بحث رو کشش ندادم تا شک نکنه؛ اما ترس داشتم! علت ترسم هویدا بود. با عصبانیتی که سعی داشتم مخفیش کنم از جا برخاستم. دارم براش مرتیکه نفهم! دهبار گفتم من به کمک تو نیازی ندارم، من و به حال خودم تنها بذارید. مگه میفهمه؟ عجبباباعجب! با عجله پلههای پیچدرپیچ سالن رو دوتا یکی کردم و به شمارهی آریامهر رو گرفتم، در اتاق رو چفت کردم.
بعد از سه بوق جواب داد:
- بله؟
اخمهام رو بیشتر در هم کشیدم و غریدم:
- الو آریا؟
صدای مردونهش تو گوشم پیچید:
- جانم بگو میشنوم.
روی تـ*ـخت جای گرفتم و با صدایی که سعی کردم بلند نباشه گفتم:
- چند بار بهت بگم دست از سرم بردار؟ چند بار بگم به کمکت احتیاجی ندارم آقای ماجدی؟
صدای مهربونش به وضوح شکه شد و گفت:
- چی؟ چیشده مریلا؟ چه اتفاقی افتاده؟
خندهی زهرآگینی روی هام نشوندم و به تنوهای روی دستم نگاه کردم و با همون لحن قبل گفتم:
- اِ؟ یعنی تو خبر نداری؟ چی رفتی به مامانم گفتی؟
رفتهرفته تعادلی روی صدام نداشتم، بلندتر و عصبی گفتم:
- رفتی چی به مامانم گفتی مرتیکه؟
متقابلاً صداش بلند شد و مثل خودم گفت:
- اه مریلا چیمیگی؟ خودت متوجه میشی؟ من چی به مامانت گفتم؟ زنعمو زنگ زد گفت اخیراً دیداری با مریلا داشتی و فلان من هم جوابش رو دادم! این همه ز... این همه داد و بیداد داره؟ عین آدم بگو چت شده دیگه.
شکه موبایل رو از گوشم فاصله دادم و به اسم مخاطب نگاه کردم، آریامهر بود؛ خوده خودش! اما تا به حال این لحن و واکنش رو ازش ندیده بودم! به ثانیهای نکشید که اخمهام رو در هم کردم و گفتم:
- میگه آریا مهر یه چیزایی گفته، گفتم چی؟
پوزخندی زدم و ادامه دادم:
- گفت مهم نیست!
نفس کشداری که نشونه از عصبانیتش میداد سر داد و با لحنی که سعی میکرد آروم باشه گفت:
- برای این زنگ زدی داد و هوار کردی؟
عصبیتر پوزخندم پررنگتر شد و گفتم:
- ببین آریا... .
با لحن خونسردی صداش رو از پشت تلفن شنیدم:
- نه مریلا تو ببین، تو اصلاً مگه به خودت شک داری؟
بلند گفت:
بعد از سه بوق جواب داد:
- بله؟
اخمهام رو بیشتر در هم کشیدم و غریدم:
- الو آریا؟
صدای مردونهش تو گوشم پیچید:
- جانم بگو میشنوم.
روی تـ*ـخت جای گرفتم و با صدایی که سعی کردم بلند نباشه گفتم:
- چند بار بهت بگم دست از سرم بردار؟ چند بار بگم به کمکت احتیاجی ندارم آقای ماجدی؟
صدای مهربونش به وضوح شکه شد و گفت:
- چی؟ چیشده مریلا؟ چه اتفاقی افتاده؟
خندهی زهرآگینی روی هام نشوندم و به تنوهای روی دستم نگاه کردم و با همون لحن قبل گفتم:
- اِ؟ یعنی تو خبر نداری؟ چی رفتی به مامانم گفتی؟
رفتهرفته تعادلی روی صدام نداشتم، بلندتر و عصبی گفتم:
- رفتی چی به مامانم گفتی مرتیکه؟
متقابلاً صداش بلند شد و مثل خودم گفت:
- اه مریلا چیمیگی؟ خودت متوجه میشی؟ من چی به مامانت گفتم؟ زنعمو زنگ زد گفت اخیراً دیداری با مریلا داشتی و فلان من هم جوابش رو دادم! این همه ز... این همه داد و بیداد داره؟ عین آدم بگو چت شده دیگه.
شکه موبایل رو از گوشم فاصله دادم و به اسم مخاطب نگاه کردم، آریامهر بود؛ خوده خودش! اما تا به حال این لحن و واکنش رو ازش ندیده بودم! به ثانیهای نکشید که اخمهام رو در هم کردم و گفتم:
- میگه آریا مهر یه چیزایی گفته، گفتم چی؟
پوزخندی زدم و ادامه دادم:
- گفت مهم نیست!
نفس کشداری که نشونه از عصبانیتش میداد سر داد و با لحنی که سعی میکرد آروم باشه گفت:
- برای این زنگ زدی داد و هوار کردی؟
عصبیتر پوزخندم پررنگتر شد و گفتم:
- ببین آریا... .
با لحن خونسردی صداش رو از پشت تلفن شنیدم:
- نه مریلا تو ببین، تو اصلاً مگه به خودت شک داری؟
بلند گفت: