- Jun
- 349
- 7,250
- مدالها
- 2
پشت سر او، تعدادی از همنوعانش روی زمین با نظم خاصی به صف شدهاند و تعدادی دیگر به حالت برعکس در حالی که روی سقف فاضلاب چنبره زدهاند با دهانی باز چشمان مرکب، توریشکل و زنبور مانندشان را روی من نشانه گرفتهاند و خشمگینانه داد و فریاد میکنند.
نور سبزرنگی که چشمانم را تسخیر کردهاست، آنها را نیز در خود غرق کرده، جز رنگ سبز حشرات و دیگر اجسام چیزی جلوی دیدم قرار نمیگیرد.
حشرهای که در نزدیکیام ایستادهاست کمی هوای اطرافش را بو میکشد، سپس با حالتی که انگار چیزی را یافته و قصد ارتباط برقرار کردن با همنوعش را دارد دهان چنگک مانندش را باز میکند، صداهای حشرهمانند ترسناک و عجیبی از خود در میآورد و جیغ کوتاهی میکشد.
به محض به اتمام رسیدن صدایش، خشمگینانه به خود گارد میگیرد و در حالی که چشمان زنبورمانندش بر روی من قفل شدهاند با قدمهای کوتاه اما تندی به طرفم حرکت میکند.
رفتارش اصلاً دوستانه به نظر نمیرسد.
بیآنکه از خودم صدایی درآورم، سعی میکنم به آرامی عقب بروم اما صدای شلپشلپ آرام برخورد کف پای نیمهفلزیام بر روی آب کثیف توجه حشره را بیشتر از قبل به خود جلب میکند.
با سرعت سر جایم میایستم و انگشتم را به ماشه نزدیک میکنم، قلبم با ضربات محکمتری به سی*ن*هام ضربه میزند، احساس میکنم چیزی نمانده سی*ن*هام از شدت درد، تپش قلبم منفجر شود.
حشره غولپیکر به آرامی به من نزدیک میشود، به محض آن که به یک قدمیام میرسد سر جایش میایستد و هوای اطرافش را دوباره بو میکشد.
مدتی سکوت حکمفرما میشود، حشره سرعت بو کشیدنش را عمیقتر و بیشتر میکند، انگار میخواهد از درست بودن وجود چیزی خاص اطمینان حاصل کند! یعنی چه هدفی از این کارها دارد؟
ناگهان جیغ گوشخراشی میکشد، چشمانش روی من قفل میشوند، دو پای جلوی سی*ن*هاش را به قصد ضربه زدن بالا میآورد و دهانش را به قصد حمله کردن به طرفم تا آخر باز میکند.
به محض این اتفاق، آتشی دلم را میسوزاند و وادارم میکند تا بیاراده ماشه اسلحه را فشار دهم.
گلولهها با انفجار گوشخراشی به سرعت از لوله اسلحهام خارج میشوند و تن سیاه و غولپیکر هیولای حشره مانند را سوراخ میکنند.
حشره به محض اصابت گلولهها به بدن غولپیکرش چند قدم عقب میرود، از شدت درد بلند و خشمگینانه جیغ میکشد و نگاه غضبناکی به من میاندازد!
پاهای دراز، باریک، کشیده و بزرگش را به حرکت در میآورد و با حالتی گارد گرفته به سمتم هجوم میآورد. همنوعانش نیز از پشت سر به تبعیت از او به دنبالم میافتند.
مضطربانه فریاد کوتاهی میکشم و در حالی که پشت به او و همنوعانش به طرف مسیر نامشخصی مشغول دویدن هستم لوله اسلحهام را بر روی سر و بدن سیاهرنگشان تنظیم و به تیراندازیام ادامه میدهم.
صدای جیغها به همراه برخورد و کشیده شدن تند پاهای دراز و سیاهرنگشان بر روی کف زمین و آب فاضلاب رعشه بر اندامم میاندازد، احساس عجیبی دارم!
بدنم مورمور میشود، انگار پاهای خونین و سیاهرنگشان را به پشتم میکشند، میخواهم از شدت خشم و نگرانی بلند فریاد بکشم اما ارتعاش صدا در داخل گلویم خفه میشود!
بزاق دهانم را وحشتزده قورت میدهم، با زحمت و نگرانی از لای وسایل بازیافت، تعدادی سطل آشغال، زباله، مبل فرسوده و موانع سر راهم عبور میکنم و هر وقت فرصت مناسبی به دست بیاورم به سمت حشرات پشت سرم شلیک میکنم.
هر بار که گلولهها به یکی از آنها برخورد میکند، تعدادشان بیشتر و خواستهشان برای شکار کردنم مصممتر میگردد، انگار گلولهها با برخوردشان به جای آن که حشره و همنوعانش را از پا درآورند به مانند داروی مسکن بدن حشره و همنوعانش را از درد و خستگی دور میکنند!
نور سبزرنگی که چشمانم را تسخیر کردهاست، آنها را نیز در خود غرق کرده، جز رنگ سبز حشرات و دیگر اجسام چیزی جلوی دیدم قرار نمیگیرد.
حشرهای که در نزدیکیام ایستادهاست کمی هوای اطرافش را بو میکشد، سپس با حالتی که انگار چیزی را یافته و قصد ارتباط برقرار کردن با همنوعش را دارد دهان چنگک مانندش را باز میکند، صداهای حشرهمانند ترسناک و عجیبی از خود در میآورد و جیغ کوتاهی میکشد.
به محض به اتمام رسیدن صدایش، خشمگینانه به خود گارد میگیرد و در حالی که چشمان زنبورمانندش بر روی من قفل شدهاند با قدمهای کوتاه اما تندی به طرفم حرکت میکند.
رفتارش اصلاً دوستانه به نظر نمیرسد.
بیآنکه از خودم صدایی درآورم، سعی میکنم به آرامی عقب بروم اما صدای شلپشلپ آرام برخورد کف پای نیمهفلزیام بر روی آب کثیف توجه حشره را بیشتر از قبل به خود جلب میکند.
با سرعت سر جایم میایستم و انگشتم را به ماشه نزدیک میکنم، قلبم با ضربات محکمتری به سی*ن*هام ضربه میزند، احساس میکنم چیزی نمانده سی*ن*هام از شدت درد، تپش قلبم منفجر شود.
حشره غولپیکر به آرامی به من نزدیک میشود، به محض آن که به یک قدمیام میرسد سر جایش میایستد و هوای اطرافش را دوباره بو میکشد.
مدتی سکوت حکمفرما میشود، حشره سرعت بو کشیدنش را عمیقتر و بیشتر میکند، انگار میخواهد از درست بودن وجود چیزی خاص اطمینان حاصل کند! یعنی چه هدفی از این کارها دارد؟
ناگهان جیغ گوشخراشی میکشد، چشمانش روی من قفل میشوند، دو پای جلوی سی*ن*هاش را به قصد ضربه زدن بالا میآورد و دهانش را به قصد حمله کردن به طرفم تا آخر باز میکند.
به محض این اتفاق، آتشی دلم را میسوزاند و وادارم میکند تا بیاراده ماشه اسلحه را فشار دهم.
گلولهها با انفجار گوشخراشی به سرعت از لوله اسلحهام خارج میشوند و تن سیاه و غولپیکر هیولای حشره مانند را سوراخ میکنند.
حشره به محض اصابت گلولهها به بدن غولپیکرش چند قدم عقب میرود، از شدت درد بلند و خشمگینانه جیغ میکشد و نگاه غضبناکی به من میاندازد!
پاهای دراز، باریک، کشیده و بزرگش را به حرکت در میآورد و با حالتی گارد گرفته به سمتم هجوم میآورد. همنوعانش نیز از پشت سر به تبعیت از او به دنبالم میافتند.
مضطربانه فریاد کوتاهی میکشم و در حالی که پشت به او و همنوعانش به طرف مسیر نامشخصی مشغول دویدن هستم لوله اسلحهام را بر روی سر و بدن سیاهرنگشان تنظیم و به تیراندازیام ادامه میدهم.
صدای جیغها به همراه برخورد و کشیده شدن تند پاهای دراز و سیاهرنگشان بر روی کف زمین و آب فاضلاب رعشه بر اندامم میاندازد، احساس عجیبی دارم!
بدنم مورمور میشود، انگار پاهای خونین و سیاهرنگشان را به پشتم میکشند، میخواهم از شدت خشم و نگرانی بلند فریاد بکشم اما ارتعاش صدا در داخل گلویم خفه میشود!
بزاق دهانم را وحشتزده قورت میدهم، با زحمت و نگرانی از لای وسایل بازیافت، تعدادی سطل آشغال، زباله، مبل فرسوده و موانع سر راهم عبور میکنم و هر وقت فرصت مناسبی به دست بیاورم به سمت حشرات پشت سرم شلیک میکنم.
هر بار که گلولهها به یکی از آنها برخورد میکند، تعدادشان بیشتر و خواستهشان برای شکار کردنم مصممتر میگردد، انگار گلولهها با برخوردشان به جای آن که حشره و همنوعانش را از پا درآورند به مانند داروی مسکن بدن حشره و همنوعانش را از درد و خستگی دور میکنند!
آخرین ویرایش توسط مدیر: