- Feb
- 60
- 595
- مدالها
- 2
- برادرزاده و زهرمار، الدنگ؛ من که چیزی نمیخرم چون اصلا قرار نیست بفهمند که من چه کسی هستم.
آلسترا: برای اینکه در دل پادشاه جایگاهی به دست بیاری باید این کار را بکنید.
رونیکا کیسه کوچکی سمتم پرتاب کرد که در هوا گرفتمش و بازش کردم، یک کیسه طلا بود.
رونیکا: آرکا گفت سعی کنی بهترین هدیه رو بخری برای برادرزادهات.
- زمین هم نیست بخوام براش ماشینی، گوشیی، لبتابی چیزی بخوام براش بخرم.
آلیا: ماشين و اون چیزایی که گفتی چی هستن؟
- ما به جای اسب از ماشین استفاده میکنیم یه وسیله فلزی بزرگ تقریبا دومتری هست،گوشی هم به جای نامه و کاغذ هست وسیله ارتباط از راه دور هست و خیلی کاربردهای دیگهای هم دارد. لبتاب هم تقریبا مثل گوشی هست.
معلوم بود چیزی از حرفهای من را نفهمیدهاند.
رونیکا: توضیح نمیدادی بیشتر میفهمیدند.
بیخیال جواب دادن شدم، باید چیزی برای کادو پیدا میکردم به همه دکانها سر میزدیم تا بلکه چیز خوبی پیدا کنیم. از مغازه زیورآلات خارج شدم، با اصرار رونیکا یک گردنبند از جنس نقره که مروارید سبز رنگی داخلش بود خریده بودم. به مغازههای اطراف نگاهی کردم که بتکهای کنار آهنگری بود خنجر، شمشیر و وسایل جنگی میفروخت. دخترها هنوز داخل مغازه زیورآلات بودند، چه بهتر. به سمت آهنگری رفتم، یک پیرمرد زیر سایه مغازه نشسته بود.
- سلام، ببخشید این وسایل برای شما هست؟
پیرمرد آهنگر نگاهی به من انداخت و با پارچهای که دور گردنش بود عرق پیشانیاش را پاک کرد.
پیر مرد: بله دخترم، چطور میتوانم کمکت کنم.
- من یک خنجر، برای هدیه دادن میخواهم.
پیرمرد از جای خود بلند شد و به سمت بتکهای که در چند قدمی خودش بود رفت، من هم پیشش رفتم. چند تا خنجر گذاشت جلوم.
پیرمرد: اینها بهترین خنجرهای من هستن امیدوارم که خوشتان بیاید.
واقعا زیبا بودن؛ اما نمیدانستم کدام یک را انتخاب کنم، غرق برسی کردن خنجرها بودم که با شنیدن اسمم به اطراف نگاه کردم، کای بود که داشت به من نزدیک میشد.
- جناب کای شما کجا و اینجا کجا؟
کنارم ایستاد و با لبخند جوابم را داد.
کای: از زیر آب بودن خسته شدم گفتم یکمم به خشکی بیام. راستی امشب به مهمونی میای؟
- آره به مهمونی میام. میشه یه درخواستی داشته باشم؟
کای: خوبه، البته بفرما.
با دستم خنجرها را نشان دادم.
- کدام یک را انتخاب کنم، میخواهم که چیز خوبی باشه.
به خنجر ها نگاه کرد. یکی از خنجرها که به رنگ سیاه بود و طرحهای گل که وسط آن مروارید قرمز بود را برداشت و به سمتم گرفت.
آلسترا: برای اینکه در دل پادشاه جایگاهی به دست بیاری باید این کار را بکنید.
رونیکا کیسه کوچکی سمتم پرتاب کرد که در هوا گرفتمش و بازش کردم، یک کیسه طلا بود.
رونیکا: آرکا گفت سعی کنی بهترین هدیه رو بخری برای برادرزادهات.
- زمین هم نیست بخوام براش ماشینی، گوشیی، لبتابی چیزی بخوام براش بخرم.
آلیا: ماشين و اون چیزایی که گفتی چی هستن؟
- ما به جای اسب از ماشین استفاده میکنیم یه وسیله فلزی بزرگ تقریبا دومتری هست،گوشی هم به جای نامه و کاغذ هست وسیله ارتباط از راه دور هست و خیلی کاربردهای دیگهای هم دارد. لبتاب هم تقریبا مثل گوشی هست.
معلوم بود چیزی از حرفهای من را نفهمیدهاند.
رونیکا: توضیح نمیدادی بیشتر میفهمیدند.
بیخیال جواب دادن شدم، باید چیزی برای کادو پیدا میکردم به همه دکانها سر میزدیم تا بلکه چیز خوبی پیدا کنیم. از مغازه زیورآلات خارج شدم، با اصرار رونیکا یک گردنبند از جنس نقره که مروارید سبز رنگی داخلش بود خریده بودم. به مغازههای اطراف نگاهی کردم که بتکهای کنار آهنگری بود خنجر، شمشیر و وسایل جنگی میفروخت. دخترها هنوز داخل مغازه زیورآلات بودند، چه بهتر. به سمت آهنگری رفتم، یک پیرمرد زیر سایه مغازه نشسته بود.
- سلام، ببخشید این وسایل برای شما هست؟
پیرمرد آهنگر نگاهی به من انداخت و با پارچهای که دور گردنش بود عرق پیشانیاش را پاک کرد.
پیر مرد: بله دخترم، چطور میتوانم کمکت کنم.
- من یک خنجر، برای هدیه دادن میخواهم.
پیرمرد از جای خود بلند شد و به سمت بتکهای که در چند قدمی خودش بود رفت، من هم پیشش رفتم. چند تا خنجر گذاشت جلوم.
پیرمرد: اینها بهترین خنجرهای من هستن امیدوارم که خوشتان بیاید.
واقعا زیبا بودن؛ اما نمیدانستم کدام یک را انتخاب کنم، غرق برسی کردن خنجرها بودم که با شنیدن اسمم به اطراف نگاه کردم، کای بود که داشت به من نزدیک میشد.
- جناب کای شما کجا و اینجا کجا؟
کنارم ایستاد و با لبخند جوابم را داد.
کای: از زیر آب بودن خسته شدم گفتم یکمم به خشکی بیام. راستی امشب به مهمونی میای؟
- آره به مهمونی میام. میشه یه درخواستی داشته باشم؟
کای: خوبه، البته بفرما.
با دستم خنجرها را نشان دادم.
- کدام یک را انتخاب کنم، میخواهم که چیز خوبی باشه.
به خنجر ها نگاه کرد. یکی از خنجرها که به رنگ سیاه بود و طرحهای گل که وسط آن مروارید قرمز بود را برداشت و به سمتم گرفت.
آخرین ویرایش توسط مدیر: