- Aug
- 156
- 4,240
- مدالها
- 2
پارت چهل و هفتم
ساحل
با صدای وحشتناک خورد شدن گلدان کریستال فریاد بلندی از روی هراس میکشم، با وحشت سربلند میکنم که چشمم به رادان میخورد که جلوی در ایستاده و با صورتی قرمز و رگهای متورم که از فرط خشم بیرون زدهاند خیره من است!
اگر بگویم با دیدن چشمان خشمگیناش زهره نترکاندهام دروغ گفتهام... زبانم از ترس بند میآید اما سعی میکنم تا اوضاع خرابتر از این نشده حرفی بزنم:
- م... من... چی... چیز...
با نعره وحشتناکش چهارستون خانه به لرزه میافتد چه برسد به منِ ترسیده!
بار دیگر نعره میکشد:
- حرومزاده... میکشمت!
و ناگهان سمت مهران حمله میکند که متحیر ایستاده است، آنقدر وحشیانه یقه تیشرت آبیاش را در چنگ میگیرد که که از روی ترس جیغ بلندی میکشم!
مشت بزرگاش را بالا میآورد و ناگهان با تمام زورش در صورت مهران میکوبد که با آخ بلندی از روی درد پخش زمین میشود و خون از بینی از استخوانیاش جاری میشود، صدای نفسهای بلند و به شماره افتاده رادان از روی خشم، آمیخته میشود با نالههای خفه و دردمند مهران!
رادان کت طوسی و تنگاش را از تن در میآورد و گوشهای پرتاب میکند، دوباره میخواهد به سوی مهران حملهور شود که فریاد بلندی میکشم:
- نــــــــــه!
و به سمت رادان میجهم و بازوی بزرگش را چنگ میزنم تا مانع فرود آوردن مشت بعدیاش در صورت مهران شوم اما زور اندک من مانع نمیشود و او مشت سنگیناش را بار دیگر در صورت مهرانِ دردمند فرود میآورد!
با التماس بازواش را چنگ میکشم که دست از مشت کوبیدن در صورت مهران بیچاره بردارد اما گویی صدایم را نمیشنود.
آنقدر در صورت مهران مشت میکوبد که خون تمام صورتاش را در بر میگیرد... وقتی برای متوقف کردنش به هر دری میزنم و نمیتوانم مانعاش شوم از عجز بغضم میترکد و صدای گریههای بلندم در خانه میپیچد!
اینبار یقه مهران را چنگ میزند و با وحشیانهترین حالت ممکن بلندش میکند و تن لاغرش را به دیوار میکوبد!
به پشت تنومندش مشت میکوبم و فریاد میزنم:
- حیـــــوون... کشتیـــــش ولش کـــــن... پسر دایـــــیـــــمه... میـــــفهمی؟!
ناگهان مهران نیمهجان را رها میکند که دوباره نقش زمین میشود و در کسری از ثانیه سمت من برمیگردد و با پشت دست درهانم میکوبد!
هقهقهایم در گلو خفه میشود و نگاهم خیره به گردن قرمز و رگهای متورماش میماند... مزه خون که در دهانم جاری میشود از بُهت خارج میشوم و مغزم شروع به تحلیل اتفاقی که افتاد، میکند!
ساحل
با صدای وحشتناک خورد شدن گلدان کریستال فریاد بلندی از روی هراس میکشم، با وحشت سربلند میکنم که چشمم به رادان میخورد که جلوی در ایستاده و با صورتی قرمز و رگهای متورم که از فرط خشم بیرون زدهاند خیره من است!
اگر بگویم با دیدن چشمان خشمگیناش زهره نترکاندهام دروغ گفتهام... زبانم از ترس بند میآید اما سعی میکنم تا اوضاع خرابتر از این نشده حرفی بزنم:
- م... من... چی... چیز...
با نعره وحشتناکش چهارستون خانه به لرزه میافتد چه برسد به منِ ترسیده!
بار دیگر نعره میکشد:
- حرومزاده... میکشمت!
و ناگهان سمت مهران حمله میکند که متحیر ایستاده است، آنقدر وحشیانه یقه تیشرت آبیاش را در چنگ میگیرد که که از روی ترس جیغ بلندی میکشم!
مشت بزرگاش را بالا میآورد و ناگهان با تمام زورش در صورت مهران میکوبد که با آخ بلندی از روی درد پخش زمین میشود و خون از بینی از استخوانیاش جاری میشود، صدای نفسهای بلند و به شماره افتاده رادان از روی خشم، آمیخته میشود با نالههای خفه و دردمند مهران!
رادان کت طوسی و تنگاش را از تن در میآورد و گوشهای پرتاب میکند، دوباره میخواهد به سوی مهران حملهور شود که فریاد بلندی میکشم:
- نــــــــــه!
و به سمت رادان میجهم و بازوی بزرگش را چنگ میزنم تا مانع فرود آوردن مشت بعدیاش در صورت مهران شوم اما زور اندک من مانع نمیشود و او مشت سنگیناش را بار دیگر در صورت مهرانِ دردمند فرود میآورد!
با التماس بازواش را چنگ میکشم که دست از مشت کوبیدن در صورت مهران بیچاره بردارد اما گویی صدایم را نمیشنود.
آنقدر در صورت مهران مشت میکوبد که خون تمام صورتاش را در بر میگیرد... وقتی برای متوقف کردنش به هر دری میزنم و نمیتوانم مانعاش شوم از عجز بغضم میترکد و صدای گریههای بلندم در خانه میپیچد!
اینبار یقه مهران را چنگ میزند و با وحشیانهترین حالت ممکن بلندش میکند و تن لاغرش را به دیوار میکوبد!
به پشت تنومندش مشت میکوبم و فریاد میزنم:
- حیـــــوون... کشتیـــــش ولش کـــــن... پسر دایـــــیـــــمه... میـــــفهمی؟!
ناگهان مهران نیمهجان را رها میکند که دوباره نقش زمین میشود و در کسری از ثانیه سمت من برمیگردد و با پشت دست درهانم میکوبد!
هقهقهایم در گلو خفه میشود و نگاهم خیره به گردن قرمز و رگهای متورماش میماند... مزه خون که در دهانم جاری میشود از بُهت خارج میشوم و مغزم شروع به تحلیل اتفاقی که افتاد، میکند!