atefeh.m
سطح
1
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
- Dec
- 857
- 25,184
- مدالها
- 3
***
عاقد رو به من گفت:
- آقا دوماد! طبق قانون، عقد با اینجور موارد اشکالی نداره، در صورتی که دوماد قبل از عقد از وضعیت زوجه با خبر باشند، شما آگاه هستین دیگه؟
- بله خبر دارم، ایشون چند ماه پیش صحیح و سالم بودند. بازم با این وجود قبولشون دارم.
عاقد که عموی سرگرد بود با خوشرویی گفت:
- انشاءالله مبارک باشه.
با لبخند نگاهی به دلارام انداختم، تو کت و شلوار سفید و شال حریر سفیدی که روی موهاش انداخته بود، مثل فرشتهها شده بود. لبخندی زد و دستش رو تو دستم گرفتم. خودم هم پیراهن اسپرت سفید و شلوار کتان مشکی پوشیده بودم. عاقد بعد از اجازه گرفتن، خطبه رو خوند و دلارام باید جواب میداد. ازش سوال پرسیدم:
- تو دلت میخواد کنار من باشی، با من زندگی کنی؟ تا آخر عمرت.
دلارام تو چشمهام خیره شد و گفت:
- آره. همش پیش تو باشم.
خانم دکتر و خانم سعیدی و سرگرد و چند پرسنلی که اونجا بودند دست زدند. دست دلارام رو فشردم و زیر لب «قربونت برم» گفتم. عاقد گفت:
- آقا دوماد از طرف شما هم وکیلم که شما رو به عقد دوشیزه دلارام شکیبا دربیارم؟
- بله.
باز صدای دست زدن بلند شد. نفسی از سر آسودگی کشیدم و تو دلم خدا رو برای داشتن دوباره دلارام شکر کردم. رو به دلارام چرخیدم و با عشق نگاهش کردم. تو چشمهاش خیره شدم و گفتم:
- ممنون که اومدی تو زندگیم.
لبخند روی لبهاش عمیقتر شد. باکس حلقهها رو از روی میز برداشتم و حلقهٔ دلارام رو بیرون آوردم. دستش رو بالا آوردم و حلقه رو وارد انگشتش کردم.
- دیگه خیالم راحت شد مال خودمی.
دلارام با ذوق انگشترش رو برانداز میکرد. حلقهی خودم رو هم تو انگشتم جا دادم و قسم خوردم تا لحظه مرگ این حلقه رو از خودم جدا نکنم. خانم دکتر از تکتک لحظهها عکس گرفت. همه تبریک گفتند. سرگرد بغلم کرد و گفت:
- خیلیخیلی خوشبخت بشید و به پای هم پیر بشید.
- ممنون.
نگاهم کرد و بازوهام رو فشرد و گفت:
- رفیقت هستم یا نه؟
لبخندی زدم و گفتم:
- کی بهتر از سرگرد امین میتونه رفیقم توی این شهر غریب باشه؟
- چاکریم.
- قربونت.
خانم دکتر خطاب به من گفت:
- ماه دوماد، مبارکه. کاش همه جوونای این زمونه مثل شما باشن.
- ممنون، شما به من لطف دارین.
دلارام جلو اومد و دستم رو گرفت و گفت:
- بریم خونهمون؟
نگاهش کردم و گفتم:
- میریم عشقم، چندتا امضا کنیم بعد.
خانم دکتر گونهی دلارام رو بوسید و گفت:
- گلدختر اِنقدر از ما خسته شدی که زود میخوای بری؟
- آره.
از جواب صریح و رُکش، من و سرگرد خندهمون گرفت.
خانم دکتر گفت:
- حق داری خوشگلم، برو یه زندگی جدید شروع کن، کنار شوهرت آروم باش.
خانم سعیدی هم دلارام رو بوسید و گفت:
- الهی همیشه لبات خندون باشه و دلت از عشقت گرم باشه.
دلارام در جوابش فقط لبخند زد. بعد از امضای دفتر و اثر انگشت دلارام، با همه از ساختمون خارج شدیم و بهطرف ماشینم رفتیم. دلارام سریع سوار شد و در رو محکم بست.
خانم دکتر گفت:
- فعلاً داروهاش رو قطع نکن، دلارام هنوز بهبودی کامل رو به دست نیاورده؛ شاید یهکم اذیتت کنه، هر زمان و هر ساعتی کمک خواستی با من تماس بگیر.
- ممنون از شما، حتماً رو کمکتون حساب میکنم.
خانم دکتر لبخندی زد و گفت:
- مراقبش باش.
- چشم.
سرگرد سوئیچ ماشینش رو به عموش داد و گفت:
- عمو جان شما برین تو ماشین من الان میام.
عموش سوئیچ رو گرفت و گفت:
- آقای بزرگمهر! بنده شناسنامههاتون رو میدم امین جان براتون بیاره.
- تشکر، زحمت میکشین.
- نگاه گرم خدا پشت و پناه زندگیتون.
دستش رو بهسمتم دراز کرد، دستش رو به گرمی فشردم و گفتم:
- ممنون بابت دعای خیرتون.
با سرگرد شماره رد و بدل کردیم و قرار شد شناسنامههامون رو به دستم برسونه. بعد از خداحافظی با همه، سوار ماشین شدم و نگاهی با عشق به آرام جانم انداختم و گفتم:
- بریم خوشگلم؟
دلارام خندید و گفت:
- آقاهه بریم خونهمون.
اول کمربند دلارام و بعد کمربند خودم رو بستم و لبخند به لب گفتم:
- پیش بهسوی زندگی دو نفره... .
عاقد رو به من گفت:
- آقا دوماد! طبق قانون، عقد با اینجور موارد اشکالی نداره، در صورتی که دوماد قبل از عقد از وضعیت زوجه با خبر باشند، شما آگاه هستین دیگه؟
- بله خبر دارم، ایشون چند ماه پیش صحیح و سالم بودند. بازم با این وجود قبولشون دارم.
عاقد که عموی سرگرد بود با خوشرویی گفت:
- انشاءالله مبارک باشه.
با لبخند نگاهی به دلارام انداختم، تو کت و شلوار سفید و شال حریر سفیدی که روی موهاش انداخته بود، مثل فرشتهها شده بود. لبخندی زد و دستش رو تو دستم گرفتم. خودم هم پیراهن اسپرت سفید و شلوار کتان مشکی پوشیده بودم. عاقد بعد از اجازه گرفتن، خطبه رو خوند و دلارام باید جواب میداد. ازش سوال پرسیدم:
- تو دلت میخواد کنار من باشی، با من زندگی کنی؟ تا آخر عمرت.
دلارام تو چشمهام خیره شد و گفت:
- آره. همش پیش تو باشم.
خانم دکتر و خانم سعیدی و سرگرد و چند پرسنلی که اونجا بودند دست زدند. دست دلارام رو فشردم و زیر لب «قربونت برم» گفتم. عاقد گفت:
- آقا دوماد از طرف شما هم وکیلم که شما رو به عقد دوشیزه دلارام شکیبا دربیارم؟
- بله.
باز صدای دست زدن بلند شد. نفسی از سر آسودگی کشیدم و تو دلم خدا رو برای داشتن دوباره دلارام شکر کردم. رو به دلارام چرخیدم و با عشق نگاهش کردم. تو چشمهاش خیره شدم و گفتم:
- ممنون که اومدی تو زندگیم.
لبخند روی لبهاش عمیقتر شد. باکس حلقهها رو از روی میز برداشتم و حلقهٔ دلارام رو بیرون آوردم. دستش رو بالا آوردم و حلقه رو وارد انگشتش کردم.
- دیگه خیالم راحت شد مال خودمی.
دلارام با ذوق انگشترش رو برانداز میکرد. حلقهی خودم رو هم تو انگشتم جا دادم و قسم خوردم تا لحظه مرگ این حلقه رو از خودم جدا نکنم. خانم دکتر از تکتک لحظهها عکس گرفت. همه تبریک گفتند. سرگرد بغلم کرد و گفت:
- خیلیخیلی خوشبخت بشید و به پای هم پیر بشید.
- ممنون.
نگاهم کرد و بازوهام رو فشرد و گفت:
- رفیقت هستم یا نه؟
لبخندی زدم و گفتم:
- کی بهتر از سرگرد امین میتونه رفیقم توی این شهر غریب باشه؟
- چاکریم.
- قربونت.
خانم دکتر خطاب به من گفت:
- ماه دوماد، مبارکه. کاش همه جوونای این زمونه مثل شما باشن.
- ممنون، شما به من لطف دارین.
دلارام جلو اومد و دستم رو گرفت و گفت:
- بریم خونهمون؟
نگاهش کردم و گفتم:
- میریم عشقم، چندتا امضا کنیم بعد.
خانم دکتر گونهی دلارام رو بوسید و گفت:
- گلدختر اِنقدر از ما خسته شدی که زود میخوای بری؟
- آره.
از جواب صریح و رُکش، من و سرگرد خندهمون گرفت.
خانم دکتر گفت:
- حق داری خوشگلم، برو یه زندگی جدید شروع کن، کنار شوهرت آروم باش.
خانم سعیدی هم دلارام رو بوسید و گفت:
- الهی همیشه لبات خندون باشه و دلت از عشقت گرم باشه.
دلارام در جوابش فقط لبخند زد. بعد از امضای دفتر و اثر انگشت دلارام، با همه از ساختمون خارج شدیم و بهطرف ماشینم رفتیم. دلارام سریع سوار شد و در رو محکم بست.
خانم دکتر گفت:
- فعلاً داروهاش رو قطع نکن، دلارام هنوز بهبودی کامل رو به دست نیاورده؛ شاید یهکم اذیتت کنه، هر زمان و هر ساعتی کمک خواستی با من تماس بگیر.
- ممنون از شما، حتماً رو کمکتون حساب میکنم.
خانم دکتر لبخندی زد و گفت:
- مراقبش باش.
- چشم.
سرگرد سوئیچ ماشینش رو به عموش داد و گفت:
- عمو جان شما برین تو ماشین من الان میام.
عموش سوئیچ رو گرفت و گفت:
- آقای بزرگمهر! بنده شناسنامههاتون رو میدم امین جان براتون بیاره.
- تشکر، زحمت میکشین.
- نگاه گرم خدا پشت و پناه زندگیتون.
دستش رو بهسمتم دراز کرد، دستش رو به گرمی فشردم و گفتم:
- ممنون بابت دعای خیرتون.
با سرگرد شماره رد و بدل کردیم و قرار شد شناسنامههامون رو به دستم برسونه. بعد از خداحافظی با همه، سوار ماشین شدم و نگاهی با عشق به آرام جانم انداختم و گفتم:
- بریم خوشگلم؟
دلارام خندید و گفت:
- آقاهه بریم خونهمون.
اول کمربند دلارام و بعد کمربند خودم رو بستم و لبخند به لب گفتم:
- پیش بهسوی زندگی دو نفره... .
آخرین ویرایش: