- Apr
- 80
- 888
- مدالها
- 2
- نیازی به بازی نیست. با این بازیتون، من باید دنبال یه بازیکن دیگه توی این وزن باشم!
اینو که گفت، حریفم لثهی داخل دهنش رو درآورد و گفت:
- استاد، لطفاً اجازه بدید ادامه بدیم. مطمئن باشید من ناامیدتون نمیکنم. منم که دستام رو روی سینم جمع کرده بودم، یه پوزخندی زدم و چیزی نگفتم.
سرمربی: فقط یه فرصت دیگه به جفتتون میدم، وگرنه تقاضای مسابقه میکنم برای وزن ۶۵ کیلو.
دوتا ضربه به کلاهم زدم و دوباره آماده شدم تا داور سوت رو بزنه. همین که سوت رو زد، دست دادم و سریع دوخمش رو گرفتم و محکم از سکو پرتش کردم پایین. سریع برگشتم تا دوباره همین کارو کنم، ولی خبری از سوت داور و حریفم نبود. برگشتم و نگاه کردم، دیدم یه لحظه حریفم با صدای خیلی دردناکی از درد به خودش پیچید. با استرس همه نزدیکش شدیم و دیدیم که وقتی انداختمش، دستش مونده زیر و احتمالاً شکسته. هم ناراحت بودم براش، هم خوشحال به خاطر اینکه انتقام مسابقهی فینال رو گرفته بودم. اومدم روی سکو و با اعلام سرداور، حریفم ضربهفنی شده بود و دست من بهعنوان فرد برنده بالا برده شد. سریع اومدم پایین که امیر بغلم کرد و گفت:
- دعا کن بتونم منم برنده بشم.
خندیدم و گفتم:
- مطمئن باش برندهای، پسر.
یه ضربهی آروم به دلش زدم و داشتم میرفتم لباس عوض کنم که سرمربی صدام زد:
- آقای سام.
برگشتم و رفتم سمتش. گفت:
- کارت خوب بود عزیزم، فقط باید اینو بدونی، درگیری بدون فکر عاقبتی داره. مثل اون ضربهای که خوردی... باید بیشتر از اینا مراقب باشی، اوکی؟
- شیفو. *
- آفرین... حالا میتونی بری استراحت کنی و آماده بشی برای مسابقات انتخابی تیم ملی.
رفتم نشستم رو سکوها، لباسام رو عوض کردم و منتظر شدم تا بازی امیر شروع بشه. مسابقهها یکی بعد از دیگری انجام شدن و منتخب هر وزن مشخص شد. ساعت ۱۱ شب بود که همهی بازیها تموم شد و سرمربی همه رو صدا زد. همگی جمع شدیم دورش.
- تبریک میگم به اونایی که فرصت اینو پیدا کردن تا لباس اصفهان رو بپوشن و برای خودشون، خانوادشون و تیم افتخار کسب کنن.
و به اونایی هم که امشب شکست خوردن تبریک میگم... شما نباید ناامید بشید و به راهتون ادامه بدید. سال دیگه میخوام همتون رو اینجا ببینم.
بچههای منتخب هم چند روز استراحت کنید، تا از طریق باشگاهاتون اعلام میکنیم اردو از کی شروع میشه.
همتون رو به اوستا کریم میسپرم... شببهخیر.
من و امیر تونسته بودیم منتخب اوزان ۶۵ و ۷۰ کیلوگرم جوانان بشیم. هرچند امیر به خاطر مصدومیتی که براش پیش اومد، جاشو داد به حریفش. پدرام هم که خیلی ناراحت بود، به خاطر پیروزی ما سعی کرد ناراحتیش رو بروز نده. با استاد از خانهی ووشو زدیم بیرون. من همشون رو یه آبطالبی مهمون کردم.
* کلمهای چینی برای احترام گذاشتن به استاد در رشته ووشو.
اینو که گفت، حریفم لثهی داخل دهنش رو درآورد و گفت:
- استاد، لطفاً اجازه بدید ادامه بدیم. مطمئن باشید من ناامیدتون نمیکنم. منم که دستام رو روی سینم جمع کرده بودم، یه پوزخندی زدم و چیزی نگفتم.
سرمربی: فقط یه فرصت دیگه به جفتتون میدم، وگرنه تقاضای مسابقه میکنم برای وزن ۶۵ کیلو.
دوتا ضربه به کلاهم زدم و دوباره آماده شدم تا داور سوت رو بزنه. همین که سوت رو زد، دست دادم و سریع دوخمش رو گرفتم و محکم از سکو پرتش کردم پایین. سریع برگشتم تا دوباره همین کارو کنم، ولی خبری از سوت داور و حریفم نبود. برگشتم و نگاه کردم، دیدم یه لحظه حریفم با صدای خیلی دردناکی از درد به خودش پیچید. با استرس همه نزدیکش شدیم و دیدیم که وقتی انداختمش، دستش مونده زیر و احتمالاً شکسته. هم ناراحت بودم براش، هم خوشحال به خاطر اینکه انتقام مسابقهی فینال رو گرفته بودم. اومدم روی سکو و با اعلام سرداور، حریفم ضربهفنی شده بود و دست من بهعنوان فرد برنده بالا برده شد. سریع اومدم پایین که امیر بغلم کرد و گفت:
- دعا کن بتونم منم برنده بشم.
خندیدم و گفتم:
- مطمئن باش برندهای، پسر.
یه ضربهی آروم به دلش زدم و داشتم میرفتم لباس عوض کنم که سرمربی صدام زد:
- آقای سام.
برگشتم و رفتم سمتش. گفت:
- کارت خوب بود عزیزم، فقط باید اینو بدونی، درگیری بدون فکر عاقبتی داره. مثل اون ضربهای که خوردی... باید بیشتر از اینا مراقب باشی، اوکی؟
- شیفو. *
- آفرین... حالا میتونی بری استراحت کنی و آماده بشی برای مسابقات انتخابی تیم ملی.
رفتم نشستم رو سکوها، لباسام رو عوض کردم و منتظر شدم تا بازی امیر شروع بشه. مسابقهها یکی بعد از دیگری انجام شدن و منتخب هر وزن مشخص شد. ساعت ۱۱ شب بود که همهی بازیها تموم شد و سرمربی همه رو صدا زد. همگی جمع شدیم دورش.
- تبریک میگم به اونایی که فرصت اینو پیدا کردن تا لباس اصفهان رو بپوشن و برای خودشون، خانوادشون و تیم افتخار کسب کنن.
و به اونایی هم که امشب شکست خوردن تبریک میگم... شما نباید ناامید بشید و به راهتون ادامه بدید. سال دیگه میخوام همتون رو اینجا ببینم.
بچههای منتخب هم چند روز استراحت کنید، تا از طریق باشگاهاتون اعلام میکنیم اردو از کی شروع میشه.
همتون رو به اوستا کریم میسپرم... شببهخیر.
من و امیر تونسته بودیم منتخب اوزان ۶۵ و ۷۰ کیلوگرم جوانان بشیم. هرچند امیر به خاطر مصدومیتی که براش پیش اومد، جاشو داد به حریفش. پدرام هم که خیلی ناراحت بود، به خاطر پیروزی ما سعی کرد ناراحتیش رو بروز نده. با استاد از خانهی ووشو زدیم بیرون. من همشون رو یه آبطالبی مهمون کردم.
* کلمهای چینی برای احترام گذاشتن به استاد در رشته ووشو.