mobina01

سطح

4

 

نویسنده ادبی انجمن

نویسنده ادبی انجمن

Mar

10,701

27,710

مدال‌ها

9

• چهارشنبه ساعت 15:00

• #41

خورشید جاودانه می‌درخشد
در مدار خویش
ماییم که پا جای پایِ خود می‌نهیم
و غروب می‌کنیم هر پسین
آن روشنای خاطر آشوب
در افق‌های تاریک دوردست
نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره می‌کشاند؟

ای راز !
ای رمز !
ای همه روزهای عمرِ مرا اولین و آخرین

 

mobina01

سطح

4

 

نویسنده ادبی انجمن

نویسنده ادبی انجمن

Mar

10,701

27,710

مدال‌ها

9

• چهارشنبه ساعت 15:00

• #42

من بی تو بودن را
با پرنده هایِ ایوان
با دو خط شعرِ شاملو
با ابرهایِ نمناکِ آسمان
با غزلی از حافظ
به همین سادگی به سر می‌کنم ..

 

mobina01

سطح

4

 

نویسنده ادبی انجمن

نویسنده ادبی انجمن

Mar

10,701

27,710

مدال‌ها

9

• چهارشنبه ساعت 15:00

• #43

می دانی
به نظر می‌رسد
زندگی مشکل نیست !
بلکه مشکلات زندگی اند

 

mobina01

سطح

4

 

نویسنده ادبی انجمن

نویسنده ادبی انجمن

Mar

10,701

27,710

مدال‌ها

9

• چهارشنبه ساعت 15:00

• #44

همه سهم من از خود
دلی بود که به تو دادم
و هر شب بغض‌ و گلویت را
در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی، گریستم
و تو هرگز ندانستی
که زخم‌هایت زخم‌های مکررم بودند

 

mobina01

سطح

4

 

نویسنده ادبی انجمن

نویسنده ادبی انجمن

Mar

10,701

27,710

مدال‌ها

9

• چهارشنبه ساعت 15:01

• #45

شب
در چشمان من است
به سیاهی
چشم‌ هایم نگاه کن
چشم اگر فرو بندم
جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

 

mobina01

سطح

4

 

نویسنده ادبی انجمن

نویسنده ادبی انجمن

Mar

10,701

27,710

مدال‌ها

9

• چهارشنبه ساعت 15:01

• #46

نیمی در سایه
نیمی در آفتاب ...
کجا آسمان به پایان میرسد !؟
انگشت اشاره ما
رو به بالاست
یقین طلوع می‌کند انسان
با دفتر هزار برگش ...!

 

mobina01

سطح

4

 

نویسنده ادبی انجمن

نویسنده ادبی انجمن

Mar

10,701

27,710

مدال‌ها

9

• چهارشنبه ساعت 15:01

• #47

عشق را چگونه می‌شود نوشت
در گذرِ این لحظاتِ پُر شتابِ شبانه
که به غفلت آن سوالِ بی جواب گذشت ...!
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده
وگرنه چشمانم را می بستم
و به آوازی گوش می دادم که در آن
دلی می خواند :
من تو را او را کسی را دوست می دارم ...

 

mobina01

سطح

4

 

نویسنده ادبی انجمن

نویسنده ادبی انجمن

Mar

10,701

27,710

مدال‌ها

9

• چهارشنبه ساعت 15:02

• #48

هیچ !
اصلا هیچ !
به ناچار اگر شب باشد
می‌خوابی برای بیدار شدن و
اگر روز باشد
می‌دوی برای خوابیدن
با همان حیرت غریزی که
جوهره‌ی چشم و نگاه همیشگی ماست ..

 

mobina01

سطح

4

 

نویسنده ادبی انجمن

نویسنده ادبی انجمن

Mar

10,701

27,710

مدال‌ها

9

• چهارشنبه ساعت 15:02

• #49

کم را رها می‌کنم برای هیچ ...!
بیش را نگه می‌دارم
تا تتمه‌ی هیچ از دست نرود !
هیچ را پاس می‌دارم
چرا که اتفاق افتادنی است ...
نگاه به آیینه جام می‌کنم و
می‌خندم به ساده لوحی خویش

 

mobina01

سطح

4

 

نویسنده ادبی انجمن

نویسنده ادبی انجمن

Mar

10,701

27,710

مدال‌ها

9

• چهارشنبه ساعت 15:02

• #50

من
تکه‌تکه از دست رفتم؛
در روز روزِ زندگی‌ام