- Mar
- 123
- 761
- مدالها
- 2
فرزانه ☆☆☆
با سختی لای پلک هامو باز کردم و بیبی رو کنارم دیدم که خیلی بیتاب هست حس میکردم که سرم داشت میمیترکید برای همین دستم رو روی سرم گذاشتم و ناله ای کردم تازه دوزاریم افتاد که دیشب مهران منو زد بعد هم گفت میره سروقت امیر یهو از جام نیم خیز میشم که بادرد بدی توی پهلو و کمرم جيغ خفه ای کشیدم بیبی دوباره کمکم کرد دراز بکشم دستش رو نوازش وار توی موهامومیکشید و گفت
بیبی _دردتو دَجان مَ آخه چیکار موکونی بدن تو صدمه دیدَه از جای خو تکان نخور (دردت به جانم آخه چیکار میکنی بدنت صدمه دیده از جایت تکان نخور)
_بیبی..بیبی حال ..حال امیر چه طوره
بیبی _تو بَرِ فعلا نگران حال خودخو باش (تو برای فعلا نگران حال خودت باش)
_مادری دیشب مهران خیلی عصبی بود ....منو زد ...بعد تهدید کرد امیر رو میکشه حالا تو بگو چی کار کنم
بیبی_ نگران نباش حال امیر خوبه ولی مهران و ....
دیگه حرفش رو ادامه نداد و سکوت کرد وای که چقدر از این کار بدم میاد حرف و نصفه بزاری و طرف مقابلت رو دق بدی دوباره تکرار کردم
_مهران ...چی اتفاقی برای مهران افتاده
مادری از جاش بلند شد و کنار سماور از رنگ و رو رفته نشست وبه پشتی اش تکیه داد وشروع کرد به چایی ریختن داشتم از این همه بیتفاوتی حرصم میگرفت که بالاخره لب از لب باز کرد
بیبی _ظاهرا کی از دیشو بعد دعواشمواز خانه کی برون زده پلیسا رای شیره گریفته و بردتش پاسگاه بری ایکی مدرک ندره میخوان ردومرز کنه (ظاهرا که از دیشب بعد دعواتون از خونه بیرون رفته پلیسا راهش رو گرفته و برده پاسگاه برای اینکه مدرک نداره میخوان رد و مرز کنن)
با ناباوری به حرف های بیبی خیره میشم و آروم آروم باخودم تکرار میکنم
_گرفتنش ...میخوان ردومرزش کنن...خب حالا پدر کجاست ...چرا کاری نمیکنین چرا کاری نمیکنین
بی بی آهی از ته دل کشید و گفت _دخترمه قبل از دستگیریشی دَ دوست خو دَمو پیام دَدَ کی بری آزادیشی کاری نکنیم میخواد اوغانستان بورَ مورَم گفتک کی باید موام برگردیم (دخترم قبل دستگیریش به دوستش برای ما پیام فرستاده که برای آزادیش کاری نکنیم میخواد افغانستان برگرده به ماهم گفته که باید ماهم برگردیم )
ناگهان یک نه بلند از ته گلو گفتم که مادری ترسید و دستش رو روی قلبش گذاشت که نشان از این میداد که از بلندی صدام ترسیده
_نهههههه من برنمیگردم من نمی خوام به اون خراب شده برگردم یعنی من حاظرم بمیرم بگن قبله طرف کشورت هست میگم جنازم رو برخلاف قبله بزارن حتی نمی خوام جنازم طرف اون جایی باشه که اون هست باشه فهمیدی حتی جنازه
بیبی _دست تو کی نیه مهران هرچی بوگه بابه تو انجام میده تازه اوغانستان که اینقدرا هم بد نیه بده از کشور غریب میخوای بوری کشورخو (دست تو که نیست مهران هرچی به گه بابات انجام میده تازه افغانستان که آنقدر ها هم بد نیست بده از کشور غریب میخوای برگردی کشورت)
_آره بده من از اونجا خاطره های خوبی ندارم و دیگه هم نمیخوام برگردم از اونجا بیزارم من که میدونم چرا مهران میخواد برگرده چون میخواد منو دودستی تقدیم او پسر عموی عوضی تر از خودش کنه ولی کور خونده من شده باشه هرجوری هم شده با هر وسیله ای هم که شده از بازداشت بیرونش میارم که نتونه به آسانی افغانستان بره داغ برگشتن رو رو دلش میزارم
از جام به سختی بلند میشم و به سختی شروع میکنم به پوشیدن لباسم تا برم یه خاکی تو سر خودم و خونوادم کنم آه همش بلده گند بزنه به هرچی اشخاص زیرک از بلاها و اتفاق های دیگران عبرت میگیرن ولی منه خر از بلاها و اتفاق های خودم هم عبرت نمی گیرم چه برسه به دیگران چقدر من نادونم و نفهم آه
بیبی _نکو او دختر بابه تو راضیه تو چیکار میخوای بوکنی(نکن دخترم بابات راضیه برگرده افغانستان تو چیکار میخوای بکنی )
_مهم اینکه من راضی نیستم تلاشم و میکنم تا از بازداشت بیرونش بیاریم
با سختی لای پلک هامو باز کردم و بیبی رو کنارم دیدم که خیلی بیتاب هست حس میکردم که سرم داشت میمیترکید برای همین دستم رو روی سرم گذاشتم و ناله ای کردم تازه دوزاریم افتاد که دیشب مهران منو زد بعد هم گفت میره سروقت امیر یهو از جام نیم خیز میشم که بادرد بدی توی پهلو و کمرم جيغ خفه ای کشیدم بیبی دوباره کمکم کرد دراز بکشم دستش رو نوازش وار توی موهامومیکشید و گفت
بیبی _دردتو دَجان مَ آخه چیکار موکونی بدن تو صدمه دیدَه از جای خو تکان نخور (دردت به جانم آخه چیکار میکنی بدنت صدمه دیده از جایت تکان نخور)
_بیبی..بیبی حال ..حال امیر چه طوره
بیبی _تو بَرِ فعلا نگران حال خودخو باش (تو برای فعلا نگران حال خودت باش)
_مادری دیشب مهران خیلی عصبی بود ....منو زد ...بعد تهدید کرد امیر رو میکشه حالا تو بگو چی کار کنم
بیبی_ نگران نباش حال امیر خوبه ولی مهران و ....
دیگه حرفش رو ادامه نداد و سکوت کرد وای که چقدر از این کار بدم میاد حرف و نصفه بزاری و طرف مقابلت رو دق بدی دوباره تکرار کردم
_مهران ...چی اتفاقی برای مهران افتاده
مادری از جاش بلند شد و کنار سماور از رنگ و رو رفته نشست وبه پشتی اش تکیه داد وشروع کرد به چایی ریختن داشتم از این همه بیتفاوتی حرصم میگرفت که بالاخره لب از لب باز کرد
بیبی _ظاهرا کی از دیشو بعد دعواشمواز خانه کی برون زده پلیسا رای شیره گریفته و بردتش پاسگاه بری ایکی مدرک ندره میخوان ردومرز کنه (ظاهرا که از دیشب بعد دعواتون از خونه بیرون رفته پلیسا راهش رو گرفته و برده پاسگاه برای اینکه مدرک نداره میخوان رد و مرز کنن)
با ناباوری به حرف های بیبی خیره میشم و آروم آروم باخودم تکرار میکنم
_گرفتنش ...میخوان ردومرزش کنن...خب حالا پدر کجاست ...چرا کاری نمیکنین چرا کاری نمیکنین
بی بی آهی از ته دل کشید و گفت _دخترمه قبل از دستگیریشی دَ دوست خو دَمو پیام دَدَ کی بری آزادیشی کاری نکنیم میخواد اوغانستان بورَ مورَم گفتک کی باید موام برگردیم (دخترم قبل دستگیریش به دوستش برای ما پیام فرستاده که برای آزادیش کاری نکنیم میخواد افغانستان برگرده به ماهم گفته که باید ماهم برگردیم )
ناگهان یک نه بلند از ته گلو گفتم که مادری ترسید و دستش رو روی قلبش گذاشت که نشان از این میداد که از بلندی صدام ترسیده
_نهههههه من برنمیگردم من نمی خوام به اون خراب شده برگردم یعنی من حاظرم بمیرم بگن قبله طرف کشورت هست میگم جنازم رو برخلاف قبله بزارن حتی نمی خوام جنازم طرف اون جایی باشه که اون هست باشه فهمیدی حتی جنازه
بیبی _دست تو کی نیه مهران هرچی بوگه بابه تو انجام میده تازه اوغانستان که اینقدرا هم بد نیه بده از کشور غریب میخوای بوری کشورخو (دست تو که نیست مهران هرچی به گه بابات انجام میده تازه افغانستان که آنقدر ها هم بد نیست بده از کشور غریب میخوای برگردی کشورت)
_آره بده من از اونجا خاطره های خوبی ندارم و دیگه هم نمیخوام برگردم از اونجا بیزارم من که میدونم چرا مهران میخواد برگرده چون میخواد منو دودستی تقدیم او پسر عموی عوضی تر از خودش کنه ولی کور خونده من شده باشه هرجوری هم شده با هر وسیله ای هم که شده از بازداشت بیرونش میارم که نتونه به آسانی افغانستان بره داغ برگشتن رو رو دلش میزارم
از جام به سختی بلند میشم و به سختی شروع میکنم به پوشیدن لباسم تا برم یه خاکی تو سر خودم و خونوادم کنم آه همش بلده گند بزنه به هرچی اشخاص زیرک از بلاها و اتفاق های دیگران عبرت میگیرن ولی منه خر از بلاها و اتفاق های خودم هم عبرت نمی گیرم چه برسه به دیگران چقدر من نادونم و نفهم آه
بیبی _نکو او دختر بابه تو راضیه تو چیکار میخوای بوکنی(نکن دخترم بابات راضیه برگرده افغانستان تو چیکار میخوای بکنی )
_مهم اینکه من راضی نیستم تلاشم و میکنم تا از بازداشت بیرونش بیاریم