جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء انشا درمورد صحبت مترسک و گنجشک‌ها

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط Mahi.otred با نام انشا درمورد صحبت مترسک و گنجشک‌ها ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 13,082 بازدید, 630 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع انشا درمورد صحبت مترسک و گنجشک‌ها
نویسنده موضوع Mahi.otred
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12
صدای قوقولی قوقوی خروس همسایه مان می آید، انگار او وقت سحر را می داند، امروز با صدایش از خواب بیدار شدم، وقت نماز است باید بروم و وضو بگیرم.

مادرم سر سجاده قشنگش نشسته و قرآن می خواند و من با این که خیلی خوابم می آید اما با آب سرد وضویم را می گیرم تا خواب از سرم بپرد، این کار همیشه حس خوبی به من می دهد،

مادرم می گوید اگر می خواهی همراه امام زمان نماز بخوانی باید موقع اذان بیدار باشی، چه صبح، چه ظهر و چه شب ها. اگر موقع اذان آماده باشی امام زمان هم آن لحظه حتما آماده نماز است و متوجه تو هم می شود.

من هم امروز تصمیم گرفتم پشت سر امام زمان بایستم و با ایشان نماز بخوانم. نماز خواندن یعنی صحبت کردن با خدا و در همه حال ذکر خدا را گفتن. ما در برابر خداوند بزرگ خم می شویم و حتی با سجده روی خاک می افتیم و او را تسبیح می گوییم.

خداوند در قرآن فرموده است که نماز انسان را از بدی و زشتی ها پاک می کند و دستور می دهد که همه ما مسلمانان نماز به پا داریم.

من از وقتی نماز می خوانم بیشتر مواظب رفتارم هستم که دروغ نگویم، پشت سر کسی صحبت نکنم، با دوستان و پدر و مادرم بداخلاقی نکنم و فکر می کنم نماز خواندن باعث شده با همه مهربان تر شوم.

با نماز خواندن احساس می کنم امام هم من را دوست دارد چون سعی کرده ام با این کارها شبیه ایشان باشم و با ایشان به سمت خدا حرکت کنم و انسان کامل و خوبی شوم.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشا از زبان یک پرنده در حال پرواز برای کودکان و نوجوانان​

 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12
بال گشودم و در آسمان آبی پرواز کردم، ابرها در کنارم شناور بودند و بالای سرم خورشید می درخشید، هر چه از زمین دور می شدم به خورشید، به این گوی نورانی درخشان نزدیک تر می شدم و گرمایش را بیش تر حس می کردم.

گاهی پرنده های دیگر را می دیدم که پرواز کنان از کنارم می گذرند و سری برایم تکان می دهند، گاهی نیز می دیدم شاپرک و یا سنجاقکی کوچک، پایین تر از جایی که من بودم به پرواز در آمده و به دنبال مقصدی می گردد تا در آن جا ساکن شود.
گاهی هم هواپیمایی را تماشا می کردم که بزرگ تر از هر پرنده ای با بال های آهنین در آسمان آبی به پرواز در آمده و مسافرانش از پنجره های شیشه ای چشم به بیرون دوخته اند.

از آن بالا زمین را تماشا کردم که چه زیبا و سحر انگیز بود، درخت های بلند، بوته های سبز، خانه ها و کلبه ها کوچک تر از همیشه به نظر می رسیدند، رودهای جاری در زمین های پهناور مانند نوارهای باریک دیده می شدند و گل های رنگارنگ دشت ها مانند نقطه های رنگی در دل دشت خود نمایی می کردند.

گاهی بادی شروع به وزیدن می کرد و شاخه های درختان را تکان می داد و مرا به یاد زمان هایی می انداخت که بالای دشت پرواز می کردم و علف های دشت را تماشا می کردم که هنگام وزش باد همسو با آن به حرکت در می آمدند.

بال زدم و با خود فکر کردم پرواز کردن و دیدن زمین از این بالا چقدر زیباست و من چقدر خوشبختم که صاحب دو بال هستم، بال هایی که مرا تا اوج می برند و به من اجازه می دهند تا از زمین دور شوم و هر چه در آن است را جور دیگری بنگرم و تماشا کنم.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشا در مورد سرگذشت دفتر من برای دانش آموزان پایه ششم​

 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12
روزی که مادرم برایم دفتر انشا جدیدی تهیه کرد خیلی خوشحال شدم، زیرا خیلی دفتر زیبایی بود و انگار آن هم خوشحال بود که من صاحب جدیدش هستم و به من لبخند می زد.

مادرم از من خواست که از دفترم خوب نگه داری کنم زیرا که دفترها هم جان دارند و خوبی و بدی را متوجه می شوند؛ اما من آن موقع متوجه منظور مادرم نشدم و مشغول نگاه کردن به دفتر جدیدم بودم.
و از آن روز ماجرای من و دفترم شروع شد، من خیلی سعی می کردم از او به درستی مراقبت کنم، اما او همیشه زیر دست و پا افتاده بود یا برگ هایش زیر دستانم خم می شد و یا به هر دلیلی برگی از او جدا می کردم.

من در نگهداری از دفترم خیلی بی نظم بودم و می دیدم که او همیشه ناراحت و غصه دار است؛ از اینکه می دیدم او در کنار من خوشحال نیست خیلی ناراحت می شدم.

روزی از او پرسیدم تو چرا اینقدر ناراحت هستی؛ آیا من را دوست نداری؟ و او در جواب گفت: من خیلی تو را دوست دارم تو صاحب من هستی و من یاد گرفته ام که به صاحبم وفادار باشم و او را دوست بدارم.

اما تو با من بد رفتاری می کنی؛ تو نمی دانی که من چه راه سختی را طی کرده ام تا به دست تو رسیده ام؛ در ابتدا که من قسمتی بودم از یک درخت و در طبیعت زندگی خوبی داشتم و در کنار دوستانم خیلی خوشحال بودم.

اما روزی مرا قطع کردند و به کارخانه بردند و در آن جا به روشی بی رحمانه ما را برش زدند و بعد به صورت خمیر درآوردند و بعد مارا تبدیل به دفتر کردند؛ من و دوستانم را از یکدیگر جدا کردند.

من روزها دست به دست شده ام، روزها در مغازه لوازم التحریر منتظر بوده ام تا صاحبی بیاید و من را ببرد؛ به من احترام بگذارد و مرا دوست بدارد؛ اما تو مدام با من بد رفتاری می کنی مرا به این ور و آن ور پرتاب می کنی.
هر یک برگی که از من جدا می کنی برای من بسیار دردناک است؛ من خیلی از سخنان دفترم ناراحت شدم و تازه متوجه منظور مادرم شدم که می گفت دفترها خوبی و بدی را متوجه می شوند.

فکرش را نمی کردم که با کارهایم اینقدر دفترم را ناراحت کرده ام؛ از او عذرخواهی کردم و به او قول دادم که از این به بعد رفتار خوبی با او داشته باشم.

و از آن روز به بعد من و دفترم دوست های خیلی خوبی برای یک دیگر شدیم و من به خوبی از او مراقبت می کردم؛ او هم بسیار شاد و خوشحال بود از اینکه در کنار من است.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشای زیبا در مورد صدای قلب برای دانش آموزان​

 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12
طنین صداها در گوش ما یادآور خاطراتی است که گاهی با شنیدن آن ها به گذشته های دور سفر می کنیم، صداهای خوب یا بد مدام در سر ما می پیچند و گاه ما را به سفری شیرین و رویایی و گاهی هم به تلخی می کشانند. حتی زمانی که ساکت هستیم ذهن ما پر از صداهای مختلف است، صداهایی روشن به رنگ امید و گاهی صداهایی تیره و تار و ناامید کننده.

صدای قلب هر انسان صدایی است که از زمانی که چشم ما هنوز جهان هستی را ندیده و درکی از آن ندارد به صدا در می آید و تا زمانی که مرگ به سراغمان بیاید همیشه و بی وقفه در حال تپیدن و زندگی بخشیدن است.
صدای قلب، صدای زندگی و حیات است که اگر برای لحظه ای از کار بایستد جهانمان را مرگ و تیرگی در بر می گیرد، هستی و نیستی ما با آن گره خورده است و بودن و نبودمان در گرو این صداست.

شاید برای خیلی از ما صدای تپش قلب عزیزانمان ارزشمندتر از صدای قلب خودمان باشد چون جایگاه و خانه آن ها درست در میان قلب ما است، صدای قلب هایی که اگر باشند و بتپند چراغ امید در دل ما روشن و نورانی است و اگر روزی برسد که دیگر آن صداهای عزیز نباشند جهان با تمام بدی ها و خوبی ها و زیبایی ها و روشنی ها آواری سهمگین بر سر ما خواهد ریخت و ما آرزو خواهیم کرد که یک بار دیگر بتوانیم صدای قلب عزیزمان را بشنویم و بودنشان را درک کنیم.

چه خوب می شد تا زمانی که زنده هستیم قدر و ارزش لحظاتی و روزهایی را که صدای قلب عزیزانمان در گوش زندگی می پیچد را بدانیم و روزی نرسد که آرزوی آن را داشته باشیم که یکبار دیگر آن صدا را بشنویم زیرا آن زمان دیگر آرزویی است دست نیافتنی و بعید.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشا در مورد سرگذشت یک درخت از زبان خودش (پایه هفتم)​

 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12
من درختی تنومند هستم و در یک جنگل سرسبز و پهناور زندگی می گنم؛ سال های زیادی است که در این جنگل در کنار دوستانم هستم از زمانی که نهالی کوچک بودم تا به امروز که درختی کهنسال شده ام.

سالیان سال است که شاهد چهار فصل خداوند هستم؛ با پاییز زیباییش برگ ریخته ام و عریان شده ام، با زمستان سردش شاخه های بی برگم سفید پوش شده است، با بهار سرسبزش دوباره جوانه زده ام و سبز شده ام.

در تابستان اش میزبان بندگانش بوده ام؛ چه آدم هایی که در زیر سایه ام ننشسته اند و چه خاطراتی که از خود به جا نگذاشته اند؛ هر بار که آتشی در زیر پایم بنا کرده اند وجودم پر از استرس شده است برای شاخ و برگ های عزیزم که مبادا شعله این آتش آن ها را بسوزاند.

زیرا شاهد آتش گرفتن بسیاری از دوستانم به دلیل خطای انسانی بوده ام که شعله آتش آن ها را به خاکستر تبدیل کرده و دیگر هیچ چیز از زیبایشان باقی نمانده است و من هم با هرکدام از آن ها درد کشیده ام و از درون سوخته ام.

هر بار که زباله ای را در زیر پایم رها کرده اند و رفته اند روزها عذاب کشیده ام از بوی بد آن ها؛ چه روزهایی که شاهد شکار حیوانات بی گناه بوده ام به دست شکارچیان و چه اشک ها که نریخته ام برای مظلومیتشان.

چه روزهایی که چوب برها یکی یکی دوستانم را از ریشه جدا کرده و برده اند؛ و من هر لحظه به این فکر کرده ام که یک روز هم نوبت من خواهد شد.

اما من همیشه و هر لحظه شکر گزار خداوند بوده ام و می دانم که او بهترین تصمیم ها را برای بندگانش می گیرد؛ بله من هم بنده خداوند هستم، خداوند به من هم روح و جان داده است.

به من هم اجازه حیات روی این زمین داده است؛ اما عده ای از انسان ها فکر می کنند که ما گیاهان جان نداریم و هر طور که دلشان می خواهد با ما رفتار می کنند.
در صورتی که ما درختان به این زمین زیبایی داده ایم، خیلی از دوستانم برای انسان ها میوه های خوشمزه به بار می آورند؛ کاش انسان ها قدر ما درخت ها را بیشتر بدانند و با ما دوست باشند زیرا که ما هم آن ها را دوست داریم.

اگر روزی ما نباشیم انسان ها دیگر برای تفریح جایی را نخواهند داشت و دیگر زمین بدون ما هیچ زیبایی نخواهد داشت؛ ما درختان هستیم که جنگل ها را زیبا کرده ایم، امیدوارم روزی همه انسان ها به این درک برسند که ما هم مثل آن ها از بندگان خداوند هستیم و به ما بیشتر احترام بگذارند.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشا درباره رویا و هدف برای دانش آموزان و نوجوانان​

 
بالا پایین