- Feb
- 3,025
- 12,088
- مدالها
- 4
به سمتم برگشت و گفت:
- خوبی الای؟
کامل سرش رو به سمتم برگردونده بود و حواسش به جلو نبود و همین غفلت باعث شد که ماشینی از جلو به سمت ماشین بیاد برای همین با جیغ گفتم:
- مرتضی مراقب باش!
همینکه متوجه موضوع شد، فرمون رو چرخوند که ماشین از جاده منحرف شد و خداروشکر سرعت زیاد نبود که باعث بشه ماشین چپ کنه! ماشین رو متوقف کرد و کمربندش رو باز کرد و در ماشین رو با هول باز کرد و با شتاب از روی صندلی بلند شد و به سمت من اومد و در سمت من رو باز کرد و گفت:
- آروم باش! هیچ اتفاقی نیفتاده! خوب؟!
سرم رو تکون دادم تا متوجه حالم بشه و همینکه متوجه شد خوبم به سمت صندلی خودش رفت و ماشین رو روشن کرد.
کمی که حالم بهتر شد با عصبانیت گفتم:
- حواست کجاست مرتضی؟ ها! از صبح میگم اتفاقی افتاده میگی نه! اگه نیفتاده پس چرا حواست به هیچ جا نیست؟
دستش رو دور فرمون فشار داد که انگشتاش به سفیدی زد و گفت:
- گفتم بهت دست یکی از همکارا رفته زیر دستگاه! تقصیر منه این الان؟
دهنم از این همه دروغ باز موند، خدایا داشت چیکار میکرد. سرم رو نامفهوم تکون دادم و گفتم:
- اره خوب نه اینکه شما مدیر عامل هستین برای همین به شما اطلاع دادند، شرمنده آقای مدیر!
عصبی گفت:
- الای نظرت چیه بخوابی؟ هم رسیدی اونجا سورپرایز میشی هم روی اعصاب من نیستی!
ناراحت بهش نگاه کردم که توجهای نشون نداد، برای همین صندلی رو به سمت عقب کشیدم و چشمام رو بستم تا سریعتر به مکان مورد نظر برسیم.
- خوبی الای؟
کامل سرش رو به سمتم برگردونده بود و حواسش به جلو نبود و همین غفلت باعث شد که ماشینی از جلو به سمت ماشین بیاد برای همین با جیغ گفتم:
- مرتضی مراقب باش!
همینکه متوجه موضوع شد، فرمون رو چرخوند که ماشین از جاده منحرف شد و خداروشکر سرعت زیاد نبود که باعث بشه ماشین چپ کنه! ماشین رو متوقف کرد و کمربندش رو باز کرد و در ماشین رو با هول باز کرد و با شتاب از روی صندلی بلند شد و به سمت من اومد و در سمت من رو باز کرد و گفت:
- آروم باش! هیچ اتفاقی نیفتاده! خوب؟!
سرم رو تکون دادم تا متوجه حالم بشه و همینکه متوجه شد خوبم به سمت صندلی خودش رفت و ماشین رو روشن کرد.
کمی که حالم بهتر شد با عصبانیت گفتم:
- حواست کجاست مرتضی؟ ها! از صبح میگم اتفاقی افتاده میگی نه! اگه نیفتاده پس چرا حواست به هیچ جا نیست؟
دستش رو دور فرمون فشار داد که انگشتاش به سفیدی زد و گفت:
- گفتم بهت دست یکی از همکارا رفته زیر دستگاه! تقصیر منه این الان؟
دهنم از این همه دروغ باز موند، خدایا داشت چیکار میکرد. سرم رو نامفهوم تکون دادم و گفتم:
- اره خوب نه اینکه شما مدیر عامل هستین برای همین به شما اطلاع دادند، شرمنده آقای مدیر!
عصبی گفت:
- الای نظرت چیه بخوابی؟ هم رسیدی اونجا سورپرایز میشی هم روی اعصاب من نیستی!
ناراحت بهش نگاه کردم که توجهای نشون نداد، برای همین صندلی رو به سمت عقب کشیدم و چشمام رو بستم تا سریعتر به مکان مورد نظر برسیم.
آخرین ویرایش: