- Dec
- 727
- 2,102
- مدالها
- 2
آراد نگاه خشمگینش رو ازم گرفت و برگههایی که دکتر روی میز گذاشته بود رو سریع امضا کرد. دکتر و پرستار لوسیِ بیحال رو بغل گرفتن و خیلی سریع به اتاق عمل منتقلش کردن. اونقدر سریع اتفاقات افتاد که همین الان هم تو شوکم. شاید نیم ساعت نمیگذشت از برگشتنم از پیش لوسی که ستاره شتاب زده از حیاط اومد داخل و گفت که لوسی حالش بده و داره میمیره. حقیقتاً خیلی ترسیدم از، از دست دادنش. اون سگ خیلی باوفا بود، آراد و من و فرهاد سریع از جامون بلند شدیم و رفتیم بیرون. راست میگفت، لوسی با یه حال خرابی دراز کشیده بود و نفسنفس میزد.فرهاد گفت چون این اطراف همش باغ و درخته احتمالاً یه چیزی نیشش زده و بهتره سریع ببریمش کلینیک حیوانات و این شد که آراد و ستاره باهم و من و فرهاد هم باهم امدیم. آراد و ستاره زودتر راه افتادن اما من تا اومدم لباس بپوشم و با متین سروکله بزنم یه کم دیر شد. متین میگفت نمیخواد بری و من برخلاف نظرش عمل کردم و اومدم چون واقعاً نگران حال لوسی بودم.
با صدای ستاره به خودم اومدم:
- دکتر گفت مسموم شده ولی اخه چیز خاصی نخورده بود که. فقط یه تکه گوشت خورده بود که اون هم ترنم بهش داده ک.سِ دیگهای هم که امروز نرفته پیش لوسی.
داشت با آراد صحبت میکرد. چشمهام گشادتر از این نمیشد، داشت یه جوری حرف میزد که انگار من مسموم کردم اون حیون زبون بسته رو. عجب ادمیه! اصلاً اون بود که به من بستهی گوشت رو داد. این نگاه خصمانه آراد رو اصلاً نمیتونستم تاب بیارم. حقیقتاً میترسیدم گول حرفاش رو بخوره. زل زدم به چشمای رنگ شبش و آروم گفتم:
- من بهش غذا دادم اما قسم میخورم فقط یه تکه گوشت بهش دادم، حتی واسش انداختم تو ظرفش که کثیف نشه. تا آخر غذا خوردنش هم پیشش بودم که یه موقع یه چیزه دیگه نخوره. البته تو باغ ول بود، شاید یه چیزی خورده ولی تا وقتی من پیشش بودم حالش خوب بود. بعد از خوردن غذا هم هرکاری کردم نیومد باهام بازی کنه. من نمیدونستم حالش بده فکر میکردم خوابش میاد و میخواد استراحت کنه.
ستاره کنایه وار گفت:
- جالبه که قبلش حالش خوب بوده و بعد از خوردن اون تکه گوشت دیگه حال بازی کردن نداشته... .
نیشخندی بهم زد. چی داشت واسه خودش این بلغور میکرد؟ خدایا خودت شاهدی من کاری نکردم با اون زبون بسته. با ابروهایی بالا پریده و دهنی باز و چشمای گشاد شده و زبون بند اومده داشتم نگاهش میکردم. از چشمهاش شرارت میبارید. با مرور اتفاقات چند ساعت پیش یکهو به خودم اومدم. این نگاههای مرموز، بیدلیل و الکی نبود. حالا میفهمم هدف اون رفتارهای دوستانه چی بود و حالا میفهمم اون حرکتش که گوشت رو بهم داد و گفت تو به لوسی غذا بده واسه چی بود و چه نقشهای پشتش قایم بوده. گیج شده بودم، زبونم از این حجم از نقشهکشی بند اومده بود. حالا من خودم نقش بازی میکنم و نقشه میکشم اما نه واسه خراب کردن همهی کازه کوزهها رو سره یه بیگناه. اره من بیگناه بودم تو این ماجرا و این رو نمیدونم چهجوری باید به آراد ثابت کنم... .
با صدای ستاره به خودم اومدم:
- دکتر گفت مسموم شده ولی اخه چیز خاصی نخورده بود که. فقط یه تکه گوشت خورده بود که اون هم ترنم بهش داده ک.سِ دیگهای هم که امروز نرفته پیش لوسی.
داشت با آراد صحبت میکرد. چشمهام گشادتر از این نمیشد، داشت یه جوری حرف میزد که انگار من مسموم کردم اون حیون زبون بسته رو. عجب ادمیه! اصلاً اون بود که به من بستهی گوشت رو داد. این نگاه خصمانه آراد رو اصلاً نمیتونستم تاب بیارم. حقیقتاً میترسیدم گول حرفاش رو بخوره. زل زدم به چشمای رنگ شبش و آروم گفتم:
- من بهش غذا دادم اما قسم میخورم فقط یه تکه گوشت بهش دادم، حتی واسش انداختم تو ظرفش که کثیف نشه. تا آخر غذا خوردنش هم پیشش بودم که یه موقع یه چیزه دیگه نخوره. البته تو باغ ول بود، شاید یه چیزی خورده ولی تا وقتی من پیشش بودم حالش خوب بود. بعد از خوردن غذا هم هرکاری کردم نیومد باهام بازی کنه. من نمیدونستم حالش بده فکر میکردم خوابش میاد و میخواد استراحت کنه.
ستاره کنایه وار گفت:
- جالبه که قبلش حالش خوب بوده و بعد از خوردن اون تکه گوشت دیگه حال بازی کردن نداشته... .
نیشخندی بهم زد. چی داشت واسه خودش این بلغور میکرد؟ خدایا خودت شاهدی من کاری نکردم با اون زبون بسته. با ابروهایی بالا پریده و دهنی باز و چشمای گشاد شده و زبون بند اومده داشتم نگاهش میکردم. از چشمهاش شرارت میبارید. با مرور اتفاقات چند ساعت پیش یکهو به خودم اومدم. این نگاههای مرموز، بیدلیل و الکی نبود. حالا میفهمم هدف اون رفتارهای دوستانه چی بود و حالا میفهمم اون حرکتش که گوشت رو بهم داد و گفت تو به لوسی غذا بده واسه چی بود و چه نقشهای پشتش قایم بوده. گیج شده بودم، زبونم از این حجم از نقشهکشی بند اومده بود. حالا من خودم نقش بازی میکنم و نقشه میکشم اما نه واسه خراب کردن همهی کازه کوزهها رو سره یه بیگناه. اره من بیگناه بودم تو این ماجرا و این رو نمیدونم چهجوری باید به آراد ثابت کنم... .
آخرین ویرایش توسط مدیر: