Tara Motlagh
سطح
6
مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
منتقد کتاب انجمن
مخاطب رمان برتر
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
- Dec
- 7,538
- 44,536
- مدالها
- 7
نگاهی به پیش دستیام میاندازم و سیب سبزی که هیچوقت علاقهای به خوردنش نداشتم را میانش میبینم. کف دستم را بالا میآورم و روبهروی صفورای نیمخیز شده میگیرم.
- ممنون حاج خانم، خودم پوست میگیرم.
و سیب سبزی که ترش بودن از سر و رویش میبارد را با اکراه به دست چپم میدهم و چاقوی دسته سفید کنارش را برمیدارم.
- حاج آقا هم تشریف ندارن انگار.
- میاد الان، داره نماز میخونه.
پوزخندی که بر روی لبهایم میروید که هر چند جلوگیری از آن از توان من خارج است، اما واقعیست. نمیدانم خدا این نماز را قبول میکند یا نه. نماز شخصی که تهمت میزند و ظلم میکند حقش قبولیاست؟!
- قبول باشه انشاالله.
با صدای یاالله حاجی، سیب پوست گرفته شده که حالا بوی طعم ترشش هم زیر بینیام زده، داخل پیش دستی رها میکنم و از جایم برمیخیزم؛ به احترام مردی که برای از پای انداختن منِ بیست و سه ساله حاضر است دست به هر کاری بزند حتی اگر خلاف آموزههای دینیاش باشد.
حاج علیمحمد با آن قامت متوسط و لاغر، پوست گندمی، ریشهای بلندی که حالا یک دست سفید شدهاند و موهای تنک شده در جلوی سر، بینی گوشتی و بزرگ و چشمانی ریز که در گودی سیاه رنگ حدقه چشمانش نشستهاند، با سری پایین انداخته و تسبیح سندلوس قرمز رنگی در دست وارد میشود و در جواب سلام و قبول باشدمان سری تکان میدهد و روی تک مبلی در راس مینشیند و بعد بفرمایی میزند.
- خوش اومدی دختر خانم.
در جوابش نه چشمانم را از آن سیب سبز منحوس میگیرم و نه سر بالا میآورم. تنها« ممنون حاج آقا» یی زیر لب زمزمه میکنم و به نگاه کردنم به آن سیب سبز پوست گرفته که کمکم آثار اکسید شدن روی بدنه بدون پوستش ظاهر میشود، ادامه میدهم.
- من اون کسی رو که اخبار غلط بهم داده بود، تنبیه کردم. متوجه شدم که همه چی رو نگفته و فقط یه بخشی از اتفاقی که برای شما افتاده بود رو گفته.
- ممنون حاج خانم، خودم پوست میگیرم.
و سیب سبزی که ترش بودن از سر و رویش میبارد را با اکراه به دست چپم میدهم و چاقوی دسته سفید کنارش را برمیدارم.
- حاج آقا هم تشریف ندارن انگار.
- میاد الان، داره نماز میخونه.
پوزخندی که بر روی لبهایم میروید که هر چند جلوگیری از آن از توان من خارج است، اما واقعیست. نمیدانم خدا این نماز را قبول میکند یا نه. نماز شخصی که تهمت میزند و ظلم میکند حقش قبولیاست؟!
- قبول باشه انشاالله.
با صدای یاالله حاجی، سیب پوست گرفته شده که حالا بوی طعم ترشش هم زیر بینیام زده، داخل پیش دستی رها میکنم و از جایم برمیخیزم؛ به احترام مردی که برای از پای انداختن منِ بیست و سه ساله حاضر است دست به هر کاری بزند حتی اگر خلاف آموزههای دینیاش باشد.
حاج علیمحمد با آن قامت متوسط و لاغر، پوست گندمی، ریشهای بلندی که حالا یک دست سفید شدهاند و موهای تنک شده در جلوی سر، بینی گوشتی و بزرگ و چشمانی ریز که در گودی سیاه رنگ حدقه چشمانش نشستهاند، با سری پایین انداخته و تسبیح سندلوس قرمز رنگی در دست وارد میشود و در جواب سلام و قبول باشدمان سری تکان میدهد و روی تک مبلی در راس مینشیند و بعد بفرمایی میزند.
- خوش اومدی دختر خانم.
در جوابش نه چشمانم را از آن سیب سبز منحوس میگیرم و نه سر بالا میآورم. تنها« ممنون حاج آقا» یی زیر لب زمزمه میکنم و به نگاه کردنم به آن سیب سبز پوست گرفته که کمکم آثار اکسید شدن روی بدنه بدون پوستش ظاهر میشود، ادامه میدهم.
- من اون کسی رو که اخبار غلط بهم داده بود، تنبیه کردم. متوجه شدم که همه چی رو نگفته و فقط یه بخشی از اتفاقی که برای شما افتاده بود رو گفته.
آخرین ویرایش توسط مدیر: