جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء انشا درمورد صحبت مترسک و گنجشک‌ها

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط Mahi.otred با نام انشا درمورد صحبت مترسک و گنجشک‌ها ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 13,019 بازدید, 630 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع انشا درمورد صحبت مترسک و گنجشک‌ها
نویسنده موضوع Mahi.otred
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12
چشمانم را می بندم و خودم را در بهشت تصور می کنم، در خیالم به بهشت سفر می کنم؛ بهشتی که همه ما آدم ها آرزوی رفتن به آن جا را داریم، بهشتی که خداوند وعده ی آن را به ما داده است.

خودم را رو به روی دری می بینم بزرگ تر از هر دری که تا به امروز دیده ام؛ در به رویم باز می شود و من قدم به داخل می گذارم؛ باورم نمی شود دهانم باز مانده از آن همه زیبایی.
نهرهای آبی که آبشان آنقدر صاف و ذلال است که تصویر خودم را در آن ها می بینم، بهشت آنقدر بزرگ است که به نظر می آید اگر بخواهم کل آن را بگردم روزها طول می کشد.

درخت های میوه ای که آن قدر پربار هستند که شاخ هایشان به سمت پایین خم شده است؛ هر طرف که سر می چرخانم پر است از نور و زیبایی.

پرنده های زیبایی که مانند آن ها را روی زمین ندیده ام، صدای زیبایشان در گوشم طنین انداز می شود و آوای بی نظیرشان فضا را بسیار رویایی و خاص کرده است؛ در بهشت همه چیز شفاف و روشن است و هیچ تاریکی و سیاهی دیده نمی شود.

آدم هایی را می بینم که همگی لباس سفید به تن دارند و بسیار خوشحال و شاد هستند؛ همگی لبخند به لب دارند و هیچ غمی در چهرشان وجود ندارد؛ مدام در حال حمد و ستایش خداوند هستند.

احساس کردم پدر بزرگم را بین آن ها می بینم که با چهره ای خوشحال با آن موهای سفید و صورت نورانی اش بین آن ها ایستاذه و لبخند به لب دارد، به سمت او دویدم؛ او هم مرا دید و به سمت من آمد.

پدر بزرگ خیلی دل تنگت بودم خیلی خوش حالم که دوباره شما را می بینم؛ با آرامشی که در چهره اش بود لبخندی به رویم زد و گفت فرزندم من هم خیلی دل تنگت بودم.
از او پرسیدم پدر بزرگ خیلی خوش حالم که در بهشت هستی آیا اینجا را دوست داری؛ و او در جواب گفت عزیزم اگر می دانستم بهشت اینقدر خوب است هیچگاه از مرگ نمی ترسیم و لحظه شماری می کردم برای آمدن به اینجا.

از من به تو نصیحت فرزندم هیچگاه بهشت خداوند را با زمینی که در آن هستی مقایسه نکن؛ تمام تلاشت را بکن که بعد از مرگ جایگاهت بهشت باشد؛ و اگر تنها برای خشنودی و رضایت خداوند زندگی کنی خداوند بهشت را به تو پاداش خواهد داد.

پدر بزرگم لبخند دیگری به من زد و به سمت دیگری رفت؛ دوست داشتم همان جا بمانم دل کندن از آن همه زیبایی برایم دشوار بود، با صدای در اتاق به خودم آمدم، سفر خیالی به بهشت از سفرهایی که در تمام عمرم در واقعیت رفته بودم هم برایم هیجان انگیزتر و لذت بخش تر بود، و امیدوارم بتوانم بنده خوبی برای پروردگارم باشم و پس از مرگم هم به بهشت بروم.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشا در مورد خداحافظی با فصل زمستان برای دانش آموزان​

 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12
زمستان کم کم دارد بار و بندیل اش را جمع می کند و برای رفتن آماده می شود؛ برف های زیبایی که زمین را سفید پوش کرده بودند در حال آب شدن هستند و دیگر خورشید خانم گرمای بیشتری نثار زمین می کند.

درختانی که به دلیل سرمای زمستان دیگر برگی روی آن ها نمانده بود شاخه هایشان کم کم در حال جوانه زنی است و این نشانه دهنده رفتن زمستان و آمدن بهار سرسبز است.
رفتن زمستان با آمدن عید و بهار همراه است و این خداحافظی با زمستان را برایمان راحت تر می کند؛ مردم همگی در حال جنب و جوش و تکاپو هستند و خود را برای آمدن عید آماده می کنند؛

خیابان ها از همیشه شلوغ تر است و مردم با وجودی که هنوز هم بخاطر سرمای زمستان لباس گرم به تن دارند با خوشحالی مشغول خرید عید هستند؛ و عده ای هم مشغول خانه تکانی و کسی توجی به رفتن زمستان ندارد.

و زمستان چه غریبانه زمین را ترک می کند بدون اینکه کسی متوجه رفتن او شود؛ زمستانی که با باران رحمتش آلودگی های زمین را پاک می کند زمستانی که با برف زیبایش همه جا را سفید پوش می کند و برای مدتی زمین را با یک چهره متفاوت به ما نشان می دهد.

خیلی ها زمستان را دوست ندارد بخاطر سوز و سرمایش ولی همه فصل ها یک جور زیبا هستند و زمستان هم زیبایی خاص خودش را دارد؛ لذت برف بازی کردن در زمستان که من هر سال لحظه ها را می شمارم برای آمدن برف و برف بازی.

لذت دیدن باران از پشت پنجره و خوردن چای داغ و دیدن جنب و جوش مردم در زیر باران را فقط در زمستان می توان شاهد آن بود و همه این لذت ها مرا دل تنگ می کند برای زمستان.

زمستان عزیزم مارا ببخشش که قدر حضور تو را نمی دانیم و برای آمدنت خوشحالی نمی کنیم و برای رفتنت هم کسی به بدرقه ات نمی آید؛ اما من منتظر آمدن دوباره ات می مانم.
می دانم که سال دیگر هم بعد از برگ ریزان پاییز خواهی آمد و با خود رحمت و برکت خداوند را برایمان هدیه می آوری؛ ما بخاطر وجود تو است که لذت پوشیدن لباس های گرم را تجربه می کنیم.

بخاطر وجود تو است که لذت خوابیدن زیر کرسی در خانه مادر بزرگ را تجربه می کنیم؛ و من بخاطر همه این ها از تو سپاسگذارم و از تو خداحافظی می کنم.

خداحافظ زمستان زیبا از تو ممنونم برای همه حس های خوبی که در این سه ماه سال تقدیم ما می کنی؛ پروردگارا از تو سپاسگذارم برای این فصل های زیبایت که هر کدام با آمدن خود برکت به زمین می آورند و هر کدام زیبایی مخصوص خود را دارند.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشای ادبی در مورد جنگل برای دانش آموزان (فوق العاده زیبا)​

 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12
درخت های انبوه همه جا را پوشانده و شاخه های بلندشان در هم گره خورده بودند. باریکه های نور از میان برگ ها و شاخه ها راه خود را پیدا می کردند و بر خاک نمناک جنگل، بوته های کوچک، علف ها و خزه هایی که درخت ها را پوشانده بودند می تابیدند.

بالا را که نگاه می کردی آسمان دیده نمی شد و به جای ابرهای سپید برگ های سبز و شاخه های در هم تنیده خود نمایی می کردند. بوی سبزه و خاک در همه جا پیچیده بود و حیوانات با آرامش در این سرای سبز زندگی می کردند.
کمی دورتر، از انبوه درختان کاسته می شد و صدای رودخانه ای خروشان به گوش می رسید. موج های خروشان آب شتابان خود را بر سنگ ها می کوبیدند و از میان جنگل عبور می کردند. گاهی خرچنگ قرمز رنگی که خانه اش این رود روان بود از آب بیرون می آمد و روی سنگ ها می ایستاد و بعد به طرف خشکی حرکت می کرد.

صدای پرندگان از میان شاخه ها به گوش می رسید و گاهی که نسیم شروع به وزیدن می کرد برگ ها به یکدیگر برخورد می کردند و از دل راز آلود جنگل سخن می گفتند.

با رسیدن شب جنگل به خاموشی فرو می رفت و کمی ترسناک می شد، درخت های بلند و شاخه های آن ها مانند اشباحی سرگردان ترس به دل هر جنبده ای می انداختند و هرزگاهی که صدای عجیبی از اعماق جنگل به گوش می رسید این ترس را چندین برابر می کرد.

اما همین که سپیده از راه می رسید باز هم باریکه های نور تمام آن دلهره ها و ترس را از بین می بردند و همه چیز جانی دوباره می گرفت. آن وقت می توانستی شبنم هایی که روی برگ ها نقش بسته بودند را ببینی، آن شبنم های کوچک مانند آینه ای زیباترین مناظر جنگل را انعکاس می دادند.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشای زیبا درباره صداهایی که در جنگل می شنویم​

 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12
جنگل پر از صداهای عجیب و غریبی است که شاید شنیدن هر یک از آن ها برایمان تازگی داشته باشد. صدای پرندگان یکی از اصلی ترین صداهای این مکان مرموز و دوست داشتنی است.

پرندگان مختلف در لابه لای شاخه های درخت ها لانه دارند و زندگی می کنند و صدای آواز خواندن، پریدن و غذا پیدا کردن برخی از آن ها در جنگل به راحتی شنیده می شود. مثلا صدای آواز خواندن بلبل ها یا صدای برخورد نوک دارکوب با شاخه های درخت زمانی که به دنبال یافتن حشرات داخل پوست درختان است برای همه ما آشناست.
صدای باد و برخورد برگ ها به یکدیگر نیز یکی دیگر از صداهای گوش نواز جنگل است، زمانی که باد می وزد برگ هایی که نزدیک هم هستند به یکدیگر برخورد می کنند و صدای آن ها در جنگل طنین انداز می شود.

صدای رودخانه ها و چشمه هایی که در دل جنگل قرار دارند هم یکی از جذاب ترین صداهایی است که در جنگل شنیده می شود. معمولا رودهای بزرگ و کوچک در مسیر خود با سنگ ها برخورد می کنند و صدای برخورد آن ها در جنگل شنیده می شود. گاهی در برخی نقاط این رودخانه ها تبدیل به آبشار می شوند و صدا و منظره ی شگفت انگیزی را به وجود می آورند.

صدای باران هم بیشتر اوقات در جنگل شنیده می شود. زمانی که قطره های کوچک باران با برگ های سبز برخورد می کنند صدای آرامش بخشی جنگل را در بر می گیرد.

برخلاف همه ی این صداهای زیبا و دوست داشتنی، گاهی صداهای ناراحت کننده ای هم از جنگل به گوش می رسند، صداهایی که انسان ها باعث به وجود آمدن آن ها هستند… صدای تبر و صدای اره های برقی که به زندگی درخت های سبز جنگل پایان می دهند.

این صداها امروزه بیشتر از قبل به گوش می رسند و جنگل و موجوداتش و همچنین انسان هایی که دوستدار جنگل هستند را آزرده خاطر می کنند.

جنگل پر از زیبایی است و صداهای آن از گوش نوازترین صداهای جهان هستند، باید برای حفظ این نعمت الهی کوشید و در مقابل کسانی که می خواهند صدای جنگل را خاموش کنند ایستاد.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشای زیبا در مورد باد و باران برای دانش آموزان پایه هشتم​

 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12
باد سرد زوزه کشان از درزهای پنجره به دورن اتاق کاهگلی می خزید و پرده را تکان می داد، انگار که می خواست سرما را با خود به مهمانی شعله های گرم بخاری بیاورد، اما شعله های بخاری اجازه جولان دادن به سرما را نمی دادند و گرمای مطبوع خویش را در سراسر اتاق می گستراندند.

درخت های پشت پنجره در باد تکان می خوردند و برگ های زرد رقصان آن ها در باد بر زمین می نشستند. ابرها سراسر آسمان را پوشانده بودند و نور خورشید در پس آن ابرهای خاکستری پنهان شده بود. این بار نوبت مه رمز آلود بود که پا به این منظره ی زیبا بگذارد.
کم کم باران نیز با صدای چک چک گوش نوازش خود وارد عرصه شد و از ابرهای خاکستری بر زمین چکید. باد قطره های کوچک باران را در هوا تکان می داد و از مسیر خویش خارج می کرد و آن ها را محکم بر سقف شیروانی کلبه می کوبید.

صدای هو هوی باد با صدای قطره های باران یکی می شد و نوای سحرانگیزی را بر تصویر زیبای کلبه ی زیر باران اضافه می کرد. از سقف کلبه دود بخاری به هوا برمی خاست و باد آن را به هر شکلی که می خواست در می آورد.

صدای جیر جیر پنجره چوبی فیروزه ای رنگ نیز با شدت گرفتن باد از هر طرف کلبه به گوش می رسید. گنجشگ ها و پرندگان در لانه های خود پنهان شده بودند و دو سگ سیاه رنگ زیر شیروانی کلبه و در خانه ی کوچک چوبی که برایشان آماده شده بود چرت می زدند و به باد و باران بی اعتنایی می کردند.

مدتی بعد، تاریکی شب هم از راه رسید و بر سردی باد افزود، حالا باد تند و سرد و قطره های باران درخت ها، کلبه، جاده گلی و سبزه های کوچکی که هنوز زمین را پوشانده بودند را همراهی می کردند.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشا پرواز بدون بال​

 
بالا پایین