- Apr
- 116
- 1,068
- مدالها
- 2
- نیازی به بازی نیست. با این بازیتون، من باید دنبال یه بازیکن دیگه توی این وزن باشم!
این رو که گفت، حریفم لثهی داخل دهنش رو درآورد و گفت:
- استاد، لطفاً اجازه بدید ادامه بدیم. مطمئن باشید من ناامیدتون نمیکنم.
منم که دستهام رو روی سینم جمع کردهبودم، یه پوزخندی زدم و چیزی نگفتم.
سرمربی: فقط یه فرصت دیگه به جفتتون میدم، وگرنه تقاضای مسابقه برای وزن ۶۵کیلو میکنم.
دوتا ضربه به کلاهم زدم و دوباره آماده شدم تا داور سوت رو بزنه. همین که سوت رو زد، دست دادم و سریع دوخمش رو گرفتم و محکم از سکو پرتش کردم پایین. سریع برگشتم تا دوباره همین کار رو کنم، ولی خبری از سوت داور و حریفم نبود. برگشتم و نگاه کردم، دیدم یه لحظه حریفم با صدای خیلی دردناکی از درد به خودش پیچید. با استرس همه نزدیکش شدیم و دیدیم که وقتی انداختمش، دستش مونده زیر و احتمالاً شکسته. هم براش ناراحت بودم، هم خوشحال! به خاطر اینکه انتقام مسابقهی فینال رو گرفته بودم. برگشتم روی سکو و با اعلام سرداور، حریفم ضربهفنی شدهبود و دست من بهعنوان فرد برنده بالا بردهشد. سریع اومدم پایین که امیر بغلم کرد و گفت:
- دعا کن بتونم منم برنده بشم.
خندیدم و گفتم:
- مطمئن باش برندهای، پسر.
یه ضربهی آروم به شکمش زدم و داشتم میرفتم لباس عوض کنم که سرمربی صدام زد:
- آقای سام.
برگشتم و سمتش رفتم. گفت:
- کارت خوب بود عزیزم، فقط باید این رو بدونی، درگیری بدون فکر عاقبتی داره. مثل اون ضربهای که خوردی... باید بیشتر از اینها مراقب باشی، اوکی؟
- شیفو. *
- آفرین... حالا میتونی بری استراحت کنی و برای مسابقات انتخابی تیم ملی آماده بشی.
رفتم نشستم رو سکوها، لباسهام رو عوض کردم و منتظر شدم تا بازی امیر شروع بشه. مسابقهها یکی بعد از دیگری انجام شدن و منتخب هر وزن مشخص شد. ساعت ۱۱ شب بود که همهی بازیها تموم شد و سرمربی همه رو صدا زد. همگی دورش جمع شدیم.
- تبریک میگم به اونهایی که فرصت این رو پیدا کردن تا لباس اصفهان رو بپوشن و برای خودشون، خانوادهشون و تیم افتخار کسب کنن. و به اونهایی هم که امشب شکست خوردن، تبریک میگم... شما نباید ناامید بشین و به راهتون ادامه بدین. سال دیگه میخوام همهتون رو اینجا ببینم. بچههای منتخب هم چند روز استراحت کنین، تا از طریق باشگاهتون اعلام کنیم اردو از کی شروع میشه. همهتون رو به اوستاکریم میسپرم... شببخیر.
من و امیر تونستهبودیم منتخب اوزان ۶۵و۷۰ کیلوگرم جوانان بشیم. هرچند امیر به خاطر مصدومیتی که براش پیش اومد، جاش رو به حریفش داد. پدرام هم که خیلی ناراحت بود، به خاطر پیروزی ما سعی کرد ناراحتیش رو بروز نده. با استاد از خانهی ووشو بیرون زدیم. من همهشون رو یه آبطالبی مهمون کردم.
* کلمهای چینی برای احترام گذاشتن به استاد در رشته ووشو.
این رو که گفت، حریفم لثهی داخل دهنش رو درآورد و گفت:
- استاد، لطفاً اجازه بدید ادامه بدیم. مطمئن باشید من ناامیدتون نمیکنم.
منم که دستهام رو روی سینم جمع کردهبودم، یه پوزخندی زدم و چیزی نگفتم.
سرمربی: فقط یه فرصت دیگه به جفتتون میدم، وگرنه تقاضای مسابقه برای وزن ۶۵کیلو میکنم.
دوتا ضربه به کلاهم زدم و دوباره آماده شدم تا داور سوت رو بزنه. همین که سوت رو زد، دست دادم و سریع دوخمش رو گرفتم و محکم از سکو پرتش کردم پایین. سریع برگشتم تا دوباره همین کار رو کنم، ولی خبری از سوت داور و حریفم نبود. برگشتم و نگاه کردم، دیدم یه لحظه حریفم با صدای خیلی دردناکی از درد به خودش پیچید. با استرس همه نزدیکش شدیم و دیدیم که وقتی انداختمش، دستش مونده زیر و احتمالاً شکسته. هم براش ناراحت بودم، هم خوشحال! به خاطر اینکه انتقام مسابقهی فینال رو گرفته بودم. برگشتم روی سکو و با اعلام سرداور، حریفم ضربهفنی شدهبود و دست من بهعنوان فرد برنده بالا بردهشد. سریع اومدم پایین که امیر بغلم کرد و گفت:
- دعا کن بتونم منم برنده بشم.
خندیدم و گفتم:
- مطمئن باش برندهای، پسر.
یه ضربهی آروم به شکمش زدم و داشتم میرفتم لباس عوض کنم که سرمربی صدام زد:
- آقای سام.
برگشتم و سمتش رفتم. گفت:
- کارت خوب بود عزیزم، فقط باید این رو بدونی، درگیری بدون فکر عاقبتی داره. مثل اون ضربهای که خوردی... باید بیشتر از اینها مراقب باشی، اوکی؟
- شیفو. *
- آفرین... حالا میتونی بری استراحت کنی و برای مسابقات انتخابی تیم ملی آماده بشی.
رفتم نشستم رو سکوها، لباسهام رو عوض کردم و منتظر شدم تا بازی امیر شروع بشه. مسابقهها یکی بعد از دیگری انجام شدن و منتخب هر وزن مشخص شد. ساعت ۱۱ شب بود که همهی بازیها تموم شد و سرمربی همه رو صدا زد. همگی دورش جمع شدیم.
- تبریک میگم به اونهایی که فرصت این رو پیدا کردن تا لباس اصفهان رو بپوشن و برای خودشون، خانوادهشون و تیم افتخار کسب کنن. و به اونهایی هم که امشب شکست خوردن، تبریک میگم... شما نباید ناامید بشین و به راهتون ادامه بدین. سال دیگه میخوام همهتون رو اینجا ببینم. بچههای منتخب هم چند روز استراحت کنین، تا از طریق باشگاهتون اعلام کنیم اردو از کی شروع میشه. همهتون رو به اوستاکریم میسپرم... شببخیر.
من و امیر تونستهبودیم منتخب اوزان ۶۵و۷۰ کیلوگرم جوانان بشیم. هرچند امیر به خاطر مصدومیتی که براش پیش اومد، جاش رو به حریفش داد. پدرام هم که خیلی ناراحت بود، به خاطر پیروزی ما سعی کرد ناراحتیش رو بروز نده. با استاد از خانهی ووشو بیرون زدیم. من همهشون رو یه آبطالبی مهمون کردم.
* کلمهای چینی برای احترام گذاشتن به استاد در رشته ووشو.
آخرین ویرایش: