بسم الله الرحمن الرحیم
•تانیا فرشته مرگ•
وارد کلاس شدم و به سمت جای همیشگیم، کنار ثمین رفتم. کیفم رو روی پام گذاشتم که ثمین گفت:
- چه عجب خانومخانوما اومدن!
برگشتم سمتش و گفتم:
- تو ترافیک موندم.
ثمین سری تکون داد که همون موقع استاد اومد. بعد از حضور و غیاب، درس رو شروع کرد.
با خسته نباشید استاد، وسایلم رو جمع کردم و با ثمین به طرف سلف رفتیم. همینجور که داشتم قهوهم رو میخوردم، ثمین گفت:
- خانواده امیر(نامزد ثمین) امشب مهمونی دارن، گفت بهت بگم توهم دعوتی.
سری تکون دادم و گفتم:
- این آقاتون مگه همین یه ماه پیش مهمونی نگرفت؟ چهخبره این همه مهمونی؟
ثمین خندهای کرد و شیرکاکائوش رو سر کشید و گفت:
- اینبار بهخاطر اشکان که تازه از خارج اومده میخوان بگیرن، واسه خوشآمدگویی.
قهوهم رو سرکشیدم و گفتم:
- باشه پس، چون اصرار کردین بهتون افتخار میدم با حضورم مجلستون رو گل بارون کنم.
ثمین با خنده زیر لب فحشی داد و باقی مونده شیرکاکائوش رو خورد، کمی بعد گفت:
- تمام خاندانها هم هستن.
فقط سر تکون دادم، عادت کردم به همچین مهمونیهایی.
***
وارد خونه شدم که صدای فربد بلند شد و گفت:
- کی اومده؟!
- فرشته جونت اومده.
اومد سمتم و بغلم کرد، گفت:
- چهخبر فرشته کوچولوی داداش؟
گونهش رو بوسیدم و ازش جدا شدم:
- سلامتیت داداش؛ من برم لباسم رو عوض کنم. نهار چی داریم؟!
به سمت مبلا رفت و گفت:
- فکر کنم مریم خانم(مستخدم خونهمون) قرمه سبزی درست کرده، ولی من بیرون غذا خوردم قبل این که بیام خونهت.
سری تکون دادم و از پلهها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم. حولهم رو برداشتم و وارد حموم توی اتاق شدم؛ وان رو پر از آب کردم و رفتم داخلش دراز کشیدم. بعد نیمساعت از حموم اومدم بیرون. لباسهام رو با یه تاپ و شلوارک عوض کردم و موهام رو سشوار کشیدم، از پله ها پایین رفتم.
فربد داشت فوتبال نگاه میکرد، وایوای باز اومد خونه من و خونه رو بزاره رو سرش.
سریع رفتم تو حیاط عمارت تا هم به گلها آب بدم و هم از سر و صداهای فربد در امان باشم. حیاط عمرات خیلیخیلی بزرگ بود؛ عمرات سه طبقهای که وسط حیاط بود. حیاط پر بود از گلهای رز و نیلوفر و میخک و مریم و گلهای دیگه.
حیاط به قدری زیبا بود که دلم میخواست سالها فقط بشینم و نگاه کنم.