- Jun
- 349
- 7,206
- مدالها
- 2
صدای پیدرپی رعد و برق و بارش باران همچنان در فضای اطراف طنین میاندازد، تاریکی شدیدی همهجا را تسخیر کردهاست. تانکها، کامیونها، ماشین و وسایل نقلیه و غیر نقلیه همراه با خزههای سبزرنگ همهجا را تسخیر کردهاست. با وجود تاریکی شدید اغلب آنها از فاصلهی نزدیک قابل مشاهده هستند، چیزی جز خانههای نابود شده، آتشگرفته و درب و داغان در مقابل چشمانم قرار نمیگیرد. در میانه تصاویر تکراری ناگهان سایه افرادی اسلحه به دست در مقابل چشمانم قرار میگیرد و در چشم به هم زدنی ناپدید میشود. از ترس آب دهانم را با شدت قورت میدهم و اسلحه رگبار را محکم تر در دستانم میگیرم، خشاب آن را با زحمت زیادی عوض میکنم و با دقت بیشتری به دور و اطرافم نگاهی میاندازم. جیکوب بیتوجه به دور و اطرافش مرتب دنده را تغییر میدهد و سرعت ماشین را بیشتر میکند، کلت کمریاش را با حالتی که انگار قصد استفاده از آن را دارد در دستانش نگه میدارد و در حین رانندگی با خشم نگاهی به اطرافش میاندازد. ناگهان تعداد زیادی موتور سوار اسلحه به دست در میانه صدای رعد و برق و بارش قطرات باران از داخل خانهها و ساختمانهای آتشگرفته خارج میشوند و خود را با سرعت به نزدیکی ماشین میرسانند، سپس با غرشهای ترسناکی ماشین را با اسلحههای خود به گلوله میبندند و بطریهای آتشینی را به دور و اطراف ماشین پرتاب میکنند. گلولهها سفیرکشان به بدنهی ماشین و شیشهی دربهای جلو و عقب آن برخورد میکنند و بخشی از شیشهی درب عقب و درب شاگرد را میشکنند. به ناچار سرم را کمی پایین میآورم تا از برخورد گلولهها در امان باشم، سپس اسلحه رگبار را به طرف موتور سواران نشانه میگیرم و آنها را به گلوله میبندم. گلولهها سفیرکشان از لولهی اسلحهام خارج میشوند، اما هیچ کدام از آنها به هدف برخورد نمیکند. آب دهانم را با اضطراب به پایین قورت میدهم و شروع به صحبت میکنم:
- اینا دیگه کین؟
جیکوب، در حالی که با کلت کمریاش مشغول شلیک کردن به موتور سواران است با عصبانیت شروع به صحبت میکند:
- غارتگر، انتظار داری چی باشن؟ حواست باشه نذار به ماشین نزدیک بشن. اگه گیرت بیارن... خودت میدونی چی میشه، اون جنازهها رو که دیدی!
قلبم با سرعت شروع به تپیدن میکند، آب دهانم را قورت میدهم و با ترس و اضطراب شدیدی نگاهی به او میاندازم.
- چی؟! یعنی اونا... .
جیکوب با سرعت از پیچ طولانی عبور میکند، در حین این کار ماشین کمی به سمت چپ و راست کج میشود، اما نه در حدی که زمین گیر بشود، خشاب اسلحه را با زحمت عوض میکنم و لولهی اسلحه را به سمت موتور سواران نشانه میگیرم... .
- اینا دیگه کین؟
جیکوب، در حالی که با کلت کمریاش مشغول شلیک کردن به موتور سواران است با عصبانیت شروع به صحبت میکند:
- غارتگر، انتظار داری چی باشن؟ حواست باشه نذار به ماشین نزدیک بشن. اگه گیرت بیارن... خودت میدونی چی میشه، اون جنازهها رو که دیدی!
قلبم با سرعت شروع به تپیدن میکند، آب دهانم را قورت میدهم و با ترس و اضطراب شدیدی نگاهی به او میاندازم.
- چی؟! یعنی اونا... .
جیکوب با سرعت از پیچ طولانی عبور میکند، در حین این کار ماشین کمی به سمت چپ و راست کج میشود، اما نه در حدی که زمین گیر بشود، خشاب اسلحه را با زحمت عوض میکنم و لولهی اسلحه را به سمت موتور سواران نشانه میگیرم... .
آخرین ویرایش توسط مدیر: