- Mar
- 3,433
- 12,584
- مدالها
- 6
سوفی، بهترین دوست و بهترین همدم من بود.
سوفی: خب حالا خانم رییس، با بنده کاری داشتین؟
باز یاد گند کاریهای کاویار افتادم که اخمام رفت توهم.
- قضیه حمله...
وسط حرفم پرید و گفت:
- خودم حلش کردم، فردریک رو گرفتم و تمام گویها رو پس گرفتم، پایگاهش رو هم تصرف کردیم و تمام افرادش رو کشتیم، و کاویار.. اون رو هم قشنگ تنبیهش کردم که تا یه ماه نتونه راه بره.
لبخندی از سر رضایت زدم و گفتم:
- عالیه.
سوفی: کامیلا هم عصر بر میگرده، انگار کارش با موفقیت تموم شده.
- اون دختر روحیه خشن جنگجویی داره، تموم کارهاش عالین.
سوفی: آره دقیقا، خب من برم دیگه کلی کار دارم تو هم نیا پایگاه، قرار نیست که افرادمون رییس بزرگمون زو ببینن که؟!
- نه قرار نیست، راستی مراقب تازه تبدیل شدهها باشید.
باشهای گفت و بعد از خداحافظی قطع کردیم.
به طرف خونه روندم. من چقدر ممنونم از خدا که سوفی و کامیلا رو سر راه من قرار داد.
من یه خونآشامم، نه یه خونآشامِ عادی، نه، من یه خونآشامِ برگزیدهام، یه خونآشام که از طرف بزرگترین و قدرتمند ترین جونآشامی که جادوگر بود، که تمام نیروهاش رو به من منتقل کرد.
من توی سن شانزده سالگی یکی از قوی ترین انسانهای روی زمین شدم، البته میشه گفت یه جادوگر.
تو یه تصادف تو سن 18سالگیم، آتحان (همون خونآشام جادوگر) من رو مجبورا به جونآشام تبدیل کرد، چون اگر تبدیلم نمیکرد زنده نمیموندم. و اون ناپدید شد.
و من شدم یه ابر خونآشام... .
سوفی: خب حالا خانم رییس، با بنده کاری داشتین؟
باز یاد گند کاریهای کاویار افتادم که اخمام رفت توهم.
- قضیه حمله...
وسط حرفم پرید و گفت:
- خودم حلش کردم، فردریک رو گرفتم و تمام گویها رو پس گرفتم، پایگاهش رو هم تصرف کردیم و تمام افرادش رو کشتیم، و کاویار.. اون رو هم قشنگ تنبیهش کردم که تا یه ماه نتونه راه بره.
لبخندی از سر رضایت زدم و گفتم:
- عالیه.
سوفی: کامیلا هم عصر بر میگرده، انگار کارش با موفقیت تموم شده.
- اون دختر روحیه خشن جنگجویی داره، تموم کارهاش عالین.
سوفی: آره دقیقا، خب من برم دیگه کلی کار دارم تو هم نیا پایگاه، قرار نیست که افرادمون رییس بزرگمون زو ببینن که؟!
- نه قرار نیست، راستی مراقب تازه تبدیل شدهها باشید.
باشهای گفت و بعد از خداحافظی قطع کردیم.
به طرف خونه روندم. من چقدر ممنونم از خدا که سوفی و کامیلا رو سر راه من قرار داد.
من یه خونآشامم، نه یه خونآشامِ عادی، نه، من یه خونآشامِ برگزیدهام، یه خونآشام که از طرف بزرگترین و قدرتمند ترین جونآشامی که جادوگر بود، که تمام نیروهاش رو به من منتقل کرد.
من توی سن شانزده سالگی یکی از قوی ترین انسانهای روی زمین شدم، البته میشه گفت یه جادوگر.
تو یه تصادف تو سن 18سالگیم، آتحان (همون خونآشام جادوگر) من رو مجبورا به جونآشام تبدیل کرد، چون اگر تبدیلم نمیکرد زنده نمیموندم. و اون ناپدید شد.
و من شدم یه ابر خونآشام... .
آخرین ویرایش: