جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء انشا با موضوع ضرب المثل

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط Mahi.otred با نام انشا با موضوع ضرب المثل ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 13,348 بازدید, 229 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع انشا با موضوع ضرب المثل
نویسنده موضوع Mahi.otred
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,572
6,489
مدال‌ها
12

معنی ضرب المثل در دروازه را می‌توان بست ولی دهان مردم را نمی‌توان بست​

این ضرب المثل یعنی در هر صورت انسان هر کاری که انجام دهد، مردم در مورد آن قضاوت می‌کنند و پشت سر همدیگر حرف می‌زنند، بنابراین نباید بخاطر حرف مردم از کاری که می‌خواهیم انجام دهیم و فکر می‌کنیم درست است، صرف نظر کنیم و یا بر عکس کارهایی که انجام می‌دهیم به خاطر حرف مردم باشد و مطابق میل دیگران رفتار کنیم.

بهتر است بدون ترس از قضاوت مردم و بدون اهمیت دادن به حرف‌های بی مورد دیگران، بر اساس تفکر و تعقل، کار خود را انجام دهیم.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,572
6,489
مدال‌ها
12

تاریخچه و داستان ضرب المثل در دروازه را میشه بست در دهن مردم را نه!​

یکی از نصایح حکیمانه لقمان به فرزندش این بود که در اعمال و رفتارش صرفا خشنودی خدا و رضای وجدان را در نظر بگیرد و به حرف مردم چندان اهمیت ندهد. پسر لقمان چون مثل پدرش اهل چون و چرا بود، برای اطمینان خاطر یک مثال و دلیل موجه خواست و لقمان هم گفت: بسیار خوب الآن آماده شو تا با هم به سفر برویم و در مسیر سفر، من پرده از این راز بردارم.

فرزند لقمان دستور پدر را اطاعت کرد. وقتی الاغ را آماده کرد، لقمان سوار شد و به پسر گفت تا دنبال او بیاید. در همان زمان از کنار عده ای گذشتند که در مزرعه مشغول کار بودند. آن ها با دیدن لقمان و پسرش گفتند: عجب مرد سنگدلی، خودش سوار است و کودک ضعیفش پیاده! لقمان با شنیدن این حرف پسر را سوار کرد و خود پیاده به دنبال او
آمد.
باز عده ای رسیدند، این بار مردم گفتند: عجب فرزند بی ادبی که حرمت پدر را نگاه نمیدارد، خود که جوان و نیرومند است سواره است و پدر پیرش پیاده! این بار لقمان هم پشت سرش سوار شد.
رفتند و رفتند تا به عده ای دیگر رسیدند، این بار مردم گفتند: عجب آدم های ب یانصافی! هم بارشان را بر این حیوان نحیف گذاشته اند و هم خودشان سوار او شده اند! در این هنگام هر دو از الاغ پیاده شدند و رفتند و رفتند تا به دهکده ای رسیدند.

این بار اهالی دهکده گفتند: عجب آدم هایی، الاغ سواری همراهشان هست و پیاده می آیند، حتما الاغ را بیشتر از
خودشان دوست دارند!
وقتی سفر این پدر و پسر به این جا رسید، لقمان با لبخندی رضایت‌بخش به فرزند خود گفت: این تصویری از آن حقیقتی بود که با تو گفتم. خودت متوجه شدی که هر کاری انجام دهی نمی‌توانی رضایت همه آدم ها را جلب کنی و حرف هر کدام را بپذیری دیگری به تو طعنه می‌زند! در دروازه را می‌توان بست ولی دهان مردم را نمی‌توان بست. پس بهتر است که راه خودت را بروی و با حرف این و آن، از مسیر زندگی‌ات منحرف نشوی.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,572
6,489
مدال‌ها
12
هنوز دو قورت و نیمش باقی مانده!

می‌گویند حضرت سلیمان زبان همه‌ی جانوران را می دانست، او یک بار از خدا خواست تا یک روز، تمام مخلوقات او را دعوت کند .

از خدا پیغام رسید: «مهمانی خوب است، ولی هیچ‌ک.س نمی‌تواند از همه‌ی مخلوقات خدا، یک وعده پذیرائی کند.»

حضرت سلیمان به همه‌‌ی آن‌هایی که در فرمانش بودند، دستور داد تا برای جمع آوری غذا بکوشند و قرار گذاشت که در یک روز، کنار ساحل دریا، مهمانی برگزار کند.

روزی که مهمانی بود، به‌اندازه‌ی یک کوه، خوراکی جمع شده بود. در شروع مهمانی، یک ماهی بزرگ سرش را از آب بیرون آورد و گفت: خوراک مرا بدهید .

یک گوسفند در دهان ماهی انداختند. ماهی گفت: من سیر نشدم. بعد یک شتر آوردند، ولی ماهی سیر نشده بود .

حضرت سلیمان گفت: او یک وعده غذا مهمان است؛ آن‌قدر به او غذا بدهید تا سیر شود .

کم‌کم هر چه خوراکی در ساحل بود، به ماهی دادند ولی ماهی، سیر نشده بود. خدمت‌کاران از ماهی پرسیدند: مگر یک وعده غذای تو چقدر است ؟

ماهی گفت: خوراک من در هر وعده، سه قورت است و این چیزهائی که من خورده‌ام، فقط به اندازه‌ی نیم قورت بود و هنوز دو قورت و نیمش باقی‌مانده است.

ماجرا را برای حضرت سلیمان تعریف کردند و پرسیدند چه کار کنیم؟ هنوز مهمان‌ها نیامده‌اند و غذاها تمام شده و این ماهی هم هنوز سیر نشده است .

حضرت سلیمان در فکر بود که مورچه‌ی پیری به او گفت: ران یک ملخ را به دریا بیاندازید و اسمش را بگذارید آبگوشت و به ماهی بگوئید دو قورت و نیمش را آبگوشت بخورد...!!!

ضرب‌المثل «هنوز دو قورت و نیمش باقی است» به این معنا است:

اگر فردی به قصد خیرخواهی به کسی محبّت کند و فرد محبّت شونده طمع کند و مانند طلب‌کار ها رفتار کند، می‌گویند: عجب آدم طمع‌کاری است؛ تازه هنوز دو قورت و نیمش هم باقی است
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,572
6,489
مدال‌ها
12
متن :

پمقدمه: انسان در ابتدای زندگی همچون نهالی کوچک و بی برگ و شاخه است. اما رفته رفته همراه با پیرامون خود رشد می کند تا در نهایت به آنچه در سر می پروراند دست یابد.

تنه انشاء: انسان همچون نهالی است که با فراگیری علم و دانش، روز به روز به دانسته و تجربیاتش افزوده می شود و این تجربیات همچون برگ ها و شاخه ها به گسترده شدن طول و عرض آن کمک می کند در کنار تجربیات، علم و دانش او را همچون درخت پر بار و پر منفعت می کند. همان درختی که میوه هایش با ارزش، سایه اش کارآمد و چوبش سودمند است. ولی هر چه انسان دامنه ی علم خود را بیشتر کند همانند همان درخت است که بارش سنگین تر است و از سر سنگینی و پر باری شاخه اش خمیده می شود و سرش فرو می آید.

تاکنون افراد خردمند و باهوش اطرافت را دیده ایی؟! که کمتر از دیگران سخن می گویند و گفته هایشان سنجیده و پر مفهوم است. انسان ها با رسیدن به درجات بالاتر و کسب مهارت ها در می یابند که کمتر سخن گفتن ولی گزیده سخن گفتن بهتر است از زیاده گویی و بی فکر سخن گفتن. درست مثل درختی که نه بار دارد و نه سنگین است و با هر وزش باد با آن همراه می شود اما درختی که بارش بیشتر باشد سنگین تر است

و با هر وزش باد از سویی به سوی دیگر نمی رود. در این میان در می یابیم که هر چه به دانسته هایمان بیافزائیم دریچه ی ذهنمان رو به حقایق و جهان هستی بیشتر بازکنیم، تنها خودمان از آن سود خواهیم برد و متوجه خواهیم شد که اشرف مخلوقات بودن چه قابلیت ها و توانایی ها را می تواند داشته باشد.

نتیجه گیری: از همین امروز شروع کن، درخت پر بار از میوه را الگو قرار بده و همانند او راه و روش زندگی را پشت سر بگذار. آن موقع متوجه خواهی شد دانش و علم تنها چیزی است که علاوه بر افزودن بار بر تو، ریشه هایت را نیز محکم تر خواهد کرد.




انشا درباره درخت هر چه بارش بیشتر میشود سرش فروتر می آید

 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,572
6,489
مدال‌ها
12

انشا درباره درخت هر چه بارش بیشتر میشود سرش فروتر می آید

مقدمه : درخت هر چه پر بارتر باشد سرش پایین تر است بنام خدایی که انسان را آفرید و تنها ملاک برتر ی انسانها را به یکدیگر تقوا دانست بارها ضرب المثلهایی را شنیدهایم که مثلا میگویند درخت هر چه پر بارتر باشد سر ش پایین تر است و یا هرگز نخورد آب زمینی که بلند است .ما در زندگی روزمر ه خود با چنین افراد ی بارها و بارها برخورد کرده ایم و میزان محبوبیت این افرا را در نزد مردم دیده و شنیده ایم .

بدنه : دو دوست بودند که از بچه گی با هم در یک محله زندگی میکردند دریک مدرسه درس می خواندند و دریک دانشگاه و در یک رشته تصیلی پذیرفته شدند یعنی در رشته پزشکی در اینجا کم کم اختلاف فکری این دو مشخص شد یکی از انا ن دچار غرورو خود خواهی شد و درس را تنها برای پول درآوردن وکسب مال و ثروت و خرید خانه وماشین شیک میخواست ولی دیگری میخواست از علمش در راه خدمت به مردم استفاده کند و همینطور برای امرار معاش زندگی کم کم اختلاف فکر ی باعث جدایی این دو از یکدیگر شد. بعدا ز پایان در س و گرفتن مدرک وتخصص آنها مشغول به کار شدند یکی برای گذراندن طرح عازم مناطق محروم شدودیگری به یک شهر شلوغ رفت آن ک.س که برای طرحش به مناطق محروم رفته بود بعد از مدتی محبوبیت بسیاری به دست آورد زیرا برای بیماران احترام ویژه ای قائل می شد ، به افرا نیازمند کمک میکرد و برای عیادت بیمارانی که توانایی راه رفتن نداشت به منزل آنان می رفت ،مشکلات دانش آموزان را در درسهایشان اگر فرصت میکرد حل میکرد و در همه زمینه ها یار و مددکار مردم آن محل بود . مردم نیز برای سلامتی و موفقیت او دعا میکردند .

آن یک نفر که برای طرحش به شهر شلوغ رفته بود همه بیماران در حد یک دکتر به او مراجعه میکردند وهرگز سراغی از او نمی گرفتند مگر در مواقعی که لازم بود به پزشک مراجعه کنند . وی دچار غرور و خود خواهی شده بود و خود را عالم همه علوم میدانست به همین خاطر دوستان زیادی نداشت و بیشتر او قات تنها بود ودر کارش هم بیشتر از یک پزشک معمولی نبود و بالا خره به همان مطب شخصی بسنده کرد و کسی از او دیگر سراغی نگرفت وی علیرغم اینکه پزشک موفقی بود ولی از علمش در جهت خدمت به خلق خدا استفاده نکرد ،و کارش تنها جهت رضایت خودش بود نه در راه رضای خدا، ولی دوست وی که بسیار متواضع بود و هیچ غروری در وی را ه پیدا نکرد به سمینارهای مختلف دعوت می شد و مقاله های علمی بسیاری نوشت که همه در راه رضای خدا بود . او شاگردان زیادی را تعلیم داد که همگی موفقیتهایشان را مدیون او می دانند و بیمارانی که به مدد او شفا یافتند همیشه و در همه حال دعا گوی وی بودند.

نتیجه گیری : این گونه افراد در جامعه ما زیاد هستند و اینان مثال و نمونه کاملی از در ختان پر باری هستند که با وجود آنکه میوه علمشان بسیار زیاد و فراگیر است همیشه فروتنی و مهربانی راپیشه خود کرده اند و از خود نام نیک به جای گذاشته اند وهیچگاه از یاد مردم نخواهند رفت زیرا معتقدند که نام نیکو گر بماند زآدمی به کز او ماند سرای زرنگار
آری کسی که دچار غرور و خود خواهی شد سرانجام خودش می ماند وبس ، ولی کسی که فروتنی را پیشه کرد خود می ماند و یک دنیا .
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,572
6,489
مدال‌ها
12

داستان ضرب المثل درخت هر چه بارش بیشتر میشود سرش فروتر می آید

مقدمه : طبیعتا درخت هرچه پر میوه تر باشد، در اثر سنگینی آن‌ها خمیده تر و افتاده تر می‌شود. این ضرب المثل را بیشتر در مواقعی به کار می برند که بخواهند بر لزوم فروتنی و افتادگی آدمی اشاره کنند.

بند بدنه : همانطور که درخت به میزانی که میوه ببار می آورد شاخه هایش سنگین ترمی شود و بطرف زمین خم و پربارتر می شوند، انسانها نیز هر چه به لحاظ علمی، ادبی و معنوی غنی تر و بی نیاز می گردند، تمایل به مطرح کردن خویش در آنان کمتر شده و نیاز به جلب توجه و فخر فروشی به دیگران در آنان کاهش می یابد.

در واقع پیام این ضرب المثل این است که این انسان‌های فروتن و متواضع هستند که از روی دانایی و خردمندی که در زندگی کسب کردند، همواره در تقابل با دیگران فروتنی و تواضع پیشه می کنند و در طرف مقابل کسانی که سرشان را از روی غرور بالا میگیرند و فروتنی تو تواضع ندارند، اتفاقاً از روی بی باری و بی مغزی شان است.

نتیجه گیری : این ضرب المثل با کمی دگرگونی به شکل های دیگری نیز شنیده می شود. مثلاً: “درخت هر چه پر بارتر،خمیده تر” و یا “درخت هر چه پربارتر، افتاده تر”
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,572
6,489
مدال‌ها
12

ضرب المثل نویسی در مورد هر چه بارش بیشتر باشد سرش فروتر می آید

بارها و بارها از کنار درختان و باغ های میوه گذر کرده ایم و با چشمانمان دیده ایم که درختان میوه دارند. گاهی خیلی زیاد و گاهی خیلی کم که آن دسته از درختانی که میوه ی کمتر دارند شاخ و برگ های ایستاده تری دارند ولی برخلاف آن درختانی که میوه زیاد دارند به علت بار زیاد و سنگین وزن بیشتر خمیده تر هستند و به قول معروف سر به زیر ترند. این موضوع را می توان مانند داستانی درآورد:

اهالی ده در روز عید نوروز دور هم جمع شده بودند و با شادی آجیل می خوردند و می خندیدن در میان آن جمع حکیمی نشسته بود که به مردی بذله گو و پر حرف نگاه می کرد و حرکاتش را زیر نظر گرفته بود و می شنید که هر آنچه که به فکرش می رسد بر زبان می آورد بدون آنکه فکری کرده باشد. به حرف های خود می خندید و دیگران را مسخره می کرد و مشت مشت آجیل را بر می داشت و می خورد این بار مرد حکیم که مرد دنیا دیده و با تجربه ایی بود را مورد خطاب قرار داد و گفت تو چرا این گونه ساکت می باشی و مانند پادشاهان غرور داری و نمی خندی و سر به زیر داری! حکیم که از سخنان جاهلانه ی مرد خسته شده بود با خود گفت باید به این مرد جوابی درست دهم تا برای همیشه آن را آویزه ی گوش خود کند. کمی تامل کرد و سپس گفت در حیاط خانه ی من دو درخت وجود داشت یکی هر سال پر میوه بود و دیگری بودن میوه. آن درخت پر میوه با اینکه پر از بار بود و پرخاصیت همیشه از سر فروتنی سرش به پایین بود و اما درختی که بدون میوه بود به راحتی سر به بالا برده بود و روز به روز شاخ و برگش بیشتر می شد بدون آنکه هیچ سود و فایده ایی داشته باشد. من نیز امسال تصمیم گرفتم که درخت بدون میوه را قطع کنم زیرا تنها جایی را اشغال کرده بود و از نعمت آب و خاک و آفتاب استفاده می کرد و ضرر آن بیشتر از سودش بود ولی درختی که پر از میوه بود را نگه دارم زیرا که هم بار داشت و هم فروتن بود با آنکه پرخاصیت بود اما سر به زیر بود. انسان ها نیز همان گونه می باشند انسان های بدون عقل به علت سبکی، سر به بالا دارند و انسان های عاقل به علت سنگینی، سر به پایین دارند. مرد بذله گو بسیار شرمنده شد و نادم و پشیمان جمع را ترک کرد و سایر اهالی به حکیم به علت داستان زیبایش درود فرستادن و تشکر کردند که این مرد آزار دهنده را جوابی دندان شکن داد و سایرین را از شر حرف های بی خود و بی معنی نجات داد.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,572
6,489
مدال‌ها
12
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,572
6,489
مدال‌ها
12
در قدیم برپا کردن درب خانه از پاشنه استفاده می شد،آن زمان هنوز لولا متداول نشده بود و پاشنه که روی یک سنگ قرار می گرفت بهترین راه حل برای آن بود که مشکل چرخیدن در را حل کند این پاشنه یک ایراد بزرگ داشت ، چوبی بود که روی سنگ قرار می گیرد، اصطکاک میان چوب و سنگ باعث می شد که پاشنه از بین برود و نیاز به تغییر آن نباشد، این تغییر یک اجبار و یک کار واجب بود، هر چند که در ابتدای ساخت درب ، پاشنه یک چیز محکم و خراب نشدنی به نظر می رسد
این ضرب المثل با استفاده از همین استعاره می گوید ، شرایط اگر چه بسیار تغییر ناپذیر به نظر می رسد اما همیشه این طور نمی ماند و به قول معروف این نیز بگذرد، این ضرب المثل اکثرا زمانی به کار می رود که بخواهند به کسی بگویند که به قدرت خودت مغرور نشو چرا که همیشگی نیست
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,572
6,489
مدال‌ها
12

یک گوش در یک گوش دروازه

بعضی وقت ها از آدماهای اطرافمان خواسته هایی داریم و انتظار داریم که به خواسته ی ما عمل کنند، ولی هر بار بی توجهی می بینم و کم محلی! آنجاست که می گویند طرف از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند.



یک مطبخ خانه خیلی کوچک وجود داشت که پیرزنی دنیا دیده و با تجربه که دست پختش شهره ی خاص و عام بود. غذا می پخت و می فروخت. پیرزن، بسیار با مهارت غذاهای مختلف را آماده می کرد و مردم نیز عاشق دست پخت او بودند. اما هر بار تندی غذایش زیادی زیر زبان می آمد و مردم از روی علاقه ی زیاد به پیرزن می گفتند که غذایت بسیار لذیذ است اما کمی از تندی آن بکاه.

زیرا که نمی خواهیم به دلیل این موضوع از خوردن غذاهای خشمزه ی تو عاجز باشیم. پیرزن هر بار در پاسخ به سخن های دیگران چشم آهسته ایی می گفت و باز روز بعد به کار خود ادامه می داد. تا اینکه دیگر مردم شهر از گفتن های خود و شنیدن های پیرزن خسته شدند و دیگر به مطبخ خانه ی کوچک پیرزن نرفتند و بین مردم و اهالی شهر اینگونه زبانزد شد که پیرزن سخنان ما و خواسته ما را از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند و اصلا به ما و نظر ما توجهی نشان نمی دهد! اینگونه بود که مطبخ خانه ی پیرزن بسته شد و تنها دلیل آن این بود که پیرزن حرف را از این گوش می گرفت و از گوش دیگر در می کرد.

سخنان و نظر دیگران قابل احترام است و باید با دقت و توجه به آن ها گوش کرد. شاید که آن ها از روی صلاح و عاقبت به خیری ما سخنی یا توصیه ایی می کنند و از پس آن ما نسبت به قبل پیشرفت کنیم و یا برعکس با گوش نکردن آن پس رفت کنیم و هر آنچه که داشته ایم را نیز از دست بدهیم.
 
بالا پایین