نمیشه؟
- نه، خب اگر میخوای همکاریمون رو شروع کنیم، این سفتههایی که بهت میدم رو امضا کن.
تعجب کرد و گفت:
- سفته برای چی؟
بیخیال گفتم.
- خب من که نمیتونم الکی الکی پول بدم بهت.
خیلی احمق بود! سری تکان داد و گفت.
- باشه. بده.
سفتهها را از کیفم درآوردم و پس از امضایِ آنها رو به اشرقی گفتم:
- خب، همین الان برو و به یه بهونهای پروندهها رو از حسابدار برام بگیر. منتظر میمونم.
سری تکان داد و گفت:
- باشه، فقط گفتی که برام دردسر نمیشه دیگه... .
آخرین ویرایش توسط مدیر: