جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء انشا درمورد صحبت مترسک و گنجشک‌ها

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط Mahi.otred با نام انشا درمورد صحبت مترسک و گنجشک‌ها ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 13,063 بازدید, 630 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع انشا درمورد صحبت مترسک و گنجشک‌ها
نویسنده موضوع Mahi.otred
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12
هر ک.س در ذهنش رویایی دارد و رویای هر کسی با رویای دیگری متفاوت است؛ رویایی که ما در ذهنمان داریم ایده آل هایی هست که برای زندگی واقعی مان خواستار آن ها هستیم.

برای مثال من رویای این را دارم که در آینده به یک معلم خوب تبدیل شوم اما رویای دوستم این است که روزی پزشک حاذقی شود؛ رویاها با هم فرق دارند و حتی ممکن است طی هر چندسال رویاهای ما تغییر کند.
پدرم می گوید در کودکی اش رویای این را داشته است که روزی پلیس شود اما وقتی بزرگ شده است دیگر حتی به پلیس شدن فکر هم نمی کرده است و رویا اش کاملا تغییر کرده است.

اما فقط رویای چیزی را داشتن کافی نیست و برای رسیدن به آن رویا باید تلاش کرد و زمانی تلاش ما نتیجه بخش خواهد بود که هدف داشته باشیم برای رسیدن به آن رویا.

هدف داشتن یعنی این که برای رسیدن به رویاهایمان برنامه ریزی داشته باشیم؛ در مسیر درست حرکت کنیم و هیچ گاه ناامید نشویم و جز خواسته مان به چیز دیگری فکر نکنیم.

رویا و هدف هر دو در یک سو حرکت می کنند؛ تا وقتی رویایی نداشته باشیم پس هدفی هم نخواهیم داشت که برای رسیدن به آن تلاش کنیم؛ اگر رویای بزرگی در سرمان داریم باید آن را به چند هدف کوچک تقسیم کنیم و قدم به قدم به آن هدف اصلی مان برسیم.

اگر ما رویای این را داریم که یک خانه بزرگ و رویایی داشته باشیم باید اول هدف بگذاریم برای اینکه یک شغل خوب و پر درآمد داشته باشیم بعد هدف بعدی ما خرید خانه رویاییمان باشد.

رویا چیزی را در سر داشتن خیلی خوب است و کسی نیست که در زندگیش رویایی نداشته باشد؛ در واقع ما اگر رویا نداشته باشیم یعنی هدفی در زندگی نداریم و این یعنی زندگی ما پوچ و بی معنی است.
زیرا هدف و امید داشتن است که به ما انگیزه ادامه زندگی را می دهد و ما برای رسیدن به رویاهایمان است که تمام سختی ها را به جان می خریم تا به هدفی که در ذهنمان داریم برسیم.

رویای ما و هدف هایی که برای رسیدن به آن رویا در سر داریم نباید ما را از خداوند دور کند و نباید راهی را برای رسیدن به آن رویا انتخاب کنیم که با قوانین الهی در تضاد باشد.

در واقع ما نباید به هر روشی به آن خواسته و رویای مان برسیم و باید مصلحت و خواست خداوند را هم در نظر بگیریم؛ گاهی ممکن است رسیدن به آن رویا به ضرر زندگی ما باشد و هیچگاه نباید برای رسیدن به رویایی بیش از حد اسرار ورزید.

اگر به نفع زندگی ما باشد اتفاق خواهد افتاد و خداوند کمک مان خواهد کرد برای رسیدن به رویاهای زیبای که در ذهنمان داریم و همیشه و هر لحظه توکلمان باید به خداوند باشد.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشا در مورد توصیف دریا از زبان خودش (ادبی و زیبا)​

 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12
من دریای آبی با وسعت بی کرانم قطره ای بیش نیستم در مقابل عظمت و بزرگی پروردگارم؛ من این بزرگی را و این زیبایی را از خداوندم دارم؛ اما امروز می خواهم کمی به توصیف زیبایی های خودم بپردازم.

من گاهی به دلیل زیبایی و آرامشی که در وجودم آشکار است به خودم غبطه می خورم و سر تعظیم فرود می آورم در برابر پروردگاری که من را به وجود آورده است.
صدای موج های زیبایم که گاهی با آرامش به ساحل می روند و باز می گردند و گاهی طوفانی برایم بسیار لذت بخش است و آرامش را در وجودم تزریق می کند.

وقتی به پاکی و ذلالی قطره قطره آب هایم نگاه می کنم ذره ذره وجودم خداوند را ستایش می کند برای این پاکی که در جود من قرار داده است؛ گاهی آن قدر صاف و ذلال هستم که صورت خورشید را می بینم که مشغول تماشای صورت خود در دریای شفاف و ذلال من است.

بسیاری از انسان ها از جای دور و نزدیک نزد من می آیند برای گرفتن آرامشی که در من وجود دارد و این برای من بسیار خوشحال کننده است که می توانم باعث حال خوب بندگان پروردگارم باشم.

من خانه ی بسیاری از ماهی ها و آبزیان دیگر هستم که بخاطر وجود من است که آن ها می توانند به حیات شان ادامه دهندو اگر روزی من را از آن ها بگیرند دیگر نمی توانند تنفس کنند.

در واقع آن ها مانند فرزندان من هستند و من بسیار دوست شان دارم و خیلی ناراحت می شوم که گاهی بعضی از انسان ها جان آن ها را می گیرند و باعث مرگ آن ها می شوند.

زمانی که زباله هایی را روی سطح آبم یا در کناره های ساحلم می بینم که انسان ها آن ها را رها می کنند و می روند دلم می شکند مگر آن ها بخاطر زیباییم مرا دوست ندارند پس چرا باعث زشتی من می شوند.
من حتی در تاریکی شب هم که همه جا تاریک و خاموش است هم زیبا هستم زمانی که عکس ماه در آب های آرامم جلوه انداخته انگار که یک گوی طلایی در خودم دارم و آن را به آرامی در سطح آب حرکت می دهم.

وقتی که انسان ها در کنار ساحلم قدم می زنند و زیبایی بی حد و اندازه من صحبت می کنند غرق در لذت می شوم؛ زمانی که خیره به آبی دریایم و آن عظمت بی پایانش می شوند می دانم که یاد خداوند در دلشان زنده می شود.

پروردگار عزیز از تو سپاسگذارم برای وجود همه این زیبایی هایی که در من قرار داده ای؛ از اینکه اینقدر به تو نزدیک هستم و ذره ای از زیبایی تو در وجود من است بسیار خوش حال هستم و بر خودم می بالم.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشا در مورد سرگذشت یک دانه گندم (بسیار زیبا و خواندنی)​

 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12
من یک دانه گندم بودم در یک گندم زار بزرگ و پهناور در یک روستای خوش آب و هوا؛ صاحب من یک پیرمرد کشاورز بود؛ او روزی من را و دیگر دوستانم را در حالی که فقط یک دانه بودیم در خاک کاشت.

هر روز به ما آب می داد و با صبر و تحمل منتظر جوانه زدن من و دوستانم بود؛ و بالاخره یک روز ما جوانه زدیم و سبز شدیم؛ پیرمرد هر روز به ما رسیدگی می کرد.
تا اینکه من و دیگر دانه های جوانه زده روز به روز بزرگ تر شدیم و تبدیل به گندم شدیم و مزرعه آن پیر مرد هم تبدیل به یک گندم زار زیبا شد؛ حال دیگر من یک گندم زیبا بودم که با تاباش نور خورشید خوشه هایم طلایی تر و زیباتر به چشم می آمد.

من و دوستانم زندگی خوبی با یک دیگر در آن گندم زار داشتیم؛ هر روز شاد و سرمست بودیم از بادی که بین خوشه هایمان رد و بدل می شد، از خورشیدی که با گرمایش تنمان را گرم می کردیم و بارانی که ما را شست و شو می داد.

اما روزی پیرمرد کشاورز را دیدم که تبر به دست به سمت من و دوستانم می آمد؛ بله او برای درو کردن ما می آمد؛ پیرمرد شروع کرد با تبر تیزش ما را از خاک جدا کردن.

من صدای آه و ناله تک تک دوستانم را می شنیدم؛ او ما را درو کرد و به یک سیلوی بزرگ برد و در آن جا به وسیله دستگاه هایی ما را آسیاب کردند و ذره ذره وجود ما را از بین بردند.

بعد از آسیاب یک سری از دوستانم به برنج تبدیل شدند و عده ای هم به آرد، اما من و یک سری از دوستانم را به یک کارخانه دیگر فرستادند و ما در آن جا تبدیل به ماکارانی و غلات دیگر شدیم برای استفاده انسان ها.

دیگر خبری از خورشید خانم نبود تا با تلولو وجودش خودمان را گرم کنیم؛ من دیگر در حصار یک بسته بندی مواد غذایی بودم و آماده برای روزی که به دست انسان ها خرده شوم و زندگیم پایان یابد.
از سرنوشت خودم دلگیر نیستم و از پیرمرد کشاورز هم ناراحتی به دل ندارم؛ زیرا این سرنوشت ما گندم ها است که از دانه ای کوچک به گندمی بزرگ تبدیل شویم تا انسان ها بتوانند از ما تغذیه کنند.

اما همیشه دل تنگ مزرعه مان و دوستانم خواهم بود؛ و همیشه شکرگزار خداوند هستم برای اینکه من یک دانه بیش نبودم و او بود که مرا بزرگ کرد و مرا به یک ماده غذایی برای استفاده انسان ها تبدیل کرد و من سرنوشت خویش را با جان دل می پذیرم.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشای ادبی و زیبا در مورد خداحافظی با معلم برای دانش آموزان​

 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12
معلم عزیزم، اکنون که یک سال از سال تحصیلی را در کنار شما گذرانده ام خداحافظی با شما برایم بسیار سخت و دشوار است؛ در این یک سال تحصیلی که گذشت از شما مطالب زیادی آموختم.

از روز اولی که شما را در مدرسه دیدم آرزو داشتم شما معلم من باشید؛ زیرا آرامشی در وجودتان بود که من را بسیار به شما علاقه مند می کرد و دوست داشتم در کنار شما و شاگرد شما باشم.
از شما ممنونم که علم تان را در اختیار ما دانش آموزان قرار داده اید؛ از شما ممنونم که به ما درس اخلاق و انسان بودن داده اید و به ما یاد داده اید که همه چیز ضرب و تقسیم و علوم و فارسی نیست و در کنار همه این ها انسانیت هم باید داشته باشیم.

من شما را خیلی دوست دارم و دوست داشتم می توانستم سال های بیشتری را در کنار شما باشم زیرا احساس می کنم چیز های زیادی همچنان هست که می توانم از شما یاد بگیرم.

شما به ما دانش آموزان درس عشق و دوست داشتن داده اید؛ من هیچ گاه در زندگی ام شما را فراموش نخواهم کرد و همیشه سخنان شما و درس هایی که از شما یاد گرفتم در ذهنم خواهد ماند.

از شما ممنونم که همیشه با من و دیگر همکلاسی هایم مهربان بودید و هیچگاه با ما بداخلاقی نکردید؛ من هیچگاه صدای بلند شما را نشنیدم و همیشه با آرامش با ما صحبت می کردید.

چهره خندان و مهربان شما همیشه در یادم خواهد ماند؛ من در کلاس درس شما عاشق درس خواندن شدم و این شما بودید که مرا به درس خواندن علاقه مند کردید.

من از شما و کلاستان کلی خاطرات خوب و زیبا دارم که هیچ گاه آن ها را فراموش نخواهم کرد و امیدوارم در سال های بعدی هم معلمی همچون شما داشته باشم.

شما الگوی من در زندگی هستید و امیدوارم روزی بتوانم مانند شما معلمی خوب و مهربان شوم؛ و معلمی باشم که شاگردانم مرا دوست بدارند.

شما نه تنها معلم من بودید بلکه مانند یک دوست خوب هم همیشه در کنارم بودید هرگاه به کمک احتیاج داشتم شما در کنارم بودید و مرا راهنمایی می کردید.

همه این صفات خوب در درون شما باعث می شود که خداحافظی با شما برایم بسیار غم انگیز باشد؛ نمی دانم چطور می توانم از شما برای زحماتی که برای من کشیده اید تشکر کنم و چطور لطف شما را جبران کنم.

امیدوارم که من هم شاگرد خوبی برای شما بوده باشم و شما هم از من راضی باشید؛ اگر شما را ناراحت کردم و در کلاس کار بدی انجام دادم امیدوارم مرا ببخشید؛ خدانگهدار معلم عزیزم.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشا درباره سفر خیالی به آرزوها برای دانش آموزان و نوجوانان​

 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12
خودم را در ماشین زمانی می دیدم که در حال رفتن به سمت آینده بود؛ نمی دانم چه اتفاقی در حال رخ دادن بود؛ از شخصی که ماشین را هدایت می کرد پرسیدم مرا به کجا می بری و او در جواب گفت: تو درحال سفر به آرزوهایت هستی.

خیلی تعجب کرده بودم چطور همچین چیزی ممکن بود؛ ناگهان ماشین ایستاد و از من خواست که پیاده شوم؛ از ماشین پیاده شدم مقابل ساختمانی بزرگ ایستاده بودم که پر بود از تابلوهای مختلف، ناگهان نام خود را روی یکی از تابلوها دیدم.
باورم نمی شود من پزشک شده بودم؛ به سمت ساختمان دویدم و داخل مطبی که متعلق به من بود شدم؛ مطب به شدت شلوغ بود و همه راجب خوب بودن و حاذق بودن من صحبت می کردند.

آن ها مرا نمی دیدند به سمت اتاقی که متعلق به پزشک بود رفتم و داخل اتاق شدم؛ خودم را می دیدم که روی صندلی ام نشسته ام و در حال ویزیت بیمارانم هستم.

خیلی خوشحال بودم از این که می دیدم به آرزویم رسیده ام و پزشک شده ام؛ دوست داشتم ساعت ها آن جا بمانم و به تماشای خودم بپردازم، اما صدایی آمد که مرا فرا می خواند و می گفت دیر شده است باید برویم.

برگشتم و به سمت ماشین زمان رفتم و مجدد سوار آن شدم و او دوباره به راه افتاد؛ اندکی بعد رو به روی خانه ای ویلایی و زیبا نگه داشت؛ از او پرسیدم این جا کجاست و او در جواب گفت اینجا خانه ای است که آرزویش را داشتی برای خانواده ات تهیه کنی.

باورم نمی شد دقیقا شبیه آن خانه ای بود که در آرزوهایم برای پدر و مادرم تصور می کردم؛ خانه ای ویلایی و بزرگ با سنگ نمای سفید؛ ناگهان مادرم را دیدم که از آن خانه بیرون آمد.

خیلی پیر شده بود و من با دیدنش ناراحت شدم ولی مادرم خوشحال به نظر می آمد و همین من را دل گرم می کرد. ماشین به راه افتاد و من مشغول تماشای خیابان ها بودم.

همه چیز مانند آرزوهایم بود، دیگر هیچ آلودگی در سطح شهر وجود نداشت و هوا تمیز و صاف بود؛ خیابان ها تمیز بود و هیچ زباله ای در شطح شهر دیده نمی شد.

دیگر هیچ کودک کاری در خیابان ها وجود نداشت و همه آدم ها لبخند به لب داشتند و این مرا خیلی خوشحال می کرد؛ سفر در آرزوهایم واقعا برایم شگفت انگیز بود و داشتم لذت می بردم که راننده گفت:

دیگر باید برگردی و من تا خواستم مخالفت کنم ناگهان از خواب پریدم؛ بله من در خواب و خیالم به آرزوهایم سفر کرده بودم و امیدوارم روزی در واقعیت هم شاهد رسیدن به آرزوهایم باشم.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشا در مورد سفر خیالی به بهشت برای دانش آموزان​

 
بالا پایین