افزودن به نمیدونستم چرا کنجکاو بودم فردا واکنش شنتیا رو نسبت به چهرهم ببینم! اوه مریلا اون فقط دوست تواِ همین! درسته، دوسا منه؛ اما چهجور دوستی که با آوردن اسمش، سامر رو از یاد میبرم؟ شدنی بود؟
بیخیال رژ مایعم رو برداشتم و روی های گوشتی و برجستهم کشیدم که در همین حین در با شتاب باز شد و دستهام روی هوا خشک شد و متعجب به جاس نگاه کردم، موهاش و چشمهای قهوهای رنگش عضو زیبای صورتش بودن. بعد از قورت دادن آب دهانم گفتم:
- آروم باش حیوون، طویله نیست! چه اسبی، چه یالهای شکلاتیای! به، بیوتیفول!
لبخندش وسعت گرفت و بدون اینکه به وضعیتم توجه کنه داخل شد و دستش رو به قوص کمرم که با حوله مخفی شده بود کشید و گفت:
- چه آفتاب پرست خوشگلی، چه پشمای خوشرنگی! فقط هیکلت رو به بوق دادی! گرچه قیافتم داغون شده؛ ولی با آبرنگ حله.
راست میگفت.
هیکل بینقصم شده بود نیقلیون و چهرهم زیبا بود؛ اما زیبایی سابق رو نداشت و دلیلش آشکار بود... .
تنها مواد بود و مواد بود و مواد!
***
یکجورایی شور و شوق داشتم برای دیدن زنعموم. طبیعی بود؛ اون من رو وقتی دید که شیرخواره بودم! فقط عکسهای جوونیش رو دیده بودم، خیلی زیبا بود؛ زیبا اما کاملاً ساده. مشخص بود که چهرهی شیطونی داره.
دقیقاً روز برگشت زنعمو، بایرام پرواز به اِمریکا داشت و خب میرفت و برگشتش حدود پنج الی شش ماه طول میکشید، چرا که کارهای فروش شرکت و خیلی کارهای دیگه روی دوشش بود. یعنی تقریبا ساعت پیش پرواز داشت، میدونستم با برگشتنش کدورتمون پاک میشه چون اونهم مثل سامر مهربونیش پایان نداشت.
بیخیال رژ مایعم رو برداشتم و روی های گوشتی و برجستهم کشیدم که در همین حین در با شتاب باز شد و دستهام روی هوا خشک شد و متعجب به جاس نگاه کردم، موهاش و چشمهای قهوهای رنگش عضو زیبای صورتش بودن. بعد از قورت دادن آب دهانم گفتم:
- آروم باش حیوون، طویله نیست! چه اسبی، چه یالهای شکلاتیای! به، بیوتیفول!
لبخندش وسعت گرفت و بدون اینکه به وضعیتم توجه کنه داخل شد و دستش رو به قوص کمرم که با حوله مخفی شده بود کشید و گفت:
- چه آفتاب پرست خوشگلی، چه پشمای خوشرنگی! فقط هیکلت رو به بوق دادی! گرچه قیافتم داغون شده؛ ولی با آبرنگ حله.
راست میگفت.
هیکل بینقصم شده بود نیقلیون و چهرهم زیبا بود؛ اما زیبایی سابق رو نداشت و دلیلش آشکار بود... .
تنها مواد بود و مواد بود و مواد!
***
یکجورایی شور و شوق داشتم برای دیدن زنعموم. طبیعی بود؛ اون من رو وقتی دید که شیرخواره بودم! فقط عکسهای جوونیش رو دیده بودم، خیلی زیبا بود؛ زیبا اما کاملاً ساده. مشخص بود که چهرهی شیطونی داره.
دقیقاً روز برگشت زنعمو، بایرام پرواز به اِمریکا داشت و خب میرفت و برگشتش حدود پنج الی شش ماه طول میکشید، چرا که کارهای فروش شرکت و خیلی کارهای دیگه روی دوشش بود. یعنی تقریبا ساعت پیش پرواز داشت، میدونستم با برگشتنش کدورتمون پاک میشه چون اونهم مثل سامر مهربونیش پایان نداشت.